سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز من نگاه کن و ببین؛که چگونه مرجانی و پرتلالوبه گلبرگهای احساسم آغشته میشویوچگونه ترانه های تب دارو عرق کرده از تابستان مُتمَرِّد ، در هوای لطافت ِ تو پرهمهمه می شوند!لبخندهای اناریت حس عاشقی را به چشم اندازی گوارا مبدل میسازد!پاییز طعم باران میدهد بوی بهانه با چاشنی از بوسه های باروتی!و اشتیاق عشقی تازه سال که جادو میکند با عطر ِتمام نارنجستان هایی که قرار است خاطره انگیز شوند با پچ پچ ِخیال انگیزی از رنگ ها و برگ ها وصدای قد...
لب های من، لبخند را با هَیاهو روی لبانت به تعبیر می نشینندلب های من با بوسه های تو بلاتکلیف می شوند!راز ِ بوسه هایمان روی صورتم می لغزد و راهی برای پنهان کاری از برایم نمانده است !آرام آرام بوی تازگیِ تنت میپیچد در جان ِ خنده هایم ! مست میشوم از عَطرِ غنچه های ملوس و نورسِ بوسه هایت وقتی که با نوازشهای عاشقانه ات گلشن جانم را نَشئه و سرمست از یک بغل بودنت میکنیبوی بهشت می آیدبوی یک بغل عشق که در طالع و تقدیر من است....
فاصله ی من تا تو میشود زندگی به شرط عشق با موج های میزانی از ماندن های روشن با قطره های ریز ریزی از بوسه های گرم!شکوه چشمانت دلم را امیدواری می دهد به نگاهی شاد !وصدایت نور را تزریق میکند در بزم ماه با حال و هوایی از رقص بی بدیل پروانه ها در پرندِ جانم! از فرا سوی عشقی که از نوازش های تو اندیشه ی مرا بارور ساخته آیا می توان نشنید آن هم هر لحظه صدها بار؟!واینجا مسیر شیشه ای آغوشم شکن شکن وسپید یک کهکشان خیر خواهی و گل را با عشوه گ...
کافیست که تب عشق لرزهبه جان ِعاشقانه هایمان بنشیند؛چشمانمان پر میشوند از تمام دوستت دارمهایی ک برای روز مبادا کنار گذاشته بودیمشان.باران کریمی آرپناهی .....
آفتاب زندگیم"خوشا" آن صبحدمی، که آفتابگردانهای چَشمانم به سمت خورشید نگاهت متمایل میشوند؛و خوشتر آن دمی که تو با عشق, نور میدهی تمام عاشقانه هایم را....
سکوت می کنم در پاسخ به تمام دوستت دارمهای مبهمی که روانه ی دلم کردی !که دوست داشتن و دوست داشته شدن آداب و مهارت خاص خودش را دارد!وتوتو خنده های عاشقانه تری داشتیفالهای ایرانی اصیل تری برایم برمیداشتیتویی که روح چشمانم را با گیتار زندگی میرقصاندی؟و مینواختی نگاه ِ لهجه ام را با لبخندِپرت شده ات به سمت و سوی پنجره ی آغوشم !تویی که به تکرار فکر میکردی رشته رشته ی اعصاب بهم ریخته ام را!آه ای عشق جان پشت ترافیک گذشته تا حال خاطر...
بهار، گل بوسه هایش را ؛در تارو پودِارغوانیه زمین ،به تکاپو نشسته است!جوری که مهربانانه لطافت ِبازوان خورشید را ؛می شود زنجیر کرد به سر انگشتانِ یاس ها و اطلسی های مغرور و مرموز، وقتی لحظه های خوش بی خیالی را جار می زنند برهرکوی و برزن!فروردین تمام جهان ِخدا را،طربناک و با طراوت ،در هر صبح و شام تکرار میکند؛با آوازی به روشنایی معرفت!و اردیبهشت ، لوندو دلبرانهشُکرِ خنده هایش را با سرمستی نذر میکند با مشت مشت گندم ،از برای مرغکان ترا...
