متن دلنوشته عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته عاشقانه
دل، گیر کسی است،
که دلگیرم کرد و رفت،
در آن غروب دلگیر دریا
از احساس،
چه دیدی،
جز غم و اشک؛
که هنوز هم،
داری عطش،
برای بودنش؟!
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم!
یک دل، که نه صد دل، شدهام شیدایت؛
گلبوسهی حس، بر لبِ «تو»، میکارم!
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
دلتنگی یعنی بغض کنی
در خودت فرو بریزی
شانه ای نباشد سرت را بگذاری
دستی نباشید مرهمی روی زخم هایت بگذارد
خود را در کنج اتاقت حبس میکنی
با حسرت عکس هایش را تماشا میکنی
در تنهایی جان ب جان تسلیم می شوی
خشت خشت وجودت ویران می شود…
ودر...
عبور ازتو چه رنجی دارد
تو را دلنوشته ای میکنم بر کاغذ
و کاغذ تب میکند
از تن خسته حرفهایم
کاش میشد نقاشی ات میکردم
که آن هم مجازات دارد
بگو با تو من چه کنم
گل گلدان من، ژالان من، صدایت میزنم، برگرد، به من نگاه کن… من را احساس کن… در دلت مرا حک کن… و بوسهای بر گونهام بگذار… .
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم؛
یک دل، که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گلبوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم.
در پاییزِ طلایی اهواز،
نامه رسانی از جنس باد می آید؛
سروصدای برگ ها، شبیه نوای دل،
در جاده ای که به عشق ختم می شود.
گل های کاغذی در پیچ و تاب نسیم،
رازهای گذشته را در دلِ من زنده می کنند.
ساعت صفر عاشقی، در لحظه ای که...
حضرت یار
به تو قول خواهم داد آوازه ی عشق ما تا بی کران ها خواهد پیچید
اگر دست به دست من بدهی و همراه شوی
بعد ها از علاقه ی ما حرف ها خواهند زد
عشقی هم چو عشق احمد به آیدا
بلکه شیرین تر و پایدار تر از...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…
لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…
لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی...
میگویند
هیچ جایی شبیه خانه ی خود آدم نمیشود
راست میگویند
کجا آرامش بخش تر از آغوشت
کجا دنج تر از قلمرو دستانت
دلبرجان
خانه ی من آغوش توست
که چشمانت را در مسئله ی عشق به توان
میرساند
خانه ی من آغوش توست
با طنین دلنشین صدایت
در انعکاس...
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفس هات بیاید؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هیچ چیزی...
مرا بخواه
آنقدر که خواستنه هیچکسی
جز تو به چشمانم نیاید
صدایم بزن، آنقدر بلند
که هیچ صدایی جز تو
به گوشم آشنا نباشد،
دستانم را بگیر همین حالا ،
رهایشان نکن، نگذار ذره ای
به بی تو بودن عادت کنند،
(مرا بخواه، ازحالا تا به اَبد)
جانانم فقط بخواه
تو واقعی ترین منی
همونی که : هر وقت حالم بد بود
کنارم بود تنهام نزاشت
همونی که: همیشه بوده حتی اگه
از دستم ناراحت باشه
همونی که: اگه یه دقیقه دیرتر جوابشو بدم نگرانم میشه... (:🖇🤍
همونی که: حواسش بهم هست حالم
براش مهمه و تلاش میکنه واسه داشتنم...
انگار مرا گم کرده ای
شاید من ناپدید شده ام
سراغم را بگیر
پیدایم کن
مشتاق در آغوش کشیدنم باش
دستم را بگیر وگوشه ای دنج کنار خود بنشان
دوستت دارم را در گوشم زمزمه کن
نمی دانی قلبم تسخیر توست ؟
سراغم را بگیر
پیدایم کن
ولی قطعاً تنها کسی که تو عالم عصبانیتم واسش می میرم تویی. قطعاً تنها کسی که توی همه ی بی حوصلگیام وقتی حتی حوصله ی خودمم ندارم، منتظر پیامشم تویی. قطعاً تنها کسی که وقتی از همه دور شدم و می خوام تنها باشمم هنوز نیاز دارم کنارش باشم تویی....
چند بار دوست داشتنت را هجی کنم
مُدام در هزار توی افکارم قدم میزنی
ومانند کودکی با شیطنتی تازه در کنج باغ ظاهر میشوی
چشمهایم بجز تو ترسیم دیگری از عشق ندارند
نفسهایم وقتی نامت را از زبان دیگری میشنوم به شماره می افتند
انگار بجای خون تو در دهلیز...
درد هم باشی دوستت دارم
دوست داشته شدن بلدی؟
عشق هم باشی عاشقتم
عشق شدن بلدی؟
گر ویران شوی می سازم تو را
ساخته شدن بلدی؟
چشم وا کنی می نازم به تو
بلند شدن از خواب را بلدی؟
بلدی دستانت را باز کنی؟
این همه مهر را از من...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمه
کسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده
کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه
کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت
قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات...
لیلی
آغوشت را بگشا...
باخته ام تمام زندگانی ام را در
دوزخ نگاهت!
آرامم کن در تلاقی دستانت...
سنجاق کن مهرم را در قلبت و
رام کن دوست داشتن را در نقره ای مهتاب نگاهت
مجنونِ توام
بسان بهاری که بی شکوفه هایش هیچ است
✍️هدی احمدی
اصلا مرا چه به سیاست های عاشقانه!
من از عشق همانقدر میدانم که باید دوستت داشته باشم...♡
نه از صبوری چیزی میدانم وَ نه از اِفاده های زنانه چیزی در چَتته دارم.
من آنقدر ساده ام که حتی نمیدانم چطور بدون دعوا و غُر زدنهای از روی دلتنگی با دلم...
دست هایت مهربان تر از چیزی هستند که فکرش را کنی،
دستانت خیلی به من می چسبد!
در آن ها غرق می شوم به آن ها پناه می آورم؛
دستانت گرمای وجود مرا شعله ور تر می کنند،
معشوقم به دستانت ببال!
《 اگر روزی از روزها آن ها را...