چهارشنبه , ۱۲ بهمن ۱۴۰۱
امشب اجازه اش را از خدا گرفته ام ، امشب نوشته هایم باید جور دیگر آغاز شوند ؛ به نام چشمان بخشنده و مهربانتعشقت چه بی صدا درِ قلبم را زد و زمانی آمد که منتظر آمدن هیچ کسی نبودمبا آمدنت فهمیدم بودنت جبران تمام نبودن هاست ،جبران تمام خُرد شدن ها ،شکستن هابا وجودت نه آرزویی مانده برای نرسیدن ، نه حسرتی برای خوردن دوست داشتنت مانند نم نم باران است کم کم آمد وبه گُمانم به دِرازا بِکشداصلا من جای تمام کسانی که دلتنگت نمی شوند ، به جای تمام کسا...
تعاریف زیادی از عشق وجود دارهولی ؛ واقعی ترینش اینه که :” اگه دوست داشته باشم برات صبوری میکنم “پذیرا می شوم مهر تو را از جانهم اکنون باز می گویم میان انجمن با تووفادار تو خواهم بود، در هر لحظه، در هر جا، برای زیستن با توتو هم با من چنان با مهر پیمان کن که من با تو!...
چشم هایت که مال من باشد دیگر چه فرق می کنندچرخ دنیا به کدام جهت بچرخد یاپاشنه روزگار بر کدام واقعه فرود بیایدمن حق ام را از دنیایش تمام و کمال گرفته ام......
کاش لبخندت انحصاری بود...مال خود خود من چال گونه آن را به نام خودم می زدم وتا آخر عمر روزی هزار بار برای نمایان شدنش دعا می کردم تمام کسانی را که برایت ضعف می کردندقتل عام می کردم دست خودم نیست من به لبخندت حسودم...
حتی فکرش را هم نمیکردم که کسی وارد زندگیم شود ..که بیشتر از همه دوستش داشته باشم که با ارزش ترین فرد زندگیم شود حتی نزدیک تر از پدرو مادر خواهر و برادر دلبر جان تو که بودی تو چه بودی؟ که چنین مرا شیفته ی خود کردی .!!طوری که تمام زندگیم در گیر تو باشم.! زنده باشی دلبر جانم بمانی همیشه برایم 🌹🌹دلارام امینی🌹🌹...
پزشک نیستیاما درمانِ دردم توئیدردِ چشمانم با نگاهِ تودردِ استخوانم با آغوشِ تودردِ دلم با دوستت دارم های تو تمام می شوندجانم نسخه ام را بپیچ که بیمارم...
پاییز را ببین،چه بی منت می بخشدتمام رنگ های زیبایش را به لحظه های ما! و چه سخاوتمندانه با قطره های بارانش دقیقه های ما را عطر عاشقی می بخشدنگاه کن به زاویه طلوع خورشیدش که ذرات طلایی نور را مامور گرمای ثانیه هایمان می کندکائنات داستان قشنگی از عشق را تعریف می کند، دستت را بده، اینجا چهره ی عشق آسمانی است.....
تو واسم مثل یه مخدر میمونی. واسه ی همینه که همیشه بهت برمیگردم، مخصوصا وقتی روز خسته کننده ای داشتم و از آدم ها خسته م، میام پیشت تا بتونم واسه لحظاتی از این دنیا فرار کنم و توی آغوشت گم شم....
تو رو توی ضربانم احساس می کنم،توی افکارم پیدات می کنم،حتی با چشمای بسته هم می بینمت،بی دلیل دلتنگت می شم،و همون طور که هستی دوستت دارم ♥️...
گاهی وقتا بهت سخت میگیرم،درجریانم ولی دست خودم نیست فکر اینکه نداشته باشمت ،ماله من نباشی،پیشه من نباشی،یکی دیگه خندیدناتو نگاه کنه؛یکی دیگه حتی دوست داشته باشه منو تبدیل به یه آدم مودی میکنه که نمیتونه خودشو کنترل کنه از تو چه پنهون؛ من از اینکه یک لحظه تورو نفس نکشم به جنون میرسم . پس ازم گلایه نکن که محتاط نباشم...