بهار من تویی همین که می آیی و قلبم بی تاب و سبک میشود به یُمنِ مقلب القلوب حضورت!آه محبوبِ شورانگیزمتنم ،و سینه ام؛چه دلبرانه مست می شوند ؛از سنبل های لوندو بنفش نگاهت!ای نابترین اتفاق!تو متولد میشوی در آبگینه های سبز نیازم از برای خواستنت در هفت سین عاشقی مان!از محول الحول غنچه های نوروزی نگاهتتامدبر الیل و النهار دستانت در دشت راز آلود دستانم تا که بشکفاند هزاران دوستت دارم را در باغ های رو به بارانِ امروز و فرداهامان!باید ب...
خطوط ِآغوشم چه پرصداقتو پر اشتیاق نشانه های زندگی رااز سینه ات به عطش می نشینندبیا و با بوسه های افسانه ایتمهربانی و زیبایی را قافیه به قافیه قفل شو به قلبِ پرستویی من تا که بال بال بزنم تمام دوستت دارم های مسحور کننده ت را گرم و سرخ در مرزهای آفتابِ لوند و تماشایی احساسم!ای دیوانه ترین دلبر!لطفی کن و حل کن مرا در سینه اتدر تنه ات بی تابانه در هر تکراربا بوسه های نورانیت!پرتپش اما پاکیزهزیباترین فکر! رویای معجزه ی حضورت تعبی...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
مهندسِ قلبِ من میشویهمین که احساسم را با بند بندِ انگشتانت به هم وصل میکنی!همین که شکسته های روحم را با مُهر قلبت به رنگ مِهر آغشته میکنیمهندس میشوی آنجا که با انگشتانت،موهایم را شانه میزنی و خستگی های عالم را، دکمه دکمهاز تنم در می اوریمهندس میشوی انجا که پلی میزنی از برایم که از خطوط انرژیهای منفیه پیرامونمبرسانیم به شهر پروانه های خوش نقش و نگاربا بال های منقش، که دیدنشان عجیب فرمولِ چشمانم را قلقک می دهد!مهندس میشوی وقتی ط...
ولنتاین یعنی بیاد بیاوری دوباره دوست داشتنم را؛همین که دوستت دارمهمین ک دوستم داری و تفسیر میکنم تورا به وضوح در کنار هر لبخند،ولنتاین یعنی آغوشت که مملو میشود ازتب لرزه و تبسم وتنفس!چه عریان!چه پر طمطراق!چه پرهیاهو!باران کریمی آرپناهی....
تمام حال خوشایند منیوقتی قلبم در هر طپش؛خواستنت را دوره میکند در رگهایم!.باران کریمی آرپناهی...
دلدار ِمحبوبِ من خدا خودش شاهد استچراغِ حرارتِ عشقِ من ؛هر صبح با آفتاب چشمان توست که یاقوت میشودبا دستهای توست که نور بی هوا می رقصد در بی نهایت صبح!خوش به حال من که چشمانم، چنین عریان راز قلبم را می نویسند با بهانه وبی بهانه!که نسیم عشقِ من، تنها برای وزیدن به توست.باران کریمی آرپناهی...
لبخندِ تو شبیه لباسیست کهفقط به تنِ نگاه من می نشیند بخند جانان قسم میخورم خودِخدا هم ذوق میکند از دیدن این همه شاهکار زیرکانه ای که بر سرو رویعاشقانه هایمان نقش زده است.باران کریمی آرپناهی....
همیشه بوده اند انسانهایی که درست آن هنگامی که به بودنشان نیازداشتیم از دسترس ماخارج شده اند!آدمهای کم حافظه ایی که ما را فقط در اوقات فراغت وتایم اضافه و به وقت نیاز ِخود میخواهند!که زیبایی هر بودنی در به جا و بموقع بودنش می باشد افسوس که آدمهای این حوالی، هرگز روی حرف ها وانتخاب هایشان نمی مانندماعشق را دوای دردی خواستیم از برای آرامشمان نه اینکه شما با سردی و بی محلی کردن های پی در پی تان شده اید بلای جانمان !این روزها انسانها بشدت نو...
