جمعه , ۱۰ آذر ۱۴۰۲
حواس شهر پرت تلاقی پاییز و زمستان،خزان هزار رنگ و خوشرنگ و سپیدی سحرانگیز برف،اما من محو تلاقی ابروهای تو حیران.همه دلتنگ و دلخوش بهنارنگی،خرمالو،انار،اما من دل نگران چشمان سیاه تو،زیرا تویی دلیل پاییز و زیبایی آن.من آن برگ خزان زده ی زردم،چشم تو رویم سرخ کرده اینچنین بسیار.تو در چشمانت صفای پاییز را داری.با مهر تو می توان سوی شادی ها کرد فراررو به سوی زیبایی شیداییسرمستیهیچ...
امشب دلم میخواد بیخیال ترین آدم دنیا باشمیه فراموشی بگیرم و هیچ چیزو هیچ کس بیاد نیارم جز تو ؛ شب ک مال غصه خوردن نیست ،غصه ها بمونه برا فردا امشب میخوام عاشقانه ی زیبا و خاطر انگیز برات بسازم ک هیچ موقع از خاطرت محو نشه ، یه جشن دونفره ؛ من ؛ تو ؛ حس قشنگ عشق ، ای جان ک چه شبی بشه امشب ،شب عشاق فردام خدا بزرگه ،فقط امشب وعاشقانه های بینظیرش...زهرا زمانی...
زنانه مینویسم دلتنگی های هر روزه ام را در کام کلمات غریبِ عشق تلخی اش جان لحظه هاااا را می آزارد ک این هم عادت عشق است تلخت میکند تا شیرینی ملس انتظار برایت آسان شود *تنها دلیل زندگی* زنانگی هایم را مردانه به انتظار باش ... زهرا زمانی...
میدانی تو که از راه رسیدی مثل بازی گل یا پوچ پوچ بود کل زندگیم آمدی گلستان کردی کاشانه ام را چه خوش بود لحظه ی دیدار اول چشمانت همچودریا موهایت همچو موج سکوتت همچوساحل و آغوشت بهشت ابدیمبه قلم:مائده حق ویردی✍️✍️✍️...
تا روزی که نفس میکشم همیشه در قلبم زنده ای، زمانی که چشمانم را میبندم تو را میبینم، با خنده هایت شاد میشوم و با غم هایت میمیرم. و تمامِ آنچه از این زندگی لعنتی میخواهم تو هستی! ای کاش، میتوانستم تو را کنارم داشته باشم و ای کاش زمان متوقف میشد، آنگاه که غرقِ زیباییت بودم. اما تو هیچگاه فراموش نمیشوی! نفسی که مرا زنده نگه میدارد تو هستی.. دل کندن از تویی که تمامِ دلخوشی ام هستی، هزار بار مرا میکُشد!...
فاصله پهنای دوشانه ات زمستانی ستبهنگام نوازش هایمونگاهت برایم گرمای تابستان است لطفا مرا دعوت کن به میهمانی بوسه غنچه باز شده لبهای بهاری تآخر تمام فصل ها در تو تعریف شده اند عشق پائیزی م ...✍️رضا کهنسال آستانی...
و در آن هنگام که مفتونِ شکوهِ نگاهت شدم؛عشق معنا گرفتبه راستی که زبان به چه کار آید وقتی؛تلاقیِ دو چشم، مثنویِ هفتاد منِ دیگری ست؟!...آمدی تا مَن زِ مَن خالی شودیک مَنِ سرکش بمیردتا که مَن عالی شودشیما رحمانی...
بعضی آدما انگار مهره ی مار دارن انگاری با یه نگاه طلسم میکنن و بند دلتو به خاطرشون گره میزنن ، گره ی کوری که حتی دندون منطق هم نمیتونه بازش کنه.مهارت عجیبی تو ثبت ثانیه های زندگیت به نام خودشون دارن جوری قلب و ذهنتو اشغال میکنن که آب از آب تکون نمیخوره.به خودمون که نگاه میکنیم ما آدم قبلی نیستیم ، ما آینه ای تمام نما شدیم از رخ محبوب و چقدر زیباست این بازتاب عشق تلالؤ محبت تو دنیای تاریک بی مهریها نوازش نگاه یار تو دوره ی سیلی ها...
قشنگی دنیا به داشتن کسیه که تو رو میفهمهکسی که بودنش بهت اطمینان خاطر میده کسی که نمیزاره غم به دلت بشینه، واسه حال خوبت هر کاری میکنه کسی که دلتنگیاتو درک میکنه و میشه سنگ صبورت قشنگیه دنیا به داشتن کسیه که دوستت داره، دوستش داری، با شادیات شاده، کسی که همه جوره هواتو داره، روت حساسه یکی که نفست بنده به نفسش که اگه نباشه میخوای دنیا نباشه یکی که نگاهش دنیای عشقه جوری باهات حرف میزنه که احساس غرور میکنیجوری نقطه ضعفاتو میپوشونه ...