من عا شقتم.شاید ی نیست، ما ل فردا نیست، ما ل یه روز دیگه نیست، متعلق به همین حالاست توی همین لحظه .من یه چیزیو فهمیدم، اینکه به تو محتاجم. بهت ا عتماد دارم، از تو خوشم میاد، تو رو می خوام.خیلی وقتا ممکنه تو اشتباه کنی، می تونیم با هم جر وبحث کنیم و از هم دیگه عصبانی بشیم و لی هیچ چیزی تو دنیا نمی تونه ا ین حقیقتو تغییر بده که من عاشقتم....
من آنقدر دوستت دارم که هنوز شب های سرد زمستانی را در کوچه های تاریک شهر سو سو میزنم و به تو فکر میکنم صبری ک تمام شد لبریز شد از عشق و دلتنگی آه دلبر دردانه ام برای این زخم تنها تو مرحمی و بس...
تو را دوست دارم... بدون اینکه... با هم در خیابانی قدم زده باشیم... بدون اینکه... برایم کتاب بخوانی... یا... شب بخیر اخر شب برایم بفرستی... بدونه اینکه با هم به سینما رفته باشیم... و عاشقانه دیده باشیم... بدون بوسه... بدون اغوش... بدون نوازش... بدون اینکه حتی دستم را گرفته باشی...این یک جسارت مردانه است که تنها از یک زن بر می آید......
امشب با شب های قبل، عجیب فرق داشت... دلم برای بودنت، تنگ شده بود! برای آن روزهایی که با بوسه های پی در پی، مرا شیفته ی خود میکردی... شاعر می شدی تا با شعرهایت، حال دل غمگینم را بهبود بخشی! برای روزهایی که وقتی غم داشتم، تو با آغوشت تمامِ غم هایم را به جان میخریدی! وقتی مرا به آغوش می کشیدی؛ گرمی نفس هایت، عطر تنت، حتی گوش دادن به ص...
این روزها از همه چیز می ترسماز دوریاز نزدیکیاز بودناز نبودنو حتی از تو آری تو ترسناک ترین شیرینی جهانی،همانند قند بر تن می نشینیو همانند مرض قند از درون، تمامِ سلول های حسی تن را می بلعی.این روزها از همه چیز می ترسم،نه به خاطر اینکه عاشق توام؛فقط به این خاطر که نمی دانم من هم بر تنت شیرینم یا نه؟...
محبوب من! این روزها تنها دغدغهٔ من، دوری توست! اما این را بدان، که یادت همیشه با من است؛ و این دوری هرگز باعث نمی شود، فراموشت کنم! زیرا که خودت خوب میدانی، که تپش های قلبم برای توست! یادت در لحظه لحظهٔ نفس کشیدنم تازه و عشقت مثل خون در رگ هایم جاریست!...
پرنده ی کوچک به بام من بیا آنقدر با من صمیمی شو که خودت از طاقچه ام دانه برداری که وقتی نگاهم کردی بی درنگ بفهمی دلم گرفته است و برایم آواز بخانی که وقتی دلت گرفت سر کوچکت را کنی در دستم و من تو را زیر بالم بگیرم که نصفه شب به کله دیوانه ات هوس پرواز بزند و باهم در آسمان بارانی بچرخیمکه هر صبح لا به لای شاخه های پیچ در پیچ زندگی در حالیکه در بغل هم کز کرده باشیم و سرمان در هم باشد بیدار شویمکه پرواز کنیم به بام من بیاپرنده ...
دلبرکم ...!دلم به گونه ای برای دوری ات بی طاقت شده و به گونه ای انتظارت را میکشد ... که تنها ...با خواندن یک جمله جدید از تو چنان آرام میشود که گویی جهان را به او بخشیده اندآه...دلبرکم کجایی که برای التیام درد هایم فقط تو درمانیکاش در این جهان بین من و تو به اندازه تار مویی فاصله وجود نداشت و چنان در هم حل می شدیم که انگار تنها یک نفریم اه محلول شیرین من اکنون تنها بالین تو می تواند پناهگاهی برای این مرد خسته باشدمحبوب دلِ تنگم...
