پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدمی چه عجیب و بیچاره است. افرادی دوستت داشتند٫دارند و خواهند داشت اما تو از اینکه یک نفر دوستت نداشت رنج می کشی....
سگ ها خوش باورترین موجودات عالم هستند چون باور می کنند آدم جماعت می تواند مثل آن ها باوفا و رفیق باشد ./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
ترس و فرار نشانه ی خیلی خوبی است. علامت این است که هنوز دنبال چیزی می گردی و آن قدرها هم که فکر می کنی دنبال بی چیزی نیستی . فهمیدن هر چیزی تاوانی دارد . همیشه فکر می کردم از زندگی گریزان هستم و دنبال مرگ می گردم اما تا با مرگ روبه رو شدم، چنان به دست و پا افتادم که خودم هم باورم نمی شد . دیر فهمیدم چه اتفاقی دارد می افتد . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
وقت کشی خودش یک هنر است و هر آ د می یک چمدان پر از وسایل جور و اجور برای وقت کشی دارد و مجبور است تا آخر عمر با خودش هی این ور آن ور کند . / رمان رام کننده / محمد رضا کاتب...
امروز مبتذل تر ین آدم ها در شبکه های مجازی از نیچه و بتهوون و گالیله هم مهم تر و محق تر هستند چون لایک و دنبال کننده ی بیشتری دارند . این سیستم به مرور فر زندان مان را وادار می کند که برای حضور در این نظم نوین و مسابقه ی دیوانه و ار تبدیل به موجودات عجیبی بشوند که به هر نوع ابتذال و تسلیم و حماقت تن بدهند تا بخش مهم تری از این سیاه چاله به نظر بیایند / محمد رضا کاتب...
مشکل اکثر آدم ها این است که بیشتر از آن چیزی که لازم است فکر می کنند و این باعث می شود کمتر عمل کنند . چون فکرها و سوال ها ی بی خود شان باعث می شود حماقت یا حالا بگو قدرت و ایمان شان را از دست بدهند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
زمان ما ؛ دخترا مانتو اپل دار میپوشیدن ؛سیبیلاشونم از مردا پُرپشت تر بود !آخه اون موقع ها اپیلاسیون برای یه قشر خاص بود ...!رو در و دیوار هم فقط شعار میدیدی ؛مثه الان نبود که اینهمه تبلیغ بکنند واسه دفع موهای زائد ...!اینهمه ملکه هم تو خیابون پرسه نمیزد !!!پسرامونم که همش ولو بودن توو خیابونبا 4 تا آجر دروازه میساختنو یه توپ پلاستیکی دولایه میکردنو گل کوچیک میزدن ...اون زمان تیله بازی و هفت سنگ جزءمحبوب ترین بازیا بود ...ام...
در خیالم،دختری از عصر پارینه سنگی،شانه می زند بر گیسوان بلندش،در آینه ی گودال های روشن آب باران،و مردی از پشت تکه سنگی،به تماشا نشته است،آبتنی دختری باکره در برکه را،و این سر آغاز نخستین داستان عشق در جهان است...مهدی بابایی ( سوشیانت )۰...
بیخود مته به خشخاش دلگیری اش نگذاریدپاییز را بد نام کرده اید!فصلی که مهرش را پیشوازمان بفرستد ویلدایش را بدرقه مان،کجا میشود بد باشد؟!...
تو یک زنی…زیباو آراسته بپوش!برای خودت وقت بگذار!خودت را به صرف شام در کوچه های عاشقی دعوت کن !تو یک زنی .. .با عزت نفس بلندت تصمیم بگیر!پای تمام رنج هایتخدایت را فریاد بزن!تو مادر سرزمین عاشقی هستی !تو یک زنی ...گاهی سکوتت پرمعناست گاهی خشمت پرمعناست چشمان نگرانت از آیندهدر پیراهن اطلسی دنیاچه خوش می درخشد!تو یک زنی ...وقتی با هر صداییهر فریادی ،دلت می لرزد!نگران عزیزانت میشویدر دل خدایت را صدا میزنی...
از هم جدا شدیم؛توافقی!چه واژه ی مسخره ای!مگر توافق کرده بودیم عاشق شویم؟که حالا سر عاشق نبودن توافق میکنیم!؟به هر حال!بعد از آن جدایی توافقی پی زندگیمان نرفتیم!جالب است جفتمان تظاهر میکردیم رفته ایماما تنها جایی که رفتیم به دنبال همدیگر توی شخص دیگری بود!حالا وقتش شده اعتراف کنم!عزیزدل رفته ام؛گشتم همه ی آدم هارا؛در هیچکس؛مطلقا هیچکس،تورا پیدا نکردم!اما امیدوارم مثل منی باشد برایت...!...