به به چه زیبا چشم ِ دلم؛اسیرِ آغوشت میشود بی اختیارترین هیاهو !همین که نامت را صدامیزنم و در هر تکرار ؛جان گفتنت حلوا می شود و قند دلم را نوش میکند.باران کریمی آرپناهی...
ماعبور کردیم از انتظاراتماناز آرزوهامانواز آدمها؛آدمها همان نالایقان بی انصافی که احساسات ناب ما را میان دیوارهای مهربانی دلمان دفن کردندکه تاوان ِ این خوش باوری هانتیجه اش شد کم اوردن خودمان جلوی خودمان!نمک نشناسانیکه ماندن نمی دانستند ؛اما آمدند تا در نبودشان نبض زمانه را بابی رحمانی هرچه تمامتر به بازی بگیرند!آمدند تا تو را دچار سوتفاهم های عاشقانه کنند ،همانهایی که در ظاهرنزدیک تواند ولی فرسنگها از تو ودنیایت دورندهم...
چرا برخی زنان به خودشون نمیرسن؟!آیا آنها راه را به اشتباه نرفته اند؟ ایا مفهوم واقعى زیبایى رو درست درک کرده اند؟شاید باید به انها متذکر شد که به خود رسیدن به معنى هر ماه عوض کردن رنگ مو و کاشتن مژه و ناخن و اکستنشن نیست. به معنى تزریق ژل و بوتاکس و تاتو و کاشت گونه نیست.اینها نه تنها موجب زیبایى نمیشوند چه بسا مصداق بارز نازیبایى هستند.به خود رسیدن یعنى ورزش کردن ، نوشیدن اب ، تغذیه صحیح . یعنى بعد از چهل سالگى و بعد از زایمان مراقب هی...
زمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیو بابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ِمن و تونمناک و خنک باهزاران تعبیر از یک بغل گرما برای مناز یک من گرما برای تو!باران کریمی آرپناهی...
تو خلاصه ی تمام دلخوشی های عالمی!همینکه مینشینم و ناز موهایت را میکشم و میبافمشان به مهر؛همینکه خود ِ خدا هم مینشیندو زُل میزند به این همه دلبرانگی !همینکه میرقصی و میرقصانیممستم میکنی؛بی بوسه بی شراب!بعد تمام دوستت دارم هایمانشعر به شعرواژه به واژه لبخند میشوند و از آبی قلبمان باران میشوند وسُر میخورند ونذر میشوند بر جان لحظه هامان !باز هم تو خلاصه ی تمام عاشقانه های عالمیدلچسب ترین آغوشذره ذره ی وجودم ناز چشمان تورا میطل...
زمستانی که شش دانگشرا سّند زده ام به گرمای نگاهت به آواز ِسکوتتبه اشکها و لبخندهایت به آغوش ِ امنت برای مندر آینه ی ایامی که به کام دلم میچرخد!پرشور ؛مهربان ؛همراهم بمانبی ریا و بی همتازمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیوبابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ...
یلدا جان تنت چه عاشقانه و پرتپشدر سجدگاه سفیدرنگ برف تعبیر رویایییک فصل زمستان را وضو می گیرد!مرا دریاب یلدای غزل پوشدر خاطرِ کوچه پس کوچه های زندگی تا جان بگیرم از قصه های برفی دیروز تا دل خنده های ساده ی امروز!با توام خودخودِ تو یلدا جان!بیا و با اشتیاق آهنگ قطره های باران و موج های دریا را بنواز در متن زمستانه ی حضورت به بلندای اسمتبی هیچ بهانه ایاز امروز تا فردا بی هیچ گلایه ایگوش کن در میزندیلدا !سرمی زند یلدا!قدمت مب...