برایت امشب اینچنین مینویسم ماه دلم...چشمانم را تا حوالی صبح به آسمان گره میزنم شاید در دل تاریکی شب ستاره ای بدرخشد و خبر آمدن تو را چشمک زنان به من برساند....کاش میدانستم در کدامین سرزمین میتوان تورا پیش خرید کرد ودر قلبت برای همیشه اُتراق کرد .....کاش میتوانستم اشک گوشه دیده گانت باشم تا بدانی همیشه برای بیقرار شدنت جاری میشوم........❤❤$سمیرا امیری منش$...
دلم را کجا برده ایکه هر کجا را نگاه می کنمفقط تو یی را می بینمکه هرگز نداشته اماما با او زندگی ها کرده ام......
و عشق یعنی توتویی که در راه دوست داشتنتدیوانه ام کردیو به تاراج برده ای این هوش و حواس رابگو چگونه فدا نشومبرای تویی که هم دردی و هم درمان...
و درمیان هیاهویِ فریادِ بی پناهیِ قلبم؛اندکی تنِ لرزانم را در آغوش بگیر...منِ باران زده را هیچ مگو، چمدانم آماده است و غزل خداحافظیرا خوانده ام،گرمیِ آغوشَت در چمدان جا نمی شود،در این لحظات پایانی چُنان سخت دستانت راقفل دستانم کن که ذره ذره ی بودنت را،برای ابدیت در حافظه ی قلبم ذخیره کنم..^^نویسنده : نگار عارف...
من عاشق اون خنده های قشنگتم که باعث میشه لپت چال بیوفته ، عاشق غرغر کردنات و اخمای ریزت به کارام، عاشق موهای خرمایی خوش رنگت که تو آفتاب رنگشون روشن میشه، عاشق چشمای مشکی وحشیت وقتی که زل میزنی تو چشمام، عاشق مژه های بلندت. من عاشق تک تک جزئیات توام، مهم نیست چقدر کوچیک باشن هرچیزی که مربوط به تو باشه قلب منو اکلیلی میکنه❤💜...
یه آدمایی هستن که باید باشن !اصلا نبودنشون انگاربرای دنیا تعریف نشده !دلت میخواد بشینی ساعت هابیخیالِ همه چیز از هر دری باهاشون حرف بزنی !بدونِ اینکه نگرانِ چیزی باشی !لازم نیست کاری کنن فقط کافیه بشینن وگوش بدن به حرفات این آدما میتونندنیای خاکستریِ مارو رنگی کنن دقیقا مثلِ تو نفسم...
تو اگه رنگ بودی میشدی آبی آسمونیتو اگه میوه بودی میشدی توت فرنگیتو اگه حیوون بودی میشدی پیشیتو اگه خوراکی بودی میشدی شیرکاکائوتو اگه خواننده بودی میشدی گروه وانتونزتو اگه غذا بودی میشدی پیتزاتو اگه فصل بودی میشدی بهارتو اگه کشور بودی میشدی فرانسهتو اگه شیرینی بودی میشدی کیک شکلاتیتو اگه گل بودی میشدی رزتو اگه بو بودی میشدی عطر گل شب بوتو اگه آهنگ بودی میشدی بی کلامتو اگه توصیف زیبایی بودی میشدی ماهتو اگه نیاز بودی میشدی ...
“تو موهات مشکی باشه، مشکی قشنگه.تو لاغر باشی، لاغر بودن قشنگه. تو بخندی، خنده قشنگه. جهنم و دوست داشته باشی، جهنم قشنگه. هر حرفی بزنی، اون حرف قشنگه.هر لباسی بپوشی، همون لباسا قشنگ می شن.چیزای زشتو بپسندی، دقیقا همون چیزا زیبا می شن.مخالف همه باشی، مخالفت و راهی که داری میری قشنگه.می بینی؟ همه چیز وقتی مربوط به توئه قشنگه. تو تنها معیار زیبایی برای منی♥️.”...