تو همان مرد چهارشانه مقتدر باش، من همان دختر بازیگوش لوس!همه ما زن ها جایی برای کسی ظریف و شکننده بوده ایمجایی ناز کرده ایم ، جایی نازمان را خریده اند ...هیچ زنی جانم ! مطلقا هیچ زنی بی احساس نیستو اگر زنی را دیدی که نمیخندد که شاد نبود که دیوانه بازی های زنانه نداشت خیال نکنی بی احساست ها !تو شخص موردنظرش برای بیان زنانگی هایش نیستی....
دلنوشته: من با افتخار دخترممن دختری هستم گیسوانش از برگ شب بو ها عاشق تر است. به نام خالق دختر که نامش نوید پاکی و بی آلایشی ست... دختر عطش عشقی که در دلها جوانه دارد و شاخه هایش از احساس سیراب نمی شود! من با افتخار دخترم... بد نیست خوب هم نیست سخت میگذرد این روزها کمی فکر و خیال چاشنی اوقات فراغت ، کمی هم غم و اندوه لابه لای خوشی ها و کمی ناشکری در میان تمام نداشته ها ، میگذرد اما سخت شایدهم ما سخت میگیریم نه شاید قرار است دنیا کمی سخت ب...
[اونجایی که از همه بریدی و خسته و کوفته وسط بدبختی های زندگیت دست و پا میزنی و کسی نیست که به دادت برسه، همونجایی که آدما نقاب از چهره برمیدارن و ذات اصلی همه رو میشه... درست همونجا اونی که باید کنارت باشه از راه میرسه، همونی که با هربار دیدنش با خودت میگی کاش زودتر اومده بودی توی زندگیم؛همونی که مرهم تموم زخمات میشه و آدمای گذشته و بدیاشونو از ذهنت پاک میکنه... و تو اونجا میفهمی که هنوز این دنیا ارزشِ زندگی کردن داره!]خلاصه که کاش زودتر او...
من اگه دختر دار شدممیذارم دخترونه هاشو فریاد بزنهبجای خوب و بد گفتناجازه میدم زندگی کنه..اونم با انتخاب خودشنمیذارم تو فضای ذهن های مسمومخفقان بگیره..اجازه میدم پیشرفت کنه..بره تا بینهایتفقط یه نصیحت بهش میکنمبهش میگم هیچکس و هیچ چیز ارزش این رو نداره که دلت بخاطرش به درد بیادچه برسه به این که بخاطرش بشکنه..به قول معروف بهش میگمبه خودت رحم کنبه قلب مهربونتهمین......
دلم میخواست پوستم کمی روشن تر بود و موهای خرمایی داشتم، چشم هایم آبی یا سبز بود، چشم آبی ها خوشبخت ترند، در طرف امن جهان زندگی می کنند و تمام دغدغه ی صبح شان شکر کمتر قهوه شان است، تعطیلات کنار دریا میروند و سینه های کوچک و ران های لاغرشان توی آن بیکینی های نارنجی و بنفش قشنگ تر میشود، روی تن شان روغن های خوشبو می مالند و شیر نارگیل میخورند و آفتاب گرم ظهر تا ممنوعه ترین قسمت های بدنشان میتابد، تنهایی زندگی میکنند، تنهایی سفر میروند، و هر بار ...
«دلم میخواست یک خواهر داشتم »نمیدانم چند ساله شاید دوست داشتم کوچکتر از خودم بود، موهایش را میبافتم، نقاشی یادش می دادم و در درسهایش کمکش می کردم. بعد از مدرسه اش به سراغش می رفتم و یک بستنی مهمانش میکردم ،درست وقتی صورتکش در میان مقنعه صورتی آنهم با لکه ی بستنی شکلاتی روی گونه اش جا خشک کرده بود بغلش میکردم و بعد چلیک! یک عکس دوتایی می انداختیم .یا شاید یک خواهر دوقلو که همیشه در کنارم بود کسی که مشکلات مرا داشت، شریک غم هایم بود و با خ...
