
عطیه چک نژادیان
نویسنده وشاعر
نمیبخشمشان.
آنهایی را که با حساب و کتاب، با عقل و منطق، با نقشه و لبخند،
دست به ویرانی زدند؛
آدمهایی که حیوان نبودند، اما "حیوانصفت" بودند.
راستش را بخواهی،
حیوانی که از روی غریزه میدرد، صد بار شریفتر است
از انسانی که با آگاهی، با درک، با تمام شعورش......
وطن، بهار دلِ عاشق است و جانِ زمان
نسیمِ روحفزای سحر، ز عطرِ اَمان
خدا به قلبِ من آموخت، عشقِ خاک
که هست، در دلِ آیینهگون، نشانِ زمان
ز نورِ مهرِ وطن، سینهام فروزان شد
چو شمع، سوخت دل از شوقِ آسمانِ اذان
گلشنی است، پرچمِ سرزمینم از مردم
فدای...
وطن، روحی امان چو سجده بر خدا
چون سایه بر سری، همقدم در راهِ صفا
خاکت گوهری است نهان در ریشهها
که هر ذرهاش ز مهر و راز، آشنا به جان ما
وجودمان فدای هر نسیم و هر بودت
که در بطن زمین، آهنگ وفاست روز و شبت
دم به...
از غم گذشتم و درِ تازهای گشود زمان
دری ز جنس حضور و سکوت و لطف نهان
نه قفل داشت، نه دیوار، نه شکایت شب
فقط نگاهی که میرفت سمت صبح امان
نه از کلید گشودم، نه با دعای بلند
فقط گذشتم از آن دردهای بی درمان
نه وعدهای به...
چو عقل آمد به کمال از ره اندیشه و راز،
دل از غوغای جهان بست و نشست از همه باز.
ندید آیینهاش را در دل خیل بشر،
شکست از خویش و دل، بست به تنهایی ناز.
نه از همصحبتی خوشی روشن گرفت،
نه اهمیت به کسی بود حقیقت به فراز....
خدایا، شکر از دل و جان میکنم بلند
کز مهرِ تو، پدر شده آرام جان من
در بین این هجومِ غم و تیرگیِ خاک
او روشنیست، شمعِ شبِ بیزمان من
وقتی که خستهام ز جهان و زمانهاش
با نام او، شکفته شود باغ جان من
نه سایهست تنها، نه چون...
در پستوی خیال، خدا منتظر توست
آنسوی دل شب، سحر منتظر توست
دل را بتکان از غبارِ مردم و غم
یک قطره؟ نه دریا منتظر توست
از خویش برون آی، رها شو زِ تعلق
در خلوت جان، آشنا منتظر توست
پنهان شدهای پشتِ ربّنا
در خانهٔ دل، آشنا منتظر توست...
در هر سکوت، آوازِ من پیدا شد از خاموشیام
در هر نفس، پیداست شوقِ مرگ و باز آمدنم
از خلق بگریختهام، تا با خودم تنها شوم
تا بشنوم در هر صدا، پژواکِ بی راه ساختنم
با هیچکس جز خلوتِ خود، آشتی نتوان کنم
من صلحِ جاویدم درونِ صحنهی بیساز و...
تو نیمهراه بریدی، به نام عقل بماندی!
من از هراس گذشتم، تو در خیال، بماندی
تو با نقاب فهم زِ عقل، مرده شدی
من از راه گذشتم تو در افیون، بماندی
نه سوز حق شنیدی، نه خسته قله دیدی.
فقط نشستی و گفتی: «این زآن آنچنان»
دلِ من آتش و...
کربلا، ای یاد آزادمرد و خورشیدِ شهید
چراغِ وحی در شبهای راه آفرین
تو روشنی شدی در شامِ دلهای غریب
که نورِ نام تو، از خاک تا عرش، هست پدید
حسین رفت، لیک پرچمدارِ توحیداست هنوز
به دستِ طفل قدس علم در میدان تنید
قسم بر خاک کربلا زهر نفس...
به غم کربلا و خونِ شهیدان تا به حال
سیهپوشیم داغ دیده ورنجان
سحرگه نامِ تو، «یا ثارَالله» بر لب
شیند حق چو نوری در دلِ اهل ایمان
تشنه حق ز آن عطش راه شهید
که آشناتر از او با غمِ راهِ یقین
زمین و آسمان خون گریه کردند از...
به نام عشق، به نام غیرت بینهایتش
که آسمان خجل است از شهامتش
عباس! ماه دلیر دلیران کربلا
در دست اوست پرچمِ صبح هدایتش
فرات، گریان وجود تشنهاش هنوز
که ره فرش بهشت شود از شهامتش
نگاهِ اوست تجلیِ تمام حق
زمین خم است به پای عدالتش
ز چشمِ او...