همه جا هستی در نوشته هایمدر خیالمدر دنیایمتنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است...
گل سرخم!دلم برایت تنگ است... آنقدر که کلمات قدرت وصفش را ندارند... آری... این روزها بیشتر از هر وقت دیگری، به کنارت بودن نیاز دارم...گل سرخم...(:...
عشق که کهنه می شود اَلو می گیردگاهی بوی نا می گیرد کهنه اش... اما هنوز لطیف استگاهی یواشکی می آیم صندوقچه ی پراز عاطفه و احساس و خاطره و عشق را که با عقل تو اَمان بود را بازش می کنم تا هوایی بخوردبا بوی نا و دل تنگی دل که در صندوق جا گذاشته بودم ، عشقم را تازه ی تازه می کنمعشق کهنه ،حرارتش قابل وصف نیست ،کم نظیر است عشق را فقط در قاب خاطرات ورق نزنیم( بیاییم عشق را تا مرز کهنه گی وجنون و در اوج لذت همراهی اش کنیم) پروانه...
سرزمین مادری ام ؟؟؟آه ...و اما سرزمین من جایی ست که تو در آن باشیجایی که به عطر نفس های تو آغشته باشدمن در تو عجین شه ام چنان که که آسمان به به هوایشچگونه خویش را ترک کنم ؟ وقتی تمام من توییترک از خویش فقط مرگ است✍ سردار...
کسی را شبیه من دوست نداربرای کسی شبیه من نگران نباشحتی بعد از مناگر روزی عاشق شدیشبیه من در آغوشش نگیرمرا برای همیشه در قلبت نگه دار✍ سردار...
زندگی ام را به دستانت می سپارم تو میتوانی مرا تا به خدا برسانی یا به قعر جهنم، زندگی ام را به تو میسپارم تا ستاره ها را هر روز از لبخند تو قرض بگیرم و ماه را از حصار شبِ چشم هایت پایین بیاورم. نور شوی برای زندگی ام درست مثل خورشید همان قدر منظم همان قدر جان بخش و صبح به صبح طلوع کنی در دنیایم که رشد کنم تا فراسوی خیال، تا آرزوها، امیدها، زندگی ام را به دستانت می سپارم، شنیده ام تو میتوانی مرا به بهشت برسانیراستی از میان پچ پچ ...
میان قلب متروکه ام تو تنها روزنه روشنی که از لابه لای سقف ترک خورده نور را به باریکه های دلم رساندی...!!...
کنارم که باشیپاییز دلتنگی امبا همه ی غم انگیزی اش و ابری بودن لحظاتشزیباتر از بهار می شودو همای سعادت می نشیند به تماشای عاشقانه هایمکه در ساحل چشمانت به پرواز در آمده اند-باد صبا...
به معصومیت نگاهت قسمو به لطافت دستانت،که هیچ چیز در این جهان،جاودانه نیستمگر مهربانیِ قلب تو!غزاله غفارزاده...
دیروز،قناری خانه مان زبان باز کرد.من ، غزل هایم را به خوردش دادماما او فقط،مرثیه های دوری تو راسر داد...غزاله غفارزاده...
نگاهت مانند پایان طوفان استهمانند رودخانه ای که به دریا میرسدهمانند پروانه ای نشسته بر گل قاصدکهمانند لبخند یک کودک همانند سرو همانند سرسبزی شمال همانند باران ها ی پاییزی بی مقدمههمانند سنگگ برشته داغهمانند اواز گنجشک در صبح پنجشنبهنگاهت همان ادرسی است که پس از سالها جستجو پیدا میکنیهمان لحظه ای است که پس از ماه ها انتظار عزیزت را در اغوش میگیرینگاهت ارامشی است که پایان یک مرحله سخت زندگی بدستش میارینگاهت همانند بستنی یخی ...
