
عطیه چک نژادیان
نویسنده وشاعر
الا ساقی بده جامی ز کوثر
که برگردد جهان از جور کافر
برآید مهدی موعود آخر
که از نورش شود عالم منوّر
ز بیداد ستمگر نام نماند
چو آن خورشید گرددجهان دربر
دل آزاده گردد سوی حق باز
چو آن جانان رسد با فتح داور
خزان ظلم گردد رخت بسته...
دلم به مستحبی خوش که پاسخش واجب است
نوای جان جمکران گواه ظهور بردل است
شراب وصل اگر دهند، چه حاجت است این جهان؟
که هرچه غیر روی دوست توگو سراب و باطل است
نسیم کوی رهت دوای جان خسته شد
که در فراق او دلِ پریدهبال، راغب است
اگرچه...
ای جهانیان!
غزّه، نه تنها خاکی کوچک بر نقشه است؛
غزّه، غربالِ وجدانهاست، آینهای است که ذات را عیان میکند!
هر کودکِ فلسطینی که پرپر شده، هر مادری که بر پیکر فرزندش فریاد میزند، فریاد تاریخ است به سوی انسانیت شما:هنوز انسان ماندهاید یا در خواب منفعت فرو رفتهاید؟
نگاه...
بانگِ موذن زاده آمد دل از خوابِ گران برخاست
فریادِ بیداریات از سینهی جان برخاست
اللهاکبرت شکست تختِ فرعونها
هر بت فرو ریخت و از خاک، ربنا برخاست
«اشهد» تو، سوگند به خون کربلای ما
پیمانِ مقاومت از عمقِ زبان برخاست
«حیّ علی» صدای قیامِ در شبِ غفلت
خورشید در...
ظهور کن شبم اسیرِ غمِ بیکرانه شد
چشم و دلان چو ابر خزان، بیبهانه شد
دور از نگاه روشنِ تو، ای بهار رب
این جان خسته در انتظار ، زبانه شد
چون رودِ بیپناه، به خانه دل نمیرسم
هر قطره اشکِ به دردت نشانه شد
بر لوح سینه جز غمِ...
سلام بر تو، که نامت چراغ زندگیست
طلوعِ چشم تو، خورشیدِ صبح روشنی
اگر نیایی، زمین خسته و فسرده بمیرد
ظهور سبز تو، آغاز فصل تازگی
تو آفتاب امیدی برای شبزدگان
تو آن نسیم خدایی، که عطر بندگی
دلِ شکسته ما را ببر به صبحِ ظهور
که هر نفس به...
آیا چشمان جهان کور شدهاند؟
نه، کور نیستند؛ که اگر کور بودند، این همه تصویر از خرابهها و اجساد کوچک را در انسانیت مضحک نمیدیدند.
جهان چشم دارد، اما دل ندارد.
جهان نگاه میکند، اما نمیبیند.
و این، دردناکتر از نابینایی است.
چطور میتوانم بخوابم، وقتی کودکان غزه خوابشان را...
پرچم، در جمکران، تنها سهرنگی بر بامی نگون نبود؛ تکهای از روح یک ملت بود که در بلندای تاریخ به اهتزاز درآمدهر پرچم، به ظاهر، پارچهای است آویخته بر نیزهای؛ اما آنگاه که ملتی در رگهایش خونِ انتظار دارد و در استخوانهایش رسوب رنج، پرچم دیگر پارچه نیست؛ شناسنامه است،...
حق زبان رب است و نغمه از اوست
هرچه او گوید، زرین و نیکوست
هر نسیم از لب جانان که وزید
در دل آتش، گل امید دمید
هر صدا جز به حقیقت ننوازد
هر سخن جز به صفا جان مسازد
گر زبان جز به حق آوا کند
راه باطل به...
ای مردم!
آیا فراموش کردهاید؟
همانگونه که در کربلا، خندهی شمر بر خونِ حسین نشست،
امروز خندهی دشمن بر امضای وطنفروشان نشست.
آیا برجام را فراموش کردهاید؟
همان جام زهری که به نام «تدبیر» در گلوی ملت ریختند؟
آنان که خود را «اصلاحطلب» نامیدند،
دست دشمن را گرفتند و در...
صبا زاهر... طفلی دوساله که چهرهاش سندیست بر جنایت قرنی که حتی به کودکی مظلوم نیز رحمنکرد.
صورت او، نقشهای از آوار و بمباران است؛ اما لبخندش، پرچمیست برافراشته بر فراز حق
اینجا در جبالیا، خانهاش فرو ریخت... ولی ایمانش نه
در میان اسباببازیهای سوخته، در میان دیوارهای خاکسترشده، لبخندی...