از هرده خانومی که به مرکز مشاوره مراجعه می کنندنه نفر دچار غمباد و بغض ِ درونی هستند... و اگر کمی سربه سرشون بذارید چشم هاشون پر از اشک می شود!از هر ده خانوم، هفت نفر عصبانی هستند و آماده ی پرخاشگری!از هر ده خانوم، پنج نفر عفونت ِ ناحیه لگنی / مجاری اداری دارند!از هر ده خانوم، سه نفر کیست ِ تخمدان، رحم یا سینه دارند!غمباد...غم هایی ست که روی هم انباشته می شود! بادی در بدن بوجود می آورد که از نظر طب چینی می تواند چرخه ی انرژی ِ بدن ...
میگفت دختر داشتندرست شبیه این استکهجلو جلو،تکه ای از بهشت رابه تو داده اند!...
منو با گرمی دستات دوباره غرق رویا کن بذار گم شم تو آغوشتواسم عشقو تو معنا کن کوثرمرادی فر❤...
مرداد من گرمای دستاته عشقم فقط عطرروموهاتهزیباترین نقاشی دنیا نقاشی چشمای زیباتهانقد که جذابی نمیدونم انگار خداهم محو سیماتهکوثرمرادی فر...
خُب من هیچوقت آدم سختی نبودم...از اون دخترای هزار توووی با سیاست که با صد و یه ترفند بلدن چطوری طرفشونو جَلدِ خودشون کنن و پشت چشم نازک کنن....از اونایی که تشنه میبرن لب چشمه و برمیگردونن ...از اونایی که همیشه برنده شدن و خوشحال...از ا ونایی که انقدر تو برق میموننتا آقایی نازشونو بکشه و از برق درشون بیاره!عوضش من از اون آسوناش بودم...از اونایی که میترسه نکنه قهر کنه و کسی نازشو نکشه...از اون آسونایی که تا بهم لبخند میزنه قند توی د...
زن ها دو بار می شکنند...یکبار وقتی مردی را می بوسند ولی بوسیده نمی شوند.. و وقتی مردی را در آغوش می کشند اما در آغوش گرفته نمی شوند... و زنی که بشکند خرده های غرورش را جمع می کند،،بی آنکه حرفی بزند بیصدا برای همیشه می رود ...!...
عشق اگر عشق باشد که هیچ وقتبا هر بهانه ای سریع از هم نمی پاشد جانمکدام رابطه ای را دیده اید که چند روز رفتن نداشته؟کدام دعوا را دیده اید که به هم نگفته باشند:دیگر هیچ وقت نمی خواهم ببینمت؟اصلا دنبالم نگرد!اگر دوستش داشته باشی،اگر خاطرش را واقعا بخواهیبغلش می کنی و درِ گوشش می گویی:تو حق داریقهر کنی،حق داری ناراحت باشی،اصلا حق داری تا چند روز مرا نبینی و صدایم را نشنوی اما،یادت باشدنمی توانی مرا دیگر دوست نداشته باشی!آدم اگر کس...
مهم ترین مشکل ما توی زندگی اینه که به احساساتمون بها نمیدیم،از خوشحالی هامون زود رد میشیم،آغوشمون رو به روی غم باز کردیم،و شادی هامون رو محدود و وابسته به غیر کردیم،اگر احساس ناراحتی میکنی گریه کن،حسابی اشک بریز، اتاقو تاریک کن،شمع روشن کن و خودتو با اشک ریختن خالی کن،ولی بعدش دیگه نذار اون موضوع آزرده خاطرت کنه،اصلا دیگه بهش فکر نکن.اگر خوشحالی، برای خودت جشن بگیر،شادیتو با دیگران قسمت کن،نفس عمیق بکش،لبخند بزن و با خودت ...
ماها واقعا زود باوریم میگی خب که چی ؟ دو دقیقه بخون حرفامو متوجه میشی !مثلا یکیش همین خندیدن آدماستاونقدر هم که نباید غرق باور کردن خنده هاشون بشیم ... خیال میکنیم انگار از همون لحظه ی اول بدنیا اومدنشون اوضاع بر وفق مرادشون بوده و همیشه آدمای شادی بودن ما که همه ی لحظات عمر این آدما کنارشون نیستیم پس نمیشه قضاوت کرد ؛ هرکی روی خوشی داره یا زیاد میخنده آدم شادیه این توقع رو نباید داشت ، غمگین ترین آدم دنیا هم برای اولین بار ...
انگار در دنیای من به دنبال لیلی میگردندبدون انکه مجنون باشندشیرین ها برای فرهاد ها زود تلخ میشوندامروز ژولیت بمیرد رومئو اخ هم نمیگویدکاش به جای داستان های دیروزحقیقت امروز را به ما گفته بودند....
