عطیه چک نژادیان
نویسنده وپژوهشگر: مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی و گفتگو با بزرگان روزگار که قرنها پیش در دنیا به سر برده و اکنون در زیر خاک منزل دارند
ولی من دیگرهیچوقت نمیتوانم خودم را دوست داشته باشم زیرا روزی که همانند تمام هم سن وسالهایم درآیینه هویت وبه شوق بودن ایستادم تاخودم را تماشا کنم خودم رازیر برچسبهاوتحقیرهایی دیدم که روزی انسان نما ها به من چسبانده بودن برچسبهایی که روح من را آزرده اند برچسبهایی باعنوان پوچ...
وتنهایی همچون روباهی که سر دوستی با هیچکس نداردآخرین گریزگاهی است برای دور شدن از تمام انسانهایی که مرا در گذشته آزردند وجای حرفهایشان همانندزخم های کهنه و ابدی زندگی را از چیزی که بود برایم تلخ تر کرد
نویسنده عطیه چک نژادیان
عقربه های ساعت حرکت کردن زمان گذشت جسم فرسوداما من هنوز درآن لحظه ی مبهم ایستاده ام وجایی نرفته ام من این روح سردرگم از آن روزتابحال هیچگاه خودرا نیافتم آری من بدجور گم شده ام
نویسنده عطیه چک نژادیان
درون من زخم هایی است که دیگر هیچوقت خوب نمیشوند اما درپذیرش اینکه دیگر خوب نمیشوند گیرکرده ام ورنج واقعی من از نپذیرفتن همین زخم هاست وگرنه جای زخم های روحی ام خیلی وقت است که بی حس شده اند
نویسنده عطیه چک نژادیان
در اقیانوس چه نیافتی که، به کِرم قلاب دل باخته ای ماهی.!؟
نویسنده عظیه چک نژادیان
گفت این روزها می گذرندولی نگفته بود که از روی روح وروانم میگذرند
نویسنده عطیه چک نژادیان
سالهای سال است که میمیرد تایک دم زندگی کندتوچه تو میتوانی یک دم
یک مثقال یک ذره مثل من بمیری؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی. و لی این که با افعال گذشته از تو یاد می کنم،غم انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده ام.
خاک کردن کسی که درکنارت زندگی میکند خیلی دردناک است اوبرای تومرده است حتی اگر هر روز اورا درخانه ببینی
آری گاهی برای...
ولی این که با افعال گذشته از او یاد می کرد، غم انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده بود آری گاهی برای بودن دیرمیشود
مگر یک انسان چند بار نفس می کشد که در هر نفسِ خود بمیرد؟ مگر یک انسان چند بار می خندد که پس هر خنده اش بگرید؟ مگر چند بار به دنیا آمدم که این همه می میرم؟
نویسنده عطیه چک نژادیان
گاه در وجودمان به
قبرستانی محتاجیم
برای چیز هایی که
درونمان میمیرند...
نویسنده عطیه چک نژادیان
من منزوی شدم،
یا همان طوری که بقیه می گویند
غیر اجتماعی و مردم گریز؛
زیرا بی تمدن ترین انزوا به نظر من
بهتر از جامعه ی بدخواهان است،
که فقط با خیانت و تنفر تغذیه می کند .
نویسنده عطیه چک نژادیان
ما مناسب ترین آدمهای ممکن بودیم برایِ هم،
که در نامناسب ترین زمانِ ممکن به هم برخوردیم ...
تو خسته بودی از زخم هایِ روی تنت،
من خسته از مرهم گذاشتن روی تنِ زخمیِ آدمها
نویسنده عطیه چک نژادیان
من فرارمیکنم از فکردن به تو
مثل ردکردن آهنگی که خیلی دوستش دارم... خیلی
نویسنده عطیه چک نژادیان
اگر به آدمهابگویی:((من خانه قشنگی دیدم که با آجرهای قرمز ساخته شده بود لب پنجره هایش پر از گلهای شمعدانی بودوروی بامش پر از پرستو
نمیتوانند زیبای آن خانه را درذهن خود تجسم کنند.))
اما اگر به همین آدمها بگویی:(( خانه ای دیدم که صدهزار دلار قیمت داشت)) در این...
من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و «انسان» راکه کاملا در من تباه نشده، کشف کنم
دوست دارم برگردم به روزی که
برای من، تعطیلات معنای برداشتن یک کتاب وخواندن آن را میداد...
تمام تلاشم را کرده بودم تمام عکسهایش را از بین بردم تا شاید، فراموشش کنم، پوچى تلاشم کاملا آشکار بود.
وقتى اینهمه تلاش مى کنى یک نفر را فراموش کنى خود این تلاش تبدیل به خاطره مى شود، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنى، بعد خود این هم در...
می خواستم ببینی شجاعت واقعی چیست. اینکه مردی تفنگ در دست بگیرد نشانه شجاعت نیست. شجاعت واقعی آن هنگام است که قبل از شروع می دانی ترسیده ای، اما به هرحال شروع می کنی و برایت اهمیتی ندارد که چه پیش می آید و تو آن را به پایان می...
برای هزارومین بار روبه رویش ایستادم وگفتم بگو که دوستم نداشتی باور کن ناراحت نمیشوم
ناگهان با بغض گفت : درلحظه به لحظه لجبازیت گذشته خودم راتماشا میکنم دوست ندارم ناراحت بشوی اما تو دقیقا داری راه من راپیش میروی وکینه نفرت وجودت را پرکرده است وبخشیدن را فراموش کرده...
اما این اصلا عادلانه نیست
یک نفر آدمم و
باچندروح غمگین ...!
دکتر گفت: «نباید اینقدر به گذشته فکر کنی». نباید… نباید… ولی من به گذشته فکر نمیکردم این گذشته بودکه من را رهانمیکرد
این خاطرات مثل مین های خنثی نشده ای هستند که در میدان وسیعی دفن شده اند؛...
اومورچه ای را مسخره میکردکه عاشق تفاله چایی بوددرحالیکه زمانی خودش عاشق آشغالی بود که فکر میکرد آدم است
نویسنده عطیه چک نژادیان
میخواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینه ی خود فرو میبرم
تو کشته خواهی شد یا
من ؟
نویسنده عطیه چک نژادیان