سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مهندسِ قلبِ من میشویهمین که احساسم را با بند بندِ انگشتانت به هم وصل میکنی!همین که شکسته های روحم را با مُهر قلبت به رنگ مِهر آغشته میکنیمهندس میشوی آنجا که با انگشتانت،موهایم را شانه میزنی و خستگی های عالم را، دکمه دکمهاز تنم در می اوریمهندس میشوی انجا که پلی میزنی از برایم که از خطوط انرژیهای منفیه پیرامونمبرسانیم به شهر پروانه های خوش نقش و نگاربا بال های منقش، که دیدنشان عجیب فرمولِ چشمانم را قلقک می دهد!مهندس میشوی وقتی ط...