گفتا: کجا نهان کنی خاطرات خویش ؟
گفتم: در آن سکوتِ کودکی و روزگارِ خویش
در کوچههای کودکیام جای خالیش
پنهان شد از نگاهِ دلِ بیقرارِ خویش
من خنده بر لب و دلِ من غرقِ گریهها
خاموش بود قصهی اشکِ انتظار خویش
آغوشی از تو دور، ولی در خیالِ تو...
چو غیرت کربلا برخاست از خاکِ دل ایران
ز هر کوی و گذر، آید صدای هل ناصر مسلمان
به راه عاشقان آمیختهست این لالهزار امروز
که نورانی است وطن باز ز غیرتهای پنهان
چه میجویی نشان از رفتن و ایمان؟ بدان، ای دل
به هر چشمی حرم پیداست، به هر...
تمام عمر نشست مادرت پشت این درِ باز
که شاید بیایی و گویی مادر احمدم آمدم ز راز
که شاید از دل شب، غم به سر آید باز
و گوید بازکن در متوسلیانم از مرزهای بیسرباز
تو رفتهای، ولی خانه زیادت پر شد
پراز فریاد سکوت و انتظار یا آغاز...
ز اشکِ کودکِ غزه، شب افتاد از ماه
زبان گشود در آن ناله، حکایتِ خدا
قسم به دیدهی طفلان، که حق بر خدا گواه
کلامِ غمگینش بود، طلوعِ صبحِ صبا
دلیر راه حق گرفته ز خاکِ پاکِ ایران
برآشفتند چو رعدی، به جانِ تیره دلان
عدالت آمد و افکند، نیستی...
با جان و دل ز عشق وطن راه حق گوییم
ما اهل ایران و به راه وطن مستحکمیم
هویتِ ماست این وطن از ایران
از فرزندان نسل جنگ درخشان چو وطنیم
در میدان حق، صف جنگ خاک پاک ماست
چون موج غیرتیم، اگر هم کمی خسته ایم
با نام الله،...
بترس ای صهیون ز خشم وطن
که برخاست از غیرت وطن، ایران
ز خون شهیدان، در این خاک پاک
زمین شد ابد، ظلمت رفتن ز خاک
صهیون پنداشتی هستیات جاودان؟
خطا رفتی ای وهمِ حیوان زبان
زمین از تو پاک است، ایران وجود تا ابد
ز جان میزند نغمهی آسمان...
خون به خون، انتقام را فریاد میزنیم
به ایران و آسمان، مهر پابرجا زنیم
سر خم نمیآریم، ایران ابدیست
چون سایهی صهیون، ز خاک جهان زدودنیست
بشنو ای صهیون که بوی مرگت میرسد
پاسخ ما جز خشم نیست، انتقام همیشه ماناست
تا پای جان، پابرجا و سرفراز ایستادهایم
با خون...
سپهدارانِ راهِ رهبر، به میدان،
رجزی پایان دادند به دشمنان.
موشکها چون صاعقه ز آسمان،
تلآویو شد خاک، نابود و حیرلنی
نه ماند زور و نه صهیون پوشالی،
ایران تواند شکست دهد صهیون حیوانی
این فصل ایران امام است، آغاز اقتدار،
که ریشهی ظلم برکند از انتظار.
نه به جنگهای...
نه به طوفان تکیه کردیم، نه به شمشیر جهان،
ایران زِ ذکر یا علی با دستِ خالی شدامان
گنبدِ پوشالیِ صهیون کجا تاب آورد؟
چون هجوم صاعقه آمد زِ ایران آسمان!
ما نه آغازیم، نه پایان، نه تاریخِ سُکوت،
ما تداومیافتهایم از خشمِ زهرا در نهان.
گر زمین آتش شود،...
جهان ز خون شهیدان غمگین شده است
بیا که وعدهٔ ظهور،بیصبر شده است
به صبر، تیغِ سحر برنیامد از نیام
زمین ز ظلم صهیون خون جگر شده است
بیا منتقم خون زراه پاک فاطمه
که زمین به چنگال صهیون نجس شده است
مدینه ز آتش صهیون باز جگر سوز است...
دلِ مصفّا چو آینه، منزل جانان شود
هر آن دل آگه از حق ز دنیا رها شود
ز طینتِ خُرَد خالی، مسیر را
نظرگهِ کرامت، قبلهی ایمان شود
چو بادِ رحمت یزدان وزد به گلشنِ دل
بهار مهر بروید و مهرزیبا شود
نگر که مشرقِ انوارِ ذاتِ لمیزل است
دلی...
خدا کند که بیاید، نسیم صبح وصالت،
ببارد از دل شب، ستارهی خوشخصالت.
خدا کند که بیاید، کسی ز سمت حقیقت،
که خانه را بکند روشن از حضور جمالت.
خدا کند که بیایی، ز هر چه غیر تو رَسته،
به دست خویش بگیرد عنان قلب ضلالت.
خدا کند که بیایی،...