متن عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطیه چک نژادیان
نه به طوفان تکیه کردیم، نه به شمشیر جهان،
ایران زِ ذکر یا علی با دستِ خالی شدامان
گنبدِ پوشالیِ صهیون کجا تاب آورد؟
چون هجوم صاعقه آمد زِ ایران آسمان!
ما نه آغازیم، نه پایان، نه تاریخِ سُکوت،
ما تداومیافتهایم از خشمِ زهرا در نهان.
گر زمین آتش شود،...
جهان ز خون شهیدان غمگین شده است
بیا که وعدهٔ ظهور،بیصبر شده است
به صبر، تیغِ سحر برنیامد از نیام
زمین ز ظلم صهیون خون جگر شده است
بیا منتقم خون زراه پاک فاطمه
که زمین به چنگال صهیون نجس شده است
مدینه ز آتش صهیون باز جگر سوز است...
دلِ مصفّا چو آینه، منزل جانان شود
هر آن دل آگه از حق ز دنیا رها شود
ز طینتِ خُرَد خالی، مسیر را
نظرگهِ کرامت، قبلهی ایمان شود
چو بادِ رحمت یزدان وزد به گلشنِ دل
بهار مهر بروید و مهرزیبا شود
نگر که مشرقِ انوارِ ذاتِ لمیزل است
دلی...
خدا کند که بیاید، نسیم صبح وصالت،
ببارد از دل شب، ستارهی خوشخصالت.
خدا کند که بیاید، کسی ز سمت حقیقت،
که خانه را بکند روشن از حضور جمالت.
خدا کند که بیایی، ز هر چه غیر تو رَسته،
به دست خویش بگیرد عنان قلب ضلالت.
خدا کند که بیایی،...
زبان قاصر است ز گفتار رب
دل خسته، سرگردان در شمار رب
هر چه گویی ، به لب روییده رب
به صدق، چو نسیم نهان وآشکار ره
نه عقل دانا شود به سرّ حق
نه دل توان به وصال حق
میرقصد جانم در غم هجران
پیرم و باز مانده از...
فراتر ز قلم دل نسیم آگاهِ اوست
زبان عاجز از وصفِ کوتاهِ اوست
به تسبیح و دفتر نمیگنجد
خداگونه عشقی بر اوست
نهان است در نگاهِ سپیدش
جهانی به پیچ و خم در اوست
دل از واژهها رخت برداشت زود
که آیینهام، محو سجاده دراوست
نه اندیشهام، نه قلم، نه...
آفتابِ ولایتش تابید،
دل به نورِ امامتش لرزید.
غدیر، آن بهارِ آگاهیست،
که در او، عهدِ حق، تجدیدید.
دستِ او، در کفِ نبی بالا،
وحی از عرش، چون صدا پیچید:
«هر که من مولَیَام، علی مولاست»،
حق ز لبهای مصطفی جوشید.
خلق با اشک و شور پیمان بست،
عشق در...
شادی یعنی بیبهانه نفس میکشیهنوز
ذکر تو میرود ز لبم هر سحر، هر روز
دل را به دام مهر تو بس بستهام خدا
بیلطف تو مباد برآید دمی، فروز
هر لحظهای که نام رب را زمان زمزمه کند
عطر بهشت میدمد از سینهام، به سوز
نه شادی جهان، نه غم...
به دل چو نقشِ تبسّم کشی ز شوقِ دگر
جهان شود همه رنگین چو باغِ فصلِ بهَر
ز نورِ عشق برآید هزار جلوهی راز
اگر ز شمع دلت شعلهای دهی به بشر
مزن به جامِ خودت گر غمیست در دلِ خلق
که ساقیِ خوشیای، ای نسیم صبحِ سَحَر
به خندهی...
به پروازم کشاندی سوی رویا
شدم همرنگ باد و موجِ دریا
دلم افروختی با نور امیدی
شدم آوارهی شبهای دریا
نه مرزی ماند بینم با تماشات
نه دیواری، نه بندی، نه تسلّا
اگر دل را رها کردم زِ خاکت
به افلاکم رساندی بیمحابا
کجاست آن سقفِ بسته در نگاهت؟
که...
همه رفتند و نماند از یار، جز حسِّ گذر
لیک در دل بود نامت، ای حضورِ بیخطر
خلوت عالم پر از پژواک تنهایی شدست
لیک یک دل گرم مانده، با تو، ای صبحِ ظفر
هر که با ما بود، رفت و هرچه بود، آمد و رفت
تو همان ماندگارترینی، سایهات...
سجده کردم تا که یاد آرم ربنا
لیک در یادش چنان غرقم، شدم از خویش ران
ذکر میگفتم، ولی دل جای دیگر رفته بود
در حضورش دل ربودم، گم شدم در لامکان
نه صدایی، نه نوایی، نه زمان در پیش بود
بسکه او نزدیک آمد، رفت از یادم جهان
رفت...