طو را جوری دوست دارم ک اگر ی روز بخوام از آدما فاصله بگیرم یا ازشون دوری کنم با خودم میبرمت ۔جوری دوستت دارم ک هیچ وقت از بقل کردنات ،نوازشات ،حرفات ،صدات ،فرم نفس هات ، هر چیزی ک مربوط ب طوئه،خسته نمیشم ۔جوری دوستت دارم ک وقتی ناراحتی داغونم و وقتی خوشحالی خوشحاااالم ،همه ی اینها را یادت بمونه چون شاه نشین قلبم هستی ۔❤...
کاش میدانستی؛دوریت!نه تنها دلبستگی ام را به تو کمتر نکرد،بلکه بیشتر از هر زمانی حال و هوایت تمام وجودم را به خود پیچیده است.✍سارا عبدی...
و شبی هم من عشق را یافتمآن شب آسمان از محنت ابرها سنگین بود.و ماه، کامل می تابید.در هیاهوی سکوت نیمه های شبکسی آرام در گوشم زمزمه کرد:آن ستاره را می بینی؟ درخشان و زیباست.رد نگاهش را که پیمودمبه آینه رسیدم.مرا قاب گرفته بود.ساده، شلخته، غمگین.- زینب ملائی فر...
اجازه هست؟میخواهم دوستت داشته باشممیخواهم عاشقت باشممیخواهم لب هایم راسوار بر بالِ واژه های عاشقانه یِ همین شعر کنمتا وقتی که تو می خوانی اشبی اختیار ببوسمت...میخواهم مست از عطر تنت شومخیالت، طعم خواستن میدهدنفس هایت، عطر عشق میدهدوَ لبت، طعم دلبریهای عاشقانه،،حس دوست داشتنم به...تو،فرق میکند،چون..من دچارت شده ام.........
با کدامین الفاظ تو را وصف کنم!؟چگونه جنگل های کلاردشت و زرد و نارنجیِ به هنگامِ غروب خورشید را در یک کلمه جای دهم که بشود چشمانت... یا چگونه از رقصِ پیچک وارِ موهایت بگویم؟!.هنگامِ وصفِ توواژه ها عاجز می شوندفرهنگ لغت به هم می ریزد قلم کم می آوردو زبان الکن است......
کاش میشد بهت بگمکه من قرار نیست جایی برم،قراره تا آخرین لحظه زندگیتگرمای تن منو دایره وار دور وجودت حس کنی...حتی اگه ازت دور باشم..کاش میشد بگم من آدم موندنم،آدم کم نیاوردن آدم تورو خواستن...آدم عاشقانه های توو هیچکس نمی تونه جای منو برای تو پر کنه...حتی اگر تموم آدمای دنیا برای دلت جا باز کنن،چون من تورو؛ چشم هاتو و بند بند انگشت هاتو متعلق به خودم میدونم،حتی اگر خودت بی خبر باشی...حتی اگه نفهمی..حتی اگه نخوای بفهم...
کاش می شد روی ماهت رو نگارم من ببینم روزها وساعت ها کنارت بنشینممن باشم و تو و موج دریا و ابر باراندور از همهمه وچشم ها خدایا میشود...
می رَوی اَما نِمیدانی با رَفتَنَت تَمامِ وُجودَم را با خُود میبَری دَریغا اَز اینکِه نَزد تو شِکایَتی کُنَم اَما بِه مَن قُول بِدِه دَر دوریِ مَن مُراقِبِ وُجودَم باشی....
عصر جمعهیعنی دَم نوشی از دلتنگی در فنجانی به رنگ امیدامیدی از جنس شروع...عصرهای جمعه بیابیشتر داشته باشیم هوایت را ، هوایم رامهرت را با عشقم درآمیزو مرا مهمان قهوه ای کن که با عشق دم کشیده استبخند در چشمانمفدای ناز نگاهتعصر جمعه سایه انداز بر دلمعشق را سنجاق کن به آنعصر جمعه باید باشیباید باشموگرنه امان از جمعه امان از عصرهایش...نازی دلنوازی...
نگارم!از تو که می نویسمعطر شب بو اتاقم را می آکند. تو کنارم نشستی و غزل هایم را می سرایی و من با تو ردیف که هیچ قافیه هم کم نمی آورم.شهناز یکتا...
من عاشق همان لحظاتی هستمکه در نامه هایت با کلمات مرا نوازش می کنیمگر از این احساس بهتر هم هست......
