متن عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطیه چک نژادیان
فقط به دل شود دید آن جانِ پنهان را
که نظرِ چشم کور است ز حقیقت گریان را
نه هر که چشم دارد، بینا شود به سرّ دوست
که دیدهپرست ز نقش و نگار و آبی و زمستان را
دل است آن کعبه که جان به قربانگه میرود
نه دیده...
دلم ز مهر تو، ای ربّ، به شور و شیداست
شبیه باده که در ساغر دل پیداست
نه از نسیم سحر، نه ز نقش ماه شبم
ز نام پاک تو جانِ من شکیباست
نگار مطلقم! ای راه مستتر در کل
که هر چه هست، در آیینهات تماشاست
کجا برم گله...
ربنا، ای مهر پنهان در دلِ افلاک و خاک
نور تو پیداست حتی پشت پردۀ هلاک
هر که با نام تو برخاست، خاموشی نداشت
ذکر تو جان میدهد در سینه همچون خاک پاک
گر چه آلوده دنیا و دور از صفای آستان
رحمتی داری که گمراهان کند زره چون به...
تنهاییام آیینهی آرامشم شد
خلوتنشینی، قبلهی مهر و غمم شد
من با منم، بیدغدغه، بیواهمه من
این آشناتر از همه، شد همدمم شد
ثانیههام، آکنده از رنگ سکوتاند
لبخند آن لحظه، پناهِ شبنمم شد
جمع های غوغا را نمیخواهم خریدن
هر جمع بیلبخند، دور از عالَمم شد
از خویش گفتن،...
مگر دلتنگی از نام او آغاز میشود
که جان به گریه میرسد و راز میشود
شب از فراق او دل آسمان ترک برداشت
قلم شکست و گیتار سکوت، ساز میشود
دعا که میکنم، غمم پایان نمیرسد ز او
خاطرات دور است و دل، پر آواز میشود
دوباره بی او باغ...
انگار میزدم رهِ دنیا به پای دل
میرفتم از زمین، سوی ماورای دل
هر سو دویدم و زِ خودم دور میشدم
گم بودم و پر از غمِ بیمنتهـای دل
اما عجب، مسیرِ جهان سادهتر نبود
جز گردِ سجاده، همین کُنجِ جای دل
هر بار بازگشتم و دیدم به روشنی
آن...
چه دارد شب، که هر دم آن پرستم؟
دل از خاموشیش، مِی مینوشتم
سیاهش راز پنهانِ دل من،
به تاریکی دلِ خود مینوشتم
سکوتش همدم اشک شبانهست،
نوای بیصدا را مینوشتم
ندیدندش که رفتند از کنارش،
به خواب غافلان، من مینوشتم
چه مظلوم است این شب در نگاهت،
که من...
اگرچه خصمِ نامرد است و بیپیمان و بیدین
تو خوش باش و مکن خود را شبیهِ خلق نادان
به گرمی با دلش رفتار کن، ای جانِ روشن
که نیکی از تو میماند، نه از مردارِ نفرین
بدی را با بدی سنجیدن آیینِ تو هرگز
نبوده، نیست، ناید در خورِ اهلِ...
جوانه سویِ فروغ سحر، قد افراشت
دلم چو کودک شبگرد، سوی رؤیا رفت
ز خاک تیره برآمد، به جستوجویِ بهار
چو من که در طلبِ عشق، بیمحابا رفت
در آفتابِ تمنا، شکفت جانِ لطیف
غبارِ خاطرِ من، تا نسیمِ دریا رفت
زمین اگرچه مرا در سکوت پروردهست
دلم ز مرزِ...
با تنهایی رفیقِ جان شدن خوشست
رهی پنهان، ولی آسان شدن خوشست
میانِ خواستن تا اوجِ بودنش
پلیست این خلوتِ انسان شدن، خوشست
شبِ بیهمصدایی گرچه تلخ است
ولی آغازِ بیپایان شدن، خوشست
نترس از سایهی دلگیرِ تنها
که وقتِ صبر، وقتِ جان شدن خوشست
کسی تا با خودش تنها...
کسی به بام سعادت رسد، که در دل شب
ز درد ره به مسیر بلرزد، نه از یاوه جهل
به کامِ خوش نرسد آنکه با تپش بگذشت
بسوزد آنکه نبودهست در دلش هدف
ز خاکِ خار، گلی رویَد ار که اشک فشاند
کجا برآید از آن خاک، بیتلاطم شب؟
خوشی...