خاک خونین غم، در سینه غزه سنگینی میکند
چشمهای خسته اشک، قصههای ناتمامی را روایت میکنند
دل پر از درد دل، در سکوت فریاد میزند اما خاموش است
سبک آغازیه:آتیه
شب بیپایان سیاه، سایههای ترس را گسترانده
دستهای خالی ناله، در گلوگاه درد میخشکند
صدای بیصدا فریاد در گوش زمان...
هر دانه گر به باورِ امید جان دهد
روزی رسد که شاخه به بستان نشان دهد
در خاکِ تیره گرچه خموش است و بیصدا
اما چراغِ شوق، به دل نورِ جان دهد
از ذرهذرهی هوسِ سبز گشتنش
بنگر چگونه حوصله بر آسمان دهد
آری، اگر امید درونش چو نور است...
هر آنکس گر به راهی دنیا بلند کرد
یکی گوید: چرا آنجا بلنـدد؟
چه سازد دل، اگر کوتاه باز گرد؟
کسی گوید: نگو! آنجا بلنـدد!
به هر سویی روی، سود و زیان است،
به هر کاری، هزاران داستان است.
ولی باید ره خود را بسازی،
زهر طعنه جاهل و تلخِ...
به چشم عقل اگر بینی، جهان پر از فسون باشد
که هر کو دعوی فهم است، ز اندیشه برون باشد
نه هر کس اهل دل باشد، نه هر گفتار گوهر خیز
بسا فکری که خالی از شعور و از درون باشد
چه حاجت با کسان گفتن، که در پندار خود...
خاکِ پر غبار، در عطش گلوله، بوی جان میدهد
دستِ بر اشاره، شیشهٔ خاموش، صلح را نقش زد
کودکِ آواره لالایی، از دل آوار، صدای مادر را میخواند
دردِ دل رنجیده، در لابهلای فریاد بیلب، ناله میشود
چشمِ شب مردمک، در روشنی مین، خواب ماه را میبیند
بغضِ پرغم، مرز...
ای منتظرِ صبحِ روشن، نورِ جانها،
امامِ ما، مونس دل، امید ایمانها.
در غیبتت زمین به انتظار نشسته،
دلها به شوقِ ظهورت از غم رسته.
ای مهربانتر از مه، فروغِ آسمان،
کلیدِ گشایشِ غم و جانافروزی جهان.
چون بهارِ بیپایان، میآیی به وقتش،
تا شکوفا شود دوباره گلِ عشق و...
دل از مهرِ تو بریدم، ولی نمیشود
با قلب جنگی آفریدم، ولی نمیشود
عقل گفت که غیرتت کو، نباید دوستش داشت
چشمم به دام عشق مامان پرید ونمیشود
هر شب میانِ کودکیم گمام هنوز
هرچند زتو رهیدم ولی نمیشود
عقلم به خشم گفت: فراموشش کن، برو!
دل گفت: ولی او...
ای مردم دنیا!
کاش برای لحظهای، فقط لحظهای، چشمانتان را باز میکردید...
نه برای دیدن منظرهای زیبا، نه برای تماشای یک فیلم احساسی،
بلکه برای دیدن واقعیتی که در سکوت، در خون، در آوار دفن شده است.
شانا فرزند لوییزانریکه دختری کوچک از غرب و با لبخند معصومانهاش، قلبها را...
به راهِ هدف پرواز کن، ای جانِ بیتابم
که این دنیا قفـس نبود، اگر باشی تو مهتابم
نه سقفِ آسمان تنگ است، نه رسمِ رسیدن اندک
دلی باید که برخیزد، سبکبال و خوشآدابم
اگرچه بادِ دنیا تلخ، اگرچه خاک، سنگین است
بخوان آن نغمهی پنهان، به گوشِ سبزِ محرابم
کدام...
ای سایهنشین پشت پردهی دنیایی
ما بیتو اسیر شبیم، ای ماهِ پنهانی
در کوچهی انتظار غبار خستگیست
دل مانده به امیدِ نگاهِ آسمانی
دنیا پره از تیرگی و ظلم و دروغ است
کی میرسی ای صبحِ صادقِ عرفانی؟
هر جمعه دل ما، خالی از حضورت شد
چشمان جهان، منتظرِ توست،...
در رهِ بلندِ زندگی، گام بردارم
با دلِ پر امید، چون خورشید تابانم
نه هراس از طوفان، نه سایهی تاریکی
ایمانم به خود است، همچو کوه ایستادهام
هدف دارم در دل، چراغی روشن است
رهی برای فردا، در دست من نشسته است
پیش میروم با شور، نگویم که چرا نه...