همین که می روی!همین که دور می شویوشانه های اَمنت را از زیر بارتنهایی ام خالی می کنی ،موتورهای احساسم با انفجارِ قلبم، از کار می افتند!تو می روی تا سرزمین ِدلتنگی های مرا ،وسعت بخشی، جوری که در هیچ نقشه ای جا نشوند!و من می نشینم و بلند بلند دیوانه می شوم !خنده ها و گریه های من ،راه های بی سرانجامی هستند که به آغوش تو ختم میشوند!می خواهم برگردی تا آغوشت جای امنی شود از برای عاشقانه های باشکوهی که قرار است دوباره و چند باره تکرار شون...
و آذر از آخرین نفسِ های پاییز معصومآغاز می شود!ِتا که پرقصیده ترین رقصش را با باران و آفتاب هماهنگ شود!وپاییزی که دلواپسانه ترینترانه هایش را با زُبدگی هرچه تمامتردر بوته های پنهان از برای دُرناهای فیروزه ای آذر بانوحماسه سرایی می کند،آذر دخت ،نقطه ی پایانیتمام ِ زردها و نارنجی ها، آماده میشودتا جامِِ فاخری که گام های فرصت کوتاه ی پاییز،با رعشه، بر الماس ِ احساسش با سرعتی عجیب تکثیر می شود را در قالب پیغامی از صدها کاکلی ِ...
هیچ چیز به مانند، گیج کردن احساسات یک نفرنمی تواند زجرآور و کشنده باشد!این که با ادعای دلدادگی وعشق وارد دنیای معصومانه ی یک نفر می شوند و با همان سرعتی که طرف مقابل را به خودشان دلبسته کردند از او و دنیایش می گریزند!درست در لابه لای بوسه ها ولبخند هاشان !در بحبوحه ی حرف های قشنگ ِ عاشقانه شان!این بدترین جنایتی ست که یک نفر در حق احساسات ناب ِ یک نفر انجام میدهد!دردناکترین قسمت ماجرا زمانیست که اوی رها شده ساعتها با خودش کلنجار می ر...
این روزها شمع های زیادی را رویقلبم نشانه گرفته اماز دریچه ی تنگ فراموشیدستانم را به نشانه ی صلح برسینه ی هوا کوتاه و بلند می رقصانم!روبروی آینه های اتاقم ،تند تند چهره ام را با عروسک های زیادی معامله میکنم قرار است فردا زندگی را به دادگاه جدایی ببرم ولکه های کثیف بوسه ای که تو با خنده به چهره ام چسباندی آرام و خوشبختجدا کنمطوری که هیچکس بهانه های مرا از نگاهم ثبت نکند....
همین که چاقو به دست میگیرم و رگِ خشم ِدرختان را یکی یکی از تنشان قطع میکنم؛همینکه برگ برگ ِحواسِ پرت شده ی دارکوب ها را با بوسه های خداحافظی درون ِچال های وسط باغچه ِ مان به گیاه خاک تبدیل میکنمهمینکه ردِ ِخاطره را قدم به قدم با انگشتِاشاره ی تقدیر فراری میشوم!اینها یعنی موضوع های زیادی را منباید از پای زمین پانسمان کنم تا که راحت بچرخدورازهای زیاد زندگی را،بدون اسم و شناسنامه به چشمانِ روزگار کروکی بکشد!اینهارا خودم با مهربان...
سخت است که از فرط تنهایی در آغوش ویران شده ات کز کنی شبیه به کودکی شده ام که تلخ ترین کلام برایش شاید همین تو دیگر بزرگ شده ای باشد که خواب ِ خوش ِ خیال را از سَرِ تقدیرش می پراند! و منی که خسته ام و جانم از رویای آغوشم به گونه های خاک میچکد!ناتوان و غریبه ؛همچون ساعتی پیر و فرتوت لبِ عقربه های پابرهنه را میگزم!شبیه پسرکی مغموم بی تابی دنیا را خمیازه میکشم خیره به تصویرِ خویش زلزله ی احساسم رامانند تمام قهوه های تلخ یک نفره ،س...