نگاه انتظارم شادتر از قلبم استچون قلبم صدای تپش میخواهد نگاهم روشنایی ،روشنایی هست حتی اگر کم سو ترین باشداما هیچ تپشی ،به سان تپش قلبم حوالی حضور تو نیست....
چه زیباست سحر که چشمهایت را باز میکنی ببینی کسی قبل از خودت به پیشواز دوست داشتن هایت آمده است،سحرمان به خیر میشود وقتی برای هم عشق به ارمغان می آوریم....
جان دلم!امروز بیا . . .بنشین لحظه ای رو در روی مَن،چایِ عطردارمیخواهم !چای از من ، عطرش باتو . . ....
روزهای پاییزی می گذرد و برگهای درختان در انتظارت بی جان می شوند اگر آمدی، سر راهت نخ و سوزنی بیاورتا آخرین برگها را بدوزیم.برگهای درختی که دیروز کنارش بودیم!نه،شاید سپتامبر بود؟دیوانه شده ام!شاید سال ها قبل...بگذریم نیمه نوامبر نزدیک است، آخرین برگها در انتظارت عاشقی میکنند. 🍂ص🍁...
من گفتگوهای طولانیِ قبل خواب را دوست دارمآنجایی که هر دومان خیره به سقفسر یک جمله ساده اما دلچسبروی شانه ،سمتِ هم بر می گردیم…عزیزم ، جانِ دلم از عمق جان دوستت دارم...بوس شبانهاشک باران...
جاده لحظه به لحظه با من می آیدگویی کنجکاو است که برای دیدار چه کسی چنین بیتابم !!!اگر می دانست برای دیدن جان دلم استجاده زودتر از من خودش را به تو می رسانداشک باران...
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.جانادوستت دارم بی علتبی بهانهاشک باران...
در یک جهان پُر از میلیاردها نفرمگر می شود کسی رو بخواهیآری دل بخواهد دنیا کُنفَ یکون می شودو تو تنها کسی هستیکه من توی میلیارها نفر طُ را دوست دارمودلم قراره بخاطر داشتنت جنگ جهانی راه بیندازه...اشک باران...
می ترسم !می ترسم آنقدر دوستت بدارمکه خدا هم شک کند شروع عشق واقعیاز ما بوده یا آدم و حوااشک باران...
باید دورَت خط بکشمیکبار برای همیشهنه برای جدا شدن!برای آنکه هرروز طوافی برتو بجا آوردن واجب استآنقدر دورَت بگردم ...تا زمین ، از به دور خورشید چرخیدن ، کم بیاورد...الهی دورَت بگردم جانااشک باران...
دلم میخواد بپرسه دوسم داری؟بگم وقتی که قشنگی،جذابی همه دوسِت دارن،من وقتی چروک زیر چشمت بیفته، دستات بلرزه ام دوسِت دارم،من اونجا که همه چیو باختی ام دوسِتت دارم،تو اوج خوب نبودنتم دوسِت دارم،اصلا ببینمن آدم دوست داشتن تو تویِ روزای تنهایی و سختیتم......
عاشق خنده هاتم بخند که قند تو دل من آب میشهفکر نکن روزی دوس داشتنت واسه من تکرای میشهخدا بهم چه لطفی کرد تورو بهم داد عزیزمتو دل چه عشقی رو زمین فرستاد عزیزمبا تو من فهمیدم زندگی یعنی چی وقتی عاشق باشیهی راجبش میگیخیلی دوست دارم خوبه که باهامیاعتراف آخر همه دنیامیبا تو من فهمیدم زندگی یعنی چی وقتی عاشق باشیهی راجبش میگیخیلی دوست دارم خوبه که باهامیاعتراف آخر سحر دنیامیتو زیبایی واسم تو هر حالتیبا تو رنگ دنیام شده صورتی...
آنقدر چمشهایت زیباستوقتی به آنها نگاه میکنممحوتماشا می شومغافل از اینکه بدانم چه رنگ استرنگین کمان چشمهایتهوش از سرم برده استجانا تویی و بس...