متن عطیه چک نژادیان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطیه چک نژادیان
شکر یزدان را که با لطفش، جهان آیینه شد
مهر آمینی زِ لطف او، نشان آیینه شد
بر دلِ آلودهام زد مُهر پاکِ آسمان
تا که آیین خدا، در جان و جان آیینه شد
با نسیم رحمت او جان گرفتم بارها
چشمهی ایمان شکفت و بوستان آیینه شد
در شبِ...
ای رب هر جمال دل از تو جان گیرد
هر ذره در زمین، از تو نشان گیرد
در خلوت شب نوا به لب دارم
دل با نوای تو، آرام جان گیرد
هر لحظه باتو چون شب امان است
با یاد روی تو، صبحی عیان گیرد
گرچه گنهکارم، امید دارم باز...
چو این شب سیاه به پایان رسد،
به لبهای کودک، لبخند دل رسد.
شکوفهست اگر چه به خون تر شده،
ولی باز امید، به جان، دم رسد.
در آوار و آتش اگر مانده اند
، به اذن خدا به مقصد رسد.
روایت تمام است اگر، لحظهای
به دست آبی به...
دلم ز مهر تو، ای جانِ جهان، نمیمیرد
که هر دلی ز تو آگاه، در امان نمیمیرد
به تپش دل عشاق، نقش عمر شود جاوید
کسی که مست تو گردد، در این زمان نمیمیرد
ز جلوهی تو به دل، صد آفتاب برآید
چنین چراغ فروزان، به باد و جان نمیمیرد...
دل اگر از تو شکستهست هنوز
من امیدی به تو دارم، به خدا
گرچه طوفان ببرد خانهی دل
بر سر عهد تو مانم، به خدا
بغض اگر راه گلو گیردم،
نام پاکت به لب آرم، به خدا
شب اگر تیرهتر از چشم خزان
تو چراغ شب تارم، به خدا
جان...
جرم من آن است که پیش از سحر
چون نسیم خورشید از دل شب راز کنم
سوز دل، آهوی وحشی شدهست
کز فراق، قصهی آغاز کنم
پیشتر از طلوعِ صبح امید
حرف دل با لبِ پر ساز کنم
من گنهکار زمانم، که زود
نغمهای ناب، به آواز کنم
ای که...
دستِ بیدستِ تو افسانهی مردان شده
آستین خالیات پرچم ایران شده
بیتو در میدان چه بیرنگ است رنگِ زندگی
خاکِ راهت قبلهی دلهای بیجان شده
پرچم هم هر صبح میگیرد به نامت اهتزاز
تا صدای غیرت از باز مانده روحت دمی شده
خاک میگوید: قسم بر زخمهای بیصدا
دستت هم...
یادم هست،
صبحها
که آفتاب هنوز از طلوع
فرار میکرد،
تو،
با قلبت، بیصدا
میآمدی آرام،
و خوابم را
با صدای پنهانِ کارتون پلنگ صورتی
از روی شانهام پایین میکشیدی
خانه
لبخند تو را نفس میکشید.
دور از چشمِ مامان
درختی از نقشه میکاشتیم
برای اسکیتها،
دوچرخهای قرمز
که باد،...
چو دل دیدم ز مردم خسته گردد
به خلوت دل پناهی بسته گردد
ز طبعِ خلق، هر کس شد خبردار
ز غوغایش، دلش رسته گردد
کسی که اهلِ معنا گشت و بینا
ز مردم تا ابد آشفته گردد
چه حاجت صحبت اغیار گفتن؟
که دل با خویشتن آراسته گردد
به...
در قمارِ حق، شکستِ دل، نشانِ بردن است
برد اگر با او بود، دل چه خوش سپرده است
در میانِ خلوتِ دل، نیست جز تنهاییاش
اوست تنها، اوست یکتا، اوست همنفسِ سجده است
گر دهی دل را به بادِ مهرِ بیپایانِ او
باخت ظاهر گشت، اما برد با تو دربر...
وطن، ای سرزمینِ زندگانی
به یادت زندهام، در راهِ جانی
اگر خاکت پر از زخم است، اما
بماند در دلم راهت امانی
نه بیگانه، نه طوفان میتواند
کند از ریشهات خاکی تکانی
به هر سو میروم، یاد تو با ما
تو خورشیدی، ما هم ذرّهیِ جانی
خدایا، پاسبانش باش درظلم...
