عطیه چک نژادیان
نویسنده وشاعر
پیرمردی دید جوانی گفت در صحنِ دعا،
سواد نیست مرا، بخوان زِ دل آن نوا.
جوان به شوقِ رضا، نامِ اولیا میبرد،
تا رسید از لبِ او نامِ حجّتِ خدا.
گفت با سوز: «بگو، میشناسیش ای پیر؟»
گفت: «بیگمان، که بود آینهی نور و صفا.»
گفت: «پس، نام ببر، با...
به میکده رفتم از این غم رها شوم
دیدم همه مستِ اویند و من کجا شوم؟
گفتم که بیا، جهان ز تزویر خسته شد
خندید می و گفت: صبر کن، آن آشنا رسد...
هر دم دلم بهانهی ظهورت میکشد
شاید به حضورِ زمان، زغم سوا شوم
رندان همه جام بر...
چشمی به راه مانده که چراسقّا نیامد است
امید ترکخوردهست و دریا نیامد
یک کاروانِ داغ، به صحرا رها شده
طفلی میان خاک، چشم براه نیامد
لبهام خشک و دل پر از آتش، ولی هنوز
یک جرعه از فرات، به مولا نیامد
با دستِ بینگاه، چه آورد بادِ غم؟
سایۀ...
دستم بگیر، که بیتو دل غرق خون شد
هر لحظه بیتو مرثیهی واژگون شد
در جمعهها غروبیست که جان میبُرد مرا
غم هم آن غروب، شکسته و خسته چون شد
بیتو، وجود من شده تابوت پوچان
روحی که در حصار زمان، سرنگون شد
ای موعِدی که آمدنت فتح زندگیست
بی...
خواب دیدم که به طوفانِ خطر میرفتم،
در میانِ شبِ سردِ ستم میرفتم.
هر طرف سدِّ سیاهیست، ولی با ایمان،
با دلی شعلهور از شوق، حرم میرفتم.
دستها مانعِ راهم، نَفَس از سینه گسَست،
لیک با نامِ تو، تا صُبح، قدم میرفتم.
پرچمِ سبزِ تو در بادِ دعا میرقصید،
من...
خواب دیدم که به طوفانِ خطر میرفتم،
در میانِ شبِ سردِ ستم میرفتم.
هر طرف سدِّ سیاهیست، ولی با ایمان،
با دلی شعلهور از شوق، حرم میرفتم.
دستها مانعِ راهم، نَفَس از سینه گسَست،
لیک با نامِ تو، تا صُبح، قدم میرفتم.
پرچمِ سبزِ تو در بادِ دعا میرقصید،
من...
دانی دیدم که سحر نور زدل میآمد،
از حریمِ جمکران بوی طرب میآمد.
ماه پنهان شد و در چرخ ندا میپیچید،
که زِ غیبت، گو ظهور ز ازل میآمد.
در دلِ تیرهٔ ما نوری اگر پیدا شد،
از نگاهِ تو، نه از شمعِ اجل میآمد.
هر که با نامِ تو...
ای وصالت چارهٔ دردِ دلِ حیرانِ ما،
صبحِ امید از افق خیزد زِ چشمانِ ما،
ماه و خورشید از تو گیرند امید روشنی
بیتو تاریک است جان و دیده و ایمانِ ما،
هر شب از شوقِ تو غمگینم، چو اشک در بادِ هجر
بویِ وصل آید زِ ذکرِ عاشقانِ ما...
هر هفده دقیقه...
نه عقربهی زمان، که تپشِ وجدانِ بشر از حرکت میایستد.
هر هفده دقیقه، کودکی در غزه جان میدهد،
و جهانی که بر خاکِ عدالت بنا شده بود، در سکوتِ شرمآورِ خود، به شمارش ادامه میدهد.
شصت و یک هزار کودک!
اما مگر میشود کودک را شمرد؟
مگر...
جامعه جهانی یا نمایش جهانی؟
به این نامها گوش بده…
لسوتو،بابادوس،کومور،موریس،
نائورو،پالائو،پاپوآ گینه نو ،سَن مارینو،
،سنت کیتس و نویس،ساموآ،سائوتومه،
،سیشل،سوازیلند، تونگا،تووالو،وانواتو،
،مالاوی،کیپ ورد،جیبوتی،بنین،بلیز،آنتیگوا باربادو،جزایر سلیمان،جزایر فارور،جزایر مارشال،
موریتانی
و بسیاری دیگر ...
نامهایی که چون دانههای ریزِ شن، بر نقشهی جهان پاشیدهاند تا خورشیدِ حقیقت را کور کنند.
این...
جهان ز شوقِ تو ای جانِ جان، بهار شود
دلِ غریب به دیدار تو، قرار شود
هزار آینه در جستوجوی روی تواند
نگاهِ خسته به یک لبخندت، نگار شود
بهارِ خفته به بوی تو، سبز میگردد
شبِ سیاه به نور تو، آشکار شود
زمین اسیرِ ستم، آسمانِ غم زده است...