"آبان" عروس پاییزهمان که عاشقانه هایش زیر زبان مِهر جاماند و بهانه هایش تمام ِ زردو نارنجی های عالم را کودکانه در آغوش آذر؛ شاهزاده ی رویاهایش سفیدو صورتی می شودارام وبی دغدغه!وهماهنگ میشوند باهم ملودی ترین نوای بارانیشان را از حاصلخیزترین جای قلب هاشان تا تقدیم شوند به همبا لذتی همگون.باران کریمی آرپناهی...
برای عشق حرمت قائل باشیماحساسمان رابیهوده صرف نکنیم برای کسانی که اعتبارمان را به هیچ انگاشتند!خودمان را دوست بداریم و هرگز مهرطلب نباشیم پس مانده ی احساسات اجباری کسانی را که احساساتمان را فرش قرمزی قرارداده اند از برای تمرین عاشقی!همان آدمهای غیر واقعی که نبودنشان زیباتر از بودنشان است که گاهی بزرگترین معجزه ی زندگی در همین نرسیدن ها و نداشتن ها و به دست نیاوردن کسانیست که شیرین تر از جان میپنداشتیم شان.باران کریمی آرپناهی...
بیا و بی محابا بغلم کنبنوشان مرا از مِی چشمانتبفشارم در اَمنِیت گرم آغوشتبینداز بوسه هایت را یکی یکیبه جانِ عاشقانه هایماندر همین پاییزی که بوی بهار میگیرد با بوسه های یواشکی ِمان !در همین پاییزی ک بوی بهار میگیرد ازبوسه های شیشه ای مان. باران کریمی آرپناهی...
همین که دلتنگی سایه ی شومش را برسر دلم پهن میکندوقتی که تنهایی را تا مغز استخوانم احساس میکنمجهان با تمام وسعتش برایم شبیه به زندانی می شود که از هر سواحاطه ام میکنددلهره شعرهایم را مبتلا میکندصبوری ام چشمانم را کم می آورندکه عشق را درونِ قلبی یخ زده،بی شوقِ تمام آرزوهایم؛به حصار می کشانموخدایی که میبیند مرا واز این همه دستهای خالی ام دلش میگیرداز اینهمه باران که پیاله پیاله مرگ عاشقانه هایم را گواه می شودو من که درو میکنم م...
سکوت می کنم در پاسخ به تمام دوستت دارمهای مبهمی که روانه ی دلم کردی !که دوست داشتن و دوست داشته شدن آداب و مهارت خاص خودش را دارد!سکوت زنی تنهایم که در نهایت ِخودشهم ارتباطش را با خودش قطع میکندوتوتو خنده های عاشقانه تری داشتیفالهای ایرانی اصیل تری برایم برمیداشتیتویی که روح چشمانم را با گیتار زندگی میرقصاندی؟و مینواختی نگاه ِ لهجه ام را با لبخندِپرت شده ات به سمت و سوی پنجره ی آغوشم !تویی که به تکرار فکر میکردی رشته رشته ی اع...
ومنی که تمام شب را به انتظار نشسته امتا مسیر آمدنت رادیده بانی کنم!و تویی که نخواستی از مهربانی دستانت؛برای آبیه انتظارم سایه بانی بسازی !تو هیج گاه نخواستی و نتوانستی از محل دقیق آرزوهایم بویی ببری!دیگر هیچ اشتیاقی ندارم تا علاقه ام را پخش کنم در دیدگان احساس مبهم فرشهایی که خیره به سمت من نشانه رفته اند!باید باز کنم دکمه دکمه علاقه ام به تو را؛از تارهای وابستگیه درون مغزم تا حصارهای شطرنجیه نوک انگشتانم!وقتی هیاهوی کوچه ؛تنهای...