بعضی آدم ها خیلی شلوغ و پر سر و صدا هستند، بخصوص وقتی از یک چیزی خوششون بیاد ...!من دنیا رو با خنده ی زن ها عوض نمی کنم !وقتی زن ها می خندند ، وقتی مادرم می خندید ، احساس می کنم همه چی خوبه، همه چی آرومه و صلح توی دنیا برام برقراره ...این حسِ آرامش قابل توصیف نیست برام !...
.بَعضی اَز«نِگاه هاٰ»صدایِ قَشنگی دارَندبدون ِکلٰامیجٌویایِ حالت می شوَندبدون ِکلاٰمی «دوستَت داٰرم ♡»رامی گویَند، بدون ِکلٰامی «آرامش واِطمیناٰن »را به ِقَلبت ْبرمی گردانَندبَعضی اَزنگاه ها «صدایِ قشنگی »دارنددُرست مانندِ«نگاهِ تٌو ...»🧿 ...Saeideh......
دلتنگی جزئی از این زندگی ست، غم جزئی از این زندگی ست، شادی، لبخند، اشک، جزئی از این زندگی ست. باید تجربه کرد، باید قبل از رفتن، همه چیز را تجربه کرد. مانند مسافری که اینهمه راه آمده تا ببیند و بچشد و بشنود و لمس کند و برگردد. باید طعم و عصاره ی همه چیز را چشید، باید تفاوت عمق اندوه و شادی را تشخیص داد، باید آرامشِ بعد از گریه ها و لبخندهای طولانی را تجربه کرد، باید عاشق شد، دلتنگ بود، اشتیاق داشت، در آغوش کشید. باید تلاش کرد و به دست آورد و از دس...
این نامه را برای تو مینویسممنِ عزیز----------------------------گاه گاهی که دلت میگیرداز غروبِ غم انگیزِ این شهرِ غریب،یا کهاز خنده تلخِ عابری پیادهیا که شایدز بد ذاتی یک بد سرشتتو به یاد آور که در هر راهی،تو یک انسانی؛و هر انسانیچه خوب باشد و چه بدیا کهدولتمند باشد یا فقیرغم دارد و گاه گاهی دلش میگیرداما این غم عمرش طولانی نیستهمانطور که پس از هر زمستانی بهار در راه استخورشیدَکِ منپس از هر غم ویرانگرِ دل،شادی...
دلم میخواهد روزی برسد که بدون دغدغه اینکه فردا زود به سرکار میرسم یادیر یا امتحانم را چگونه بدهم یا اصلا قرار است چه اتفاقی بیوفتد و فردایم چطور رقم بخورد؛کنار پنجره اتاقی بنشینم که رو به دریاست و یک استکان چای داغ که بخارهایش دستم را نوازش میکند را بنوشم .مردی که همه عمر آرزوی داشتنش را داشتم مرا به قدم زدن کنار ساحل باپاهای برهنه دعوت کند و باز هم بدون استرس نگاه های دیگران دستش را بگیرم و با اوقدم بزنم.دلم میخواهد آنقدر آرام باشم که بتوا...
خیابانهای این شهر تو را تداعی میکنند...کافه هایی که نَرفتیم... کوچه هایی که با یکدیگر قدم نزدیم... خنده های از تَه دلمان که در شهر نپیچید... جیغ های شیطنت آمیز بچه گانمان که هرگز اتفاق نیفتاد... نیمکت هایی که ابداً رَنگ دستان چِفت شده مان را ندید...این شَهرِخالی، مُدام خاطرات تو را تداعی میکندخاطراتی که هرگز برایمان اتفاق نیفتاد(:...
"دخترها هیچوقت بزرگ نمیشوند"این جمله را باید تیتر تمام مجلات وروزنامه ها کرد تا همه ی مردم بدانندکه دخترا ها هر چقدر هم که سنشانبالا برود باز همان دختر بچه ی هفتساله کودکیشان هستند،با این تفاوتکه فقط قد و قواره شان بزرگتر شدهدختر ها هر چقدر هم که سنشان بالابرود،گاهی هوس میکنند در شلوغیهایشهر بین این مردم دستشان را بگیری وجیغ بزنند ؛ گاهی دوست دارند بلند بلندبخندند ،گاهی به دلشان میخورد پابه پایبچه ها بازی کنند ، ...