این روزها کمی بیشتر از حدِ معمول دلتنگت می شوم! دلتنگِ آغوشت، که همچو پناهگاهِ امنی ست، برای ناامنیِ این روزها دلتنگِ حرف هایت، که مرحمی ست برای زخم های دلمدلتنگِ خنده هایت، که امیدبخش زندگانی ام استو چشمانت، مانند کهنه شرابی ست، که عجیب مرا مست می کندببین چه بر سرِ دلم آورده ای، که اینگونه هر روز و شب، بی بهانه هوایت را می کند! و در آخر، این دلتنگی های طولانی،چون زلزله ای هر شبانگه، برسرم آوار می شوند!...
بهترینِ قَلبم... زندگی بدون تو آنقدر دشوار است، که می ترسم فراموشت کنم، میترسم فراموشت کنم و دیگر زنده نباشم، تنهایم بگذاری و بدون تو بمیرم، من میترسم با فراموش کردنت خودم را از یاد ببرم! تمام ترسی که از این زندگی دارم، تو هستی...! اگر خدایی نکرده تو را از دست بدهم، اگر دیگر کنارم نباشی، با چه کسی سخن بگویم، چگونه زندگی کنم و شاد باشم در حالی که تمامِ شادی ها و خوشبختی هایم درون تو نهفته است. من از نداشتنت، نبودنت، از رفتنت واهمه دارم! ای...
من از تو آویخته ام ، از چادر نماز شبت که پر از شکوفه های بادام است.دوست دارم تمام نفس هایت را در گوشم زمزمه کنی ، ای روح مقدسی که تسخیرم کرده ای.شاید آدمی به زمین تبعید شده است، اما من بهشت را روی همین زمین یافتم.روی دامن تو و چشم در چشمان تو ....بهزادغدیری...
وقتی به تو فکر میکنمشگفت زده میشومنگاهتصدایترنگ مویتخط لبتتمام اینها دست به دست هم می دهند تا مرا به سوی شگفتی بکشانند...
من تمام احساس و عشقم رو به پای تو میریزم تا هیچوقت کسی مثل من نتونه دلتو بلرزونه،تموم واژه هارو برات پشت سرم هم صف میکشم و از عاشقانه هام برات می نویسم تا دیگه هیچ کلمه ای قلبتو اکلیلی نکنه .اونقدر وجودت رو سرشار از آرامش میکنمتا هیچوقت نتونی اونو توی آدمی پیدا کنی.اونقدر بهت عشق میدم تا هیچکس هیچوقت نتونه جای منو برات پر کنه من همه ی مرزهای دیوونگی رو برای تو میرم تا غیر از من کسی نتونه برات دیوونگی کنه.من از خودم تو زندگیت چیز...
در پس این همه زخم عمیقو دردهای رو به صعود برای تو می خندم...برای تو جنگل وحشی دلم اهلی می شود.خلوتگاه سایه ام با شب بی ستارهآفتابگردان می شود رو به سوی طلوع تو...اصلا فرشته می شوم و قلب ساعت ابری رابه وقت رنگین کمان نشانه می گیرم واز دقیقه های عریاندور از چشم سایه های پشت دیوارسیب می شوم، برای دقیقه های دلتنگی و ثانیه های دور پرشتاب.فیروزه سمیعی...
❤️🥀تو خنکی اونور بالشتی،چای بعدکار،سیگار نیمه شب،تو اولین بارون پاییزی،بوی کتابای نو،بغل شدن، وسط گریه،بوی خاک بارون خورده،تو شیرینی اولین حقوقیبوی خوب لباس نوتو بوی یاسیآب رو آتیشرنگین کمون بعد بارونتموم چیزی که من از دنیا می خوام.تو مجموع احوالات خوب جهانی...🥀 وحدت حضرت زاده...
ای تنها بهانه نفس ها یمتا کی در حسرت نگاهت باشم؟پس کی از کوچه پس کوچه های دلتنگی عبور می کنی؟...
هرچند از تو دورم ولی دلم را می رباییتو در کدام ساحل عشق بوده ای؟اگر بگویی نمی دانم یقین میکنم که مرا دوست نمی داری...
تو میدانی که عشق برایم همان لبخند زیبای تو استزندگی برایم همان آغوش گرم ومهربان تو استو بهترین حس همین دوستت دارم هایی است که از اقیانوس قلبم برای تو سرچشمه می گیرد...
تنگیِ شدیدی رو تویِ ریه هام حس میکردم، هوا برام کم بود، نفس برام کم بود، خفگی با اون دوتا دستِ زمختِ هیولاوارش چنبره زده بود دورِ ریه هام، دورِ قلبم، فشار میداد، فشار میداد با نهایت توانش. فشار شدید و شدیدتر شد. احساسِ سبکی کردم، دیدم پاهام رویِ زمین نیستن، باد اومد و تنِ بی روحمُ مثلِ یک تکه کاهِ سبک به رقص درآورد و برد بالا.....+ این بالا همه چیز بهتره، دیگه چیزی غیرِقابلِ تحمل نیست، حتی پایینم ازین بالا قشنگ تر دیده میش...