تمام لحظهها در تب تو بیدارند
به مصرعی، به مصراع، به شوقِ دیدارند
طلوعِ صبح تو نزدیک شد، نگاه کن
ستارههای شب ظلمت به ظهور امیدوارند
به هر نسیم، نفس میکشد به یادِ تو دل
که کوچهها همه چشمانتظارِ تکرارند
جهانِ خسته به یک نیمنگاه تو خوش
زمین و آسمان...
گفتاموعد نمیدانم ولی ره هادگرگون کرده اند
کز شوق آن موعود، جان را پخته و خون کرده اند
در چهره ها پیدا امید صبح ظهور یار ما
کز نور مهدی، شام غم را هم سپیدافزون کردهاند
درد فراقش برده خواب از دیدههای خستهات
چشم انتظارش را تو چون دریای پرخون...
گر خواهی ار جَبل به یک دم ز جا کَنی
اول ز ذرّه، طاقتِ طوفان جدا کنی
از ذرّه آینهٔ خورشید میشود
کو را توان به قبضهٔ خود در ضیا کنی
کوه است و کوهدل، به نظر ذرهای شود
گر ذرهای ز شورِ نظر جدا کنی
ذره چو کوه گردد...
ای که از لطف ظهورت جهان جان میگیرد
بیتو این دهر، زِ رنجِ زمان میمیرد
در غمِ هجرِ تو، ای مونس دلهای حزین
هر نفس، سینه زِ داغِ نهان میگیرد
گر نسیمِ سحرت بر دلِ ما بگذارد
خارِ این باغ، گلِ ارغوان میگیرد
روزی آید جهان زِ عدل تو شود...
بیا که زمان، دوباره غبار، به چشمِ حقیقت زده
زمین به هزار فتنه از مسیرِ عدالت رفته
ظلمت است چراغ ها خاموش ، جز نورِ عشقِ ولی
که همچو شبِ عاشورا، به خیمه صفا و غیرت زده
یکی به امید نان، رها کرد راهِ وفا و حسین
یکی به بهای...
دیدم پدری را…
نه، پدری نبود، سروی بود با قامت شکستۀ ای در غزه
گامهایش، نه به سوی خانه، که به سوی حفرهای بیانتها میرفت؛
حفرهای که دیواری جز سکوت و ظلمی که نامش بیغیرتی بشر بود، نداشت.
و ناگاه…
زمین فرو ریخت،
و آسمان از شرم پشت ابرها پنهان...
غَزّه، فریادِ ایمان، فریاد حق توست
آتش و خاک و صبوری، سطر روایاتِ توست
هر نفس از دل و جان، بانگ قیامت بزن
دست تو مرز شرافت، خون تو آیاتِ توست
مظلومیتی ز دل کودک، لشکر دنیا شکست
صبر تو گوی شجاعت، تیغ کراماتِ توست
گرچه در آتش و خون،...
صفّین
روزی که گردِ غبار، خورشید را در دهانِ خویش بلعید، جماعتی برخاستند؛ بعدها نامشان شد «خوارج».
نه با شمشیر، که با پرچم مذاکره.
گفتند: «ای علی! تیغ در نیام کن… با معاویه سخن بگو، نه نبرد.»
و علی… دلش آینهی حقیقت بود. به اصرارشان تن داد؛ نه از رضایت،...
غزه… مرزِ زمین، آغوشِ ایمان شده است
خاکِ خونخورده، سراپردهی قیام شده است
کودک اینجا به نفس، درسِ قیام آورَد
نه به بازی، که به خدا از صمیم ایمان آورَد
آفتاب از دلِ غم به غروب افتاده
باد، خرابه دل به جهان افتاده
شهرِ زخمی که به طوفان خم قامت...
یا مهدی! ظهور کن که غزه تاب ندارد
زخم دل عاشقان را صبر امان ندارد
چشم جهان کور شده ز خون غزه خاک
دلها همه غمگین و به انتظار خواب ندارد
غم ها چو رود به غزه در این دیار تاریک
در انتظار صبحیست که ظلم جواب ندارد
دست لطف...
هر جمعه کوچهها به غروبی غریب شد
دلهای منتظر همه از صبر غمین شد
شمردیم سحر ها به امید ظهورتو
خورشید در غبار غم شام غریب شد
دیوارهای شهر پر ازظهور و فاصله
راه وصال بسته و هر دیده، پیر شد
گفتم به باد: مژده بیار از حضور او
باد...
نبودنت، رغم بود و صبر برفتاد
که هر جمعه، در گلو بغض خون افتاده
غروب میرسد و دل، غرقِ غبار فراق
هزار آه ز دلِ چشمنگون فتاد
زمین به یاد ظهورت چو شمع میسوزد
که بیتو، هر سحر از جان و راه فتاد
کجاست وعدهی دیدار؟ ای بهار حیات
که...