مرد تیرماهی شالیزاریم زحمت تو در لجنزار زرد و سبز شالیزارمرا یاد باده در ترنج می اندازدو آن زردانه های میلاد مرداد ماه مانند عشقمان خلق شده از مهارت توستتابستان سرتاسر میلاد است خدا تو را روانه کرد تا رحمتی شوی برایم و من مرهمی میشوم برای زحمتت قدر دان تلاش پر رنج برنج...
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!مثل مسافرخانه ای متروکه امدر جاده ای سوت و کوریک روزخسته از راه می رسی وجز آغوش منبرایت پناهی نیست....
اسفند،بوی هفت سین خاطرت را می دهدسیب سرخ لبانت ...سکّه ی مطلّای نگاهت ...سمنوی شیرین دهانت ...سبزه ی پیراهنت ...سماق عشقت ...سنجد مانده بر دست هایت ...دور آیینه بندان صورتت ...آیه آیه مهر از حدیث نورانی قلبت، عزیزم!که مرا به معراج خواستنت، کشاندهدر عیدانه ی لبخندهایی، که بوسه ریخته اند!شعری که حجم کتاب دلتنگی ام را، پر کردههر چه هست از توست ...از دوست داشتنت ......Saeideh......
چهره ی زن ها آینهٔ تمام قدِ مَردِ زندگی ِشان استیک زن هر دوستت دارمی را که نمی شنودیک خطِ کوچک می شود زیر چشمانش و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش می کندپرنده های آسمانِ پیشانی اشبیشتر و بیشتر می شودزن هایی که در اوج میانسالیهنوز هم زیبایندزاده ی دستِ مردانِ ماهرِ صورتگری اندکه بهترین اثرِ هنریِ عمرشان رابا "عشق" آفریده اندو بالعکسزن هایی که زیبایی اشاندر اوجِ جوانی یکباره ناپدید می شود یک اثرِ هنریِ ناکام؛ زاده ...
هنگام سال تحویل لحظه ای ثانیه ایستادماهی های قرمز تنگ هم ایستادندشهر آرام شدسکوتی پابرجاانگار همگی منتظر آمدنت بودندو حال آمدی...روزهای اول همه ذوق دارندولی بعد تکراری میشوی...مثل پارسال!چه زود گذشت.همه گفتند خدارو شکر سال جدید آمداما چند روز یا چند ماه دیگر خسته میشوندو دعا میکنند که سال جدید دیگریزود برسد...مردم این شهر همه چیز زود برایشان تکراری میشود...از دل یک عاشق بگیر ...تا روزهای سال!...
من هم داشتم...من کسی را داشتم که هربار تحسینم می کرد و انگار قلم مو برداشته بود و داشت آرام آرام، بال های پرواز مرا ترسیم می کرد. او در لحظات بی قراری از من محافظت می کرد، حمایتم می کرد و هرکجا که می ترسیدم، شبیه بچه ای که از آدم ها ترسیده، پشت جسارتش مرا پناه می داد. وقت هایی که چاقوی مقایسه را روی گلوی خودباوری ام می گذاشتم، مهربانانه در آغوشم می کشید و مرا از جهان و آدم ها تمایز می داد. من کسی را داشتم که هیچ کس شبیهش را نداشت. او فقط خوبی ه...
تابستان.. فصلِ من...تمام میشوى بار دیگر...و این بار؛رویاهاى به مقصد نرسیده ام را میسپارى به پاییزِ برگ ریز... به تمناى آنکه هر برگى که میرقصد در هیاهوى باد و باران پاییزى و بر زمین فرود مى آید،آمینى باشد بر آرزوهایم...مى دانم...این بار دیگر خوب میدانم...مى آید...با مهر مى ماند...و عاشقانه هاى من رنگ تحقق میپذیرد...ایمان دارم... او با مهر مى آیدبه قول فروغ : من خواب دیده ام ! ....
× چرا انقدر عڪاسی رو دوست داری؟! از لحظات قشنگ زندگیم عڪس میگیرم ڪه هروقت از همه چی زَده شدم، نگاهشون ڪنم و بین دَردام لبخند بزنم! مثلا یڪیشون خودِ تو! =))دیالوگ رمان مهتابنویسنده : نگار عارف...
ولنتاین استفقط خواستم بگم:اگه رابطه عاشقانه ای دارید، تو این روز هدیه را فقط برای بهانه ایی برای گفتن به یاد تو بودم و دوستت دارم بدانید.به قیمت هدیه ایی که پارتنرتون به شما میده نگاه نکنید...بلکه به عشق پشت آن بنگرید.چه بسا میلیارد ها پول پای هدیه ای صرف شوداما دریغ از عشق و محبتی در قلب آن شخص...از نظر من زیبا ترین هدیه وفاداری و تعهد صادقانه است...این ولنتاین حتی شده با یک فنجان قهوه هم بودن در کنار هم را جشن بگیرید و به هم یاد...