جهان از نام زهرا، چون بهاری سبز میگردد
دل آفاق با یاداو، چو باغی سرخ میگردد
تو مادر، ماه در شبها، تو ام در سحرگاهان
که از آیینهی طفل ، غبار غم فرو میگردد
به نام فاطمه امیدروید بر این خاکِ پر از اندوه
به یادت مادر ز رنج خویش...
بیاید صبح ظهور، روزگار از نو شود زیبا
که با خورشید عدلش، سایهها گردد همه پیدا
ز مهر او شکوفد هر دلی، چون باغ نورانی
جهان از او نیست، پر گردد ز گلها
به یک لبخند او، غم میگریزد از دل انسان
نسیم دوستی آید، پر شود صحرا به دریا...
بیست کیلومتر… سی کیلومتر… این اعداد، برای ما تنها رقماند،
اما برای مردم غزه، پیمودنِ مرگیست که در هر گام کمین کرده است.
نه مقصدی هست، نه افقی، نه حتی سرابی؛
تنها جادهایست کشیده بر خاکی که هزاربار خونِ کودکان را نوشیده.
هر قدم، باریست از اندوه بر شانههای نحیف؛...
الا ساقی بده جامی ز کوثر
که برگردد جهان از جور کافر
برآید مهدی موعود آخر
که از نورش شود عالم منوّر
ز بیداد ستمگر نام نماند
چو آن خورشید گرددجهان دربر
دل آزاده گردد سوی حق باز
چو آن جانان رسد با فتح داور
خزان ظلم گردد رخت بسته...
دلم به مستحبی خوش که پاسخش واجب است
نوای جان جمکران گواه ظهور بردل است
شراب وصل اگر دهند، چه حاجت است این جهان؟
که هرچه غیر روی دوست توگو سراب و باطل است
نسیم کوی رهت دوای جان خسته شد
که در فراق او دلِ پریدهبال، راغب است
اگرچه...
ای جهانیان!
غزّه، نه تنها خاکی کوچک بر نقشه است؛
غزّه، غربالِ وجدانهاست، آینهای است که ذات را عیان میکند!
هر کودکِ فلسطینی که پرپر شده، هر مادری که بر پیکر فرزندش فریاد میزند، فریاد تاریخ است به سوی انسانیت شما:هنوز انسان ماندهاید یا در خواب منفعت فرو رفتهاید؟
نگاه...
بانگِ موذن زاده آمد دل از خوابِ گران برخاست
فریادِ بیداریات از سینهی جان برخاست
اللهاکبرت شکست تختِ فرعونها
هر بت فرو ریخت و از خاک، ربنا برخاست
«اشهد» تو، سوگند به خون کربلای ما
پیمانِ مقاومت از عمقِ زبان برخاست
«حیّ علی» صدای قیامِ در شبِ غفلت
خورشید در...
ظهور کن شبم اسیرِ غمِ بیکرانه شد
چشم و دلان چو ابر خزان، بیبهانه شد
دور از نگاه روشنِ تو، ای بهار رب
این جان خسته در انتظار ، زبانه شد
چون رودِ بیپناه، به خانه دل نمیرسم
هر قطره اشکِ به دردت نشانه شد
بر لوح سینه جز غمِ...
سلام بر تو، که نامت چراغ زندگیست
طلوعِ چشم تو، خورشیدِ صبح روشنی
اگر نیایی، زمین خسته و فسرده بمیرد
ظهور سبز تو، آغاز فصل تازگی
تو آفتاب امیدی برای شبزدگان
تو آن نسیم خدایی، که عطر بندگی
دلِ شکسته ما را ببر به صبحِ ظهور
که هر نفس به...
آیا چشمان جهان کور شدهاند؟
نه، کور نیستند؛ که اگر کور بودند، این همه تصویر از خرابهها و اجساد کوچک را در انسانیت مضحک نمیدیدند.
جهان چشم دارد، اما دل ندارد.
جهان نگاه میکند، اما نمیبیند.
و این، دردناکتر از نابینایی است.
چطور میتوانم بخوابم، وقتی کودکان غزه خوابشان را...
پرچم، در جمکران، تنها سهرنگی بر بامی نگون نبود؛ تکهای از روح یک ملت بود که در بلندای تاریخ به اهتزاز درآمدهر پرچم، به ظاهر، پارچهای است آویخته بر نیزهای؛ اما آنگاه که ملتی در رگهایش خونِ انتظار دارد و در استخوانهایش رسوب رنج، پرچم دیگر پارچه نیست؛ شناسنامه است،...
حق زبان رب است و نغمه از اوست
هرچه او گوید، زرین و نیکوست
هر نسیم از لب جانان که وزید
در دل آتش، گل امید دمید
هر صدا جز به حقیقت ننوازد
هر سخن جز به صفا جان مسازد
گر زبان جز به حق آوا کند
راه باطل به...
ای مردم!
آیا فراموش کردهاید؟
همانگونه که در کربلا، خندهی شمر بر خونِ حسین نشست،
امروز خندهی دشمن بر امضای وطنفروشان نشست.
آیا برجام را فراموش کردهاید؟
همان جام زهری که به نام «تدبیر» در گلوی ملت ریختند؟
آنان که خود را «اصلاحطلب» نامیدند،
دست دشمن را گرفتند و در...