پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دو دستانش عسل ، لب ها عسل ، گردن عسلجای پوست انداخته او را خدا در تن عسلهر ده انگشتش عسل ، چشمش عسل ، پایش عسلشیرین می گردد بماند هر کجا ناخن ، عسلبوسه کردم روی لب هایش لبانم داغ بودحرف زد بسیار با شیرین لبش با من عسلمن تعجب می کنم تابستان شوره عرقزنده می ماند چگونه زیر پیراهن عسلهم همه افتند میان مردم و بیخود شوند تا که اندازد قدم در کوی و در برزن ، عسل...