خُب ... خُب اگه راستی راستی عاشق شدی پس ... پس چرا انقدر غمگینی؟ چرا پژمرده به نظر می رسی؟ چون عشق شیرین ترین بلاییه که ممکنه سر آدم بیاد. تو زده به سرت . عشق کجا، بلا کجا؟ عشق زیباترین حس دنیاست . تو عاشق شدی؟ نه ولی خیلی دوست دارم ... خُب همینه دیگه. تا عاشق نشی نمی فهمی دقیقا چیه. بذار با یه مثال برات بگم اره بگو، بگو عشق مثل این می مونه که شب بخوابی و صبح بیدار شی ببینی دوتا بال درآوردی و داری تو آسمونا پرواز می کنی اون بال...
بعضی از آدماترجمه شده اند ،بعضی از آدمافتوکپی آدمای دیگه هستن ،بعضی از آدما با چند درصد تخفیفب فروش میرسن ،بعضی از آدما فقطجدول و سرگرمی دارن ،بعضی از آدما خط خوردگی دارن ،بعضی از آدما روچند بار باید بخونیم تامعنی اونها رو بفهمیم ،و بعضی از آدما رو باید نخونده کنار گذاشت ...از روی بعضی از آدماباید مشق نوشت ،و از بعضی از آدم ها جریمه....!...
دیدی جانم ؟باران همه جا باریدهاما تو نیستی!نیستی؛ تا دست در دست هم قدم بزنیمیکهویی و بدون اینکه گونه هایمان از خجالت سرخ شودقهقهه ی بلندی بکشیماز خوشی زیاد میان جمعیت شهر گُم شویم.و زمان از دستمان دَر بروددلم میخواهدبدون چتر روی نیمکت خیس بنشینیمو گرمی شانه هایت را در همان هوای سردِ بارانی حس کنمآه!لعنت...لعنت به تمام ابرهایی که بی توقصد باریدن دارند...
✍🏻ما بین اهداف ی چیزی هم هست به نام زندگی که باید ازش لذت ببری.تا کی برای رسیدن به قله های ثروت و تحصیلات و مقام ،خوشبختی امروزتو به آینده موکول میکنی؟زندگیت رو جوری پیش ببر که خوشبختیت و شادیت لنگ حضور چیزی یاشخصی نباشه.👍🏻مسیر رسیدن به خوشبختی دو خط موازی یه جاده س که عوارضی که باید برای رسیدن پرداخت کنی صادق بودن با خودته ؛هر چقدر که بیشتر خودت باشی و برای شادی خودت تلاش کنی و نزاری توو این مسیر دیگران با طعنه ها یا سرزنش هاشون روحیتو...
✍🏻دلم میخواهد برای فرار از روزمرگی ها راهی پیدا کنم یک راه زیر زمینی یا تونلی رو به سرزمین عجایب ،سرزمینی بی قانون و بی قاعده،با اتفاقاتی عجیب و ماجراجویانه،سرزمینی خیال انگیز و رویایی ،بدون باید ها و نبایدها؛با کلیدی سحر آمیز از سه پر ؛ کوچک و کوچکتر شوم آنقدر کوچک که جسمم بر روحم سنگینی نکند؛ خودم را بردارم و به سرزمین عجایب بروم ؛روحم را از دالانهای آیینه به تونل هایی از نور بکشانم انجایی که دیگر دست و پاهایم سنگین تر از بال رویاهایم نباشد ،...
روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، من روی سیاره ی مسکونی جدید، عطر فروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم.عطر خاک بارون خورده می فروشمعطر چمن کوتاه شدهعطر زعفرون و برنجعطر بازار خشکبار و ادویهبوی اقاقیا توی کوچه ها، توو فصل بهارو من فکر کردم که حالا که این عطرها به دفعات به طور رایگان در دسترسم هستند، زندگى رو آسون تر بگیرم و ازشون استفاده کنم...مخصوصا عطر آدمهایى که نمیدونیم تا کى مجال بودن در کنارشون رو داریم......
تو نه سبزی و نه قرمزتو زردیدر چهار راهی بی راه ... که نه می توان از تو گذشتو نه می توان بر راهت ماند......