تو تا همیشه ماندگار خواهی شدای امپراطور صدا!تو همان آفتاب جانی که با مهر آمدیمهر بخشیدی و در مهر خاطره گشتی!رفتی و شاه کلید پازل آواز ایران تا همیشه ی تاریخ، تاج شد و بر بام جانها نشست! رفتی و بعد از تو هرکدام از ما شجریان هایی خواهیم شد که از صدای فرزند ایرانمان سهم خواهیم داشت ،تو تکراری ترین نوای بی تکراری خواهی ماند،که هر روز در گوش زمانه دوره خواهد شد،سفرت بخیر جانان..باران کریمی ارپناهیبعضی آدمها نماد و سمبل یک سرزمین می شن،...
حواست هست عزیز؟این روزها چقدر عاشقانه های من به داربی مهری های تو آویخته شده !؟منی که به راحتی امید بسته ام به دلم!دل بسته ام به دلت!دلی که دیگر حتی به دنیای تنهایی من نیز نمیچسبد!آه ای بی انصاف ِ پر خاطره ام!چه ترانه هایی که در وصف ِآغوش آبی تونگفته ام!چه ستاره هایی که دانه دانه بر آتش چشم حسودکان شهر قصه دود نداده اماز برای تو!تویی که پایان نبودنم را رقم زدی میان سایه ها؛در تردید انبوه ِرویاهای خفته !بیا تا با صدا...
داغی عشقت رابا بوسه ها لب میزنمنخ به نخ!و چشمانت تنها کعبه ی من میشوند وقتی مرا حولِ مدار تو به چرخش وا میدارند!بمب احساسم می شکفد و هویدا میکند لایه های پنهانی ساقه های نیازم رااز برای خرسند شدن !از برای خشنود شدن از برای تقدیم شدن!محبوبم لطفی کن و بیا ؛بیا و بیاویز صداقت واژه هایم را در سطر سطر دامن ِ تمام گل های کاغذی؛بگذار بیفتدتمام اتفاقات عاشقانه درتمام تارو پود تو؛بگذار بیفتد تمام اتفاقات عاشقانهدر عمقِ نگ...
ابریشم خیالت مرا با بوسه ای نرم کردو تو ای تمنای تمام رگهایم، در فتح تمام یک تونقره فام ترین کودتای قرن را در رگبرگهای ارغوانی یک شهر موشک بازی می کنم!همانجا که آغوش مهربانت با اشتیاق از ایوانِ ارتفاع خواستنت می پرد و مثل پیامی هم آغوش سینه ام می شود و می چسبد در تنِ لحظه های آبی و آویزان زندگیم شبیه به یک دوستت دارم؛مثل یک دوستتتت دارم.باران کریمی آرپناهی...
عاشقم باش جانان ، آغوشت را به من بسپاردوره کن مرا از عطر ِعاشقانه هایت تا که سرمست شوم از احساس ِشور انگیز شور آفرینت !می دانی معبودم اکنون که ناگریزیم به مزه مزه کردن فاصله ها!تو برایم بمانتو برایم باشاما همیشگیاما امناما پرهیاهو!محبوبم محتاجمبه دوباره زیستنت؛مشتاقم به دوباره دیدنت؛حریصم به چشمانت تا که مبتلایم کنندبه یک عمر عاشقیبه یک عمر دیوانگی.باران کریمی آرپناهی...
چه پاییز زیبایی میشود بعد از اینهمه تابستان!در نفس تو زنده می شوم هم نفس جان!تویی ک عطر ِتنت طعم ِشیرین زمزمه هاینی لبک دارد!جانان بیا و بنشین کناردلم ، بنوشان به جانم زندگی را از هُرم نفسهای مسیحایی ات!اینجا پاییز پر از صدای ثانیه هاست!بیا در پاییزی عاشقانه عشقمان راعهدی دوباره ببندیمبیا سَر بر شانه های مِهر بگذاریم و دامنِ آذر بانو را کودکانه دست در دست آبان به رقص بگیریم!بیا وقول بده تا آخر این خط باهمیمآخر می دانی دلبر جان ه...