در مسیرِ رشد، آهسته قدم باید زد
ره به ماه، از شبِ تیره رقم باید زد
شب نمیزاید سحر، یک شبه در آغوشِ نور
طاقتِ ظلمت، به دل، همچو قلم باید زد
ماه اگر کامل شود در گذرِ صبر و سکوت
دل نباید به تمنای عجم باید زد
رشد یعنی...
خطی بکش ز مهر، جدا کن دل از آن
بر اهل صدق باش، ز بیوفا جدا
زیرِ قدم منه، دلِ خویش را زبون
هر ناکسی مباد، سزاوارِ این بها
بر گردِ اهل درد، بگرد و صفا ببخش لیک
آنکه نیست لایق، نباش با وی روا
نه هر کسیست محرمِ اشکِ...
دل گرفته ز دنیا، دل به ششگوشه بند است کجاست کعبهی دلها؟ حرم محراب زر است
هوای تربت پاکش چو نسیم بند است
نسیم کربلا معراج در ضریحش کمند است
چه هندسهست که عالم، در آن خلاصه شود؟ ششگوشه است، ولی عرش، به زیر آن روند است
من و غم...
مسیرِ فتحِ قله، بینشان است
نه هر رهرو سزاوارِ جهان است
نه با یک شب، شود خورشید پیدا
نه هر برگی، بهارِ آسمان است
اگر مقصد، بلندایِ امید است
دلِ عاشق، خریدارِ زیان است
میانبر نیست در راهِ رسیدن
که هر گامی، پر از رنجِ نهان است
بخواهی گر هدف...
شکر یزدان را که با لطفش، جهان آیینه شد
مهر آمینی زِ لطف او، نشان آیینه شد
بر دلِ آلودهام زد مُهر پاکِ آسمان
تا که آیین خدا، در جان و جان آیینه شد
با نسیم رحمت او جان گرفتم بارها
چشمهی ایمان شکفت و بوستان آیینه شد
در شبِ...
ای رب هر جمال دل از تو جان گیرد
هر ذره در زمین، از تو نشان گیرد
در خلوت شب نوا به لب دارم
دل با نوای تو، آرام جان گیرد
هر لحظه باتو چون شب امان است
با یاد روی تو، صبحی عیان گیرد
گرچه گنهکارم، امید دارم باز...
چو این شب سیاه به پایان رسد،
به لبهای کودک، لبخند دل رسد.
شکوفهست اگر چه به خون تر شده،
ولی باز امید، به جان، دم رسد.
در آوار و آتش اگر مانده اند
، به اذن خدا به مقصد رسد.
روایت تمام است اگر، لحظهای
به دست آبی به...
دلم ز مهر تو، ای جانِ جهان، نمیمیرد
که هر دلی ز تو آگاه، در امان نمیمیرد
به تپش دل عشاق، نقش عمر شود جاوید
کسی که مست تو گردد، در این زمان نمیمیرد
ز جلوهی تو به دل، صد آفتاب برآید
چنین چراغ فروزان، به باد و جان نمیمیرد...
دل اگر از تو شکستهست هنوز
من امیدی به تو دارم، به خدا
گرچه طوفان ببرد خانهی دل
بر سر عهد تو مانم، به خدا
بغض اگر راه گلو گیردم،
نام پاکت به لب آرم، به خدا
شب اگر تیرهتر از چشم خزان
تو چراغ شب تارم، به خدا
جان...
جرم من آن است که پیش از سحر
چون نسیم خورشید از دل شب راز کنم
سوز دل، آهوی وحشی شدهست
کز فراق، قصهی آغاز کنم
پیشتر از طلوعِ صبح امید
حرف دل با لبِ پر ساز کنم
من گنهکار زمانم، که زود
نغمهای ناب، به آواز کنم
ای که...
دستِ بیدستِ تو افسانهی مردان شده
آستین خالیات پرچم ایران شده
بیتو در میدان چه بیرنگ است رنگِ زندگی
خاکِ راهت قبلهی دلهای بیجان شده
پرچم هم هر صبح میگیرد به نامت اهتزاز
تا صدای غیرت از باز مانده روحت دمی شده
خاک میگوید: قسم بر زخمهای بیصدا
دستت هم...
یادم هست،
صبحها
که آفتاب هنوز از طلوع
فرار میکرد،
تو،
با قلبت، بیصدا
میآمدی آرام،
و خوابم را
با صدای پنهانِ کارتون پلنگ صورتی
از روی شانهام پایین میکشیدی
خانه
لبخند تو را نفس میکشید.
دور از چشمِ مامان
درختی از نقشه میکاشتیم
برای اسکیتها،
دوچرخهای قرمز
که باد،...