نه اهل صحبت جمع ام ولی زره دلبستهام
به غمِ خاطرات خراب، رستهام
در سینهام زِ شوقِ حرم شعله میکشد
در آتشی که کربلا شد رهین راه
چشمم هنوز خیسِ نگاهِ عطشزدهست
لبتشنهام چو طفلِ حرم، در دلِ سراب
در هر نسیم، بوی محرّم رسیدهست
دل میرود به سوی حرم،...
نبودم پشت خود، افتاده بودم،
تو بودی سایهام، ای نورِ هر دم
زمین خوردم، جهانم تیره میشد،
تو دستانم گرفتی، محرمِ غم
نه من بامن ، نه حتی دل به جایی،
تو بودی تکیهگاهم، مونس دم
دل از دنیا بریدم، زقهر رفتم،
تو گفتی: بازگرد، ای خستهی ره
شبم تاریک...
قهرم به ناز و نازم از آن ماهِ مهربان
لج میکنیم، که عشق بود شیوهی هردومان
گر دل شکسته شد ز من آن سرو آشنا
بوسه به پایش زدم دزدانه بود به خواب
بر لب گلایه دارم و در دل بهانه ی او
ای عشق بیدریغ، چه دانی ز امتحان؟...
بعضی سخن، چو نقشِ به دل، جاودانه شد
چندین بَراره شنیدنِ آن، عاشقانه شد
بگذشت لحظهای، که هنوزش نفس زند
در خاطرم چو آینه، آن صحنه خانه شد
یکبار گفت و رفت، ولی حرف او هنوز
در گوش جان، چو زمزمهای محرمانه شد
دیدم هزار بار، در آیینهی خیال
لحظه...
چراغ دیدهی ما شد، امیر کاروانی
که هست از نور ایمان، دلش در امتحانی
به بند بند صبوری، دلش سرشته ز الطاف
ندیده مرگِ ایمان را، در آن شبزدگانی
زبان عشق گشاید، چو تیغ عدل ببندد
به لطف، خشم فروریزد، چو ابرِ مهربانی
دلش چو کعبهی عشاق، قبلهگاه بصیرت
خروش...
چو کوه، محکم و خاموش و باوقار آمدند
دلیر و ساده و بیادّعا، سوار آمدند
به شوق حفظ حریم وطن، زدند قدم
ز خاک سر زدند و چو گل، بهار آمدند
میان معرکه، بینام و بیصدا رفتند
که صلح باز شود، چون نگین، عیار آمدند
نفس گرفت ز غیرت نگاهشان،...
زیر هر ذرهی خاک وطن، غیرت ماست
خون مردانِ دلیر است، که شد حرمت ماست
نام ایران به لبِ دشمنِ دون لرزان است
چون که در ریشهاش آتشزنهی همّت ماست
هر وجب خاک، پر از قصهی شمشیر و جنون
از دلِ کربوبلا تا صفِ قیامت ماست
مرزها را نه خطوط،...
دل از نسیم نگاهش صفا گرفت و گذشت
به خندهای همه دشت و فضا گرفت و گذشت
بلند قامت عشق و شکوه همت بود
که قامت از غم این ماجرا گرفت و گذشت
به جبهه خط قدم زد، به نور راه گشود
به خنده زخم زمین را دوا گرفت و...
به نام آنکه وطن را روشنی داد
دل اسلام را به نورش دردر رهین باد
خمینی خاست چون خورشید از غرب
برافکند از ستم ظلمت را ز شرق
ندا آمد ز دلهای شکسته
که باید ریشهی طاغوت شکسته
دلش لبریز نور از کوی یار است
ز عهد کربلا با ما...
ای فروغی که نهانی ز نظر در شب تار،
دل ما در طلبت سوخته چون شمع و شرار
در دل شب، به امید سحرت زار و حزین،
چشم ما منتظر آن سحر از نور نگار
در غیابت، دل ما پر زِ تمنا و امید،
که بیایی و جهان را بکنی...
ای صبح امیدِ دلِ شبزدهام کو؟
ای نور نهان! مهِ پنهان زنظرکو؟
صبر آمده در جام من از جنسِ شراره
جان میفشرم تا برسد روز قرارت
در وسعتِ دلتنگی من حبس شدی تو
ای سایهنشینِ دل من، مهر و مدارت
یک لحظه فقط نام تو آرامم کرده
ای قبلهنشین دل...
به وقتِ یک و بیستِ شب، دل از جهان بریدی
ز داغت آسمان گریست، تو خود به نور رسیدی
نه گریه کم شد از غمت، نه یاد تو فراموش
تو آن شهیدِ عاشقی، که تا ابد امیدی
نسیم دشتها هنوز، نفسزنان به یادت
ز غیرتِ تو میوزد، ز صبرِ بیحدت،...