پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«دلم میخواست یک خواهر داشتم »نمیدانم چند ساله شاید دوست داشتم کوچکتر از خودم بود، موهایش را میبافتم، نقاشی یادش می دادم و در درسهایش کمکش می کردم. بعد از مدرسه اش به سراغش می رفتم و یک بستنی مهمانش میکردم ،درست وقتی صورتکش در میان مقنعه صورتی آنهم با لکه ی بستنی شکلاتی روی گونه اش جا خشک کرده بود بغلش میکردم و بعد چلیک! یک عکس دوتایی می انداختیم .یا شاید یک خواهر دوقلو که همیشه در کنارم بود کسی که مشکلات مرا داشت، شریک غم هایم بود و با خ...