پاییز را میپرستم؛وقتی سرآغازش تو باشی!پخش میشوم با ثانیه های رقصانِ انتظارم ؛در سبز ِ ملیح چشمانت!ای خداوندگار مِهربیا و آبان را بر موهای آذر سنجاق کن!بگذار قرار ِتمام عاشقانه هایمان بماندبه وقت حُلولِ تمام زردها و نارنجی ها؛از انارها و انگورها تا خرمالو ها و نارنگی ها !اینجا یک دشت باران و بوسه دلبرانگی هاشان را بی هیچ خطبه ای بهم محرم شده اند.باران کریمی آرپناهی...
پاییز می آید و خورشیدبه مانند پیرمردِ خمیده ایباعصای زردرنگش؛بر دیواره ی جوانی تکیه زده !مات شده در میان ابرهای کهنسالِ سرگردان؛و کودکانی که باشادمانی پا بر روی قلب ِکوچه ها میگذارند و پذیرا میشوند، آبدارترین بوسه های پاییز را بر صورتشان!و پروانه هایی که عاشقانه ماه "مهر" را به استقبال نشسته اند!من،و تویی که هر کداممان تکه هایی از "پاییزیم"که برگ های زرد و نارنجی را راست قامتانه قدم میزنیم، در حالیکه زیر لب های...
حضرت پاییز سلامچه بی تابانه آمدنت را به شماره افتاد ه امخداخودش بخیر کند....باران کریمی آرپناهی...
حضرت یارپیله های بیماری که بر چهره ی زندگانی منتنیده شده اند؛تنها با بوسه های شیرین تو پروانه می شوند!دور قلبم می چرخندشکوفه بارانش می کنندقلبم تند تند می کوبد و با هیجانی غیر قابل توصیف در هر تکرارش شلیک میکند دوستت دارمها را.باران کریمی آرپناهی...
حضرت یار بودنت سرشارم میکنداز شور ِزندگی!به هیجانم می آورد دیوانه وار و باشکوه!وباز میکند چشمانم را به روزو به نور با لبخند لبخند عطرِ هلو سُنبل و خنده های از ته دل و من چه خرسند از این احساسم در هرثانیه!همین که با بوسه ای عریان، به استخاره ای از دیوان زندگی باعشق وا میشوم از پس هردوستت دارمی.باران کریمی آرپناهی...
دلدار ِمحبوبِ من خدا خودش شاهد استچراغِ حرارتِ عشقِ من ؛هر صبح با آفتاب چشمان توست که یاقوت میشودبا دستهای توست که نور بی هوا می رقصد در بی نهایت صبح!خوش به حال من که چشمانم چنین عریان راز قلبم را می نویسند با بهانه وبی بهانه!که عشقِ من تنها برای ورزیدن به توست....
آشنای دلم همینکه تورا دوست دارمو میدانم توام دوستم دارییعنی بازوان سبز خوشبختی بودنمان را به تملک خویش درآورده ست....
آن چیزی که سهم توست بی هیچ حسرتی برای توستکه تنهایی خیلی وقتها مقدس تر از بودنمان با آدمهایست که در واقع با حضورشان بخودمان بی احترامی کرده ایم بخاطر داشته باشیم ما زمانی برای آدمها عزیز می شویم که دست نیافتنی تر شویمباید برای نخواستن ها ، نماندن ها ، نبودن های آدمها دستان بدرقه ی بی پروایی داشته باشیمبه آنها نشان دهیم که بودن با ما لیاقت میخواهد و گذشتن از عشق و احساسات پاکمان حماقت محض است، زمان به ما خواهد آموخت که بعضیها عجیب وصله ی ناج...