آشوب نبودنت ک به جانم رخنه می کندباید دَوید تمام فاصله ها را تا تو.. .به وقتِ نبودنت، تکرارِ حرف و کلام و شعر و موسیقی، چاره نیست آشوبِ مرا...چاره، گِره دستان توست در دستانمچاره، نگاهِ چشم در چشم توست در چشمانمچاره، آرامش کلام توست که بی واسطه گوشم را بنوازدخلاصه بگویم، آشوبت که به جانم رخنه می کندچاره ای نیست مرا...جز لمس حضورت، جز آغوشت!آدم دلتنگ آغوش می خواهد و بس....✍ هدی احمدی...
توهمیشه وهمه جادرمن حضورداشته ای...در وسطِ خنده هایم،در درون بغض هایم،در میانِ اشک هایم...باخیالت،درخلوتِ ذهنم وجب به وجبِ این شهرِشلوغ راقدم زده امبغض کرده ام،باریده ام.من بارهاوبارها با تصورِ رفتن ها و نبودن هایت،گریه نکرده ام،بلکه جان کنده ام؛وبایادت تمامِ آهنگ های گوشی ام را،دریک به یکِ خیابان های بی انتهایِ این شهر، گوش کرده ام.اصلاگاهی گمان میکنم توآسمانِ ابری هستیومن قطراتِ باران.نمیدانم اماهرچه که هست،تودرست م...
روزی زیر یک سقف با تو عاشقانه زندگی خواهم کرد.نمیدانم نپرسکی کجا و چه جور ...اما یک جاییدر اعماق قلب من و توانگار شعله ای خاموش نشدنی زیر خروارها غم سوسو میکند . اه از این سکوت ممتدِمیان من و تو! خوب میدانیمچه بخواهیم و چه نخواهیماین شعلهخاموش نشدنیست...از همان روز دیدارمانمیدانستیمهمزاد و پاره تن همیم.نیمه پنهان من و نیمه پنهان تو... نمیدانم تو کجایی ،چه میکنی،روزهایتبا که سپری میشوند ،...
تو قشنگی درست مثل قشنگی اهنگ وضعیت سفید حامیم،تو اروم ترین مسکن دنیای منی درست مثل ارامش اهنگ بغلم کن فرزاد فرزین،تو درست مثل ملایم بودن اهنگ عشق یعنی سینا درخشنده،تداعی یه روبان قرمزی،تو مورفین حل شده میون اهنگ الکی علی یاسینی هستی،تو شبیه پلی شدن مدام اهنگ مسافرت ماکان بند و دلبریای خواستنی خطهٔ شمالی،تو همون ادمی هستی که میتونم واسش شهر شلوغ ریوان رو بفرستم،میتونم حریص بشم سرش و چشامی عرشیاس رو واسش بخونم،تو تکمیل کننده شاه بیت شعر های مسیح...
خواب ز چشمانم رو بودی مالک قلبم تو بودی مالک این قلب بی چیز شاهانه دل رو بودی این دل به فرمان تو باشد سال ها مال تو باشد ♔...
وقتی که باران می بارد به یاد تو می افتمبه یاد اولین روزِ دیدنت آن روز قطره های باران مهمان زمین بودند از کجا معلوم شاید زمین هم آن روز عاشق شده بود و قطره های باران برای تماشای معشوقِ زمین آمده بودند.خب بالاخره زمین هم حق دارد عاشق شود......
مرا به گناه بکش من می خواهم خدا مرا بخاطر شهوت لمس تن تو به جهنم ببرد...من قید بهشت را زده امکه مومن تو باشم که در ضریح چهارستون اندامت به سجده درآیم...مرا دوزخی آغوشت کنای خدای عاشقانه های بی اراده کننده ام...مرا آتش بزن در اعماق وجودت... امیرپاشا فدائی...
من تو را بی نهایت دوست خواهم داشت و رویای من این است که مرادر پیری قوت قلب باشی...و با عطر خوشبوی تنت جان دوباره دهی بر پیکر خسته ام از این سالهای دور از آغوش ... و دیگر رویای من این استکه بارانی شود آسمان شب های با هم بودنمانو بشکفیم و جوانه بزنیم و سبز شویم در این شالیزار خوشبختی...من درمان درد های تو باشم و تو دلیار شیرین من...و زندگی کنیم و خدا مارا بیشتر دوست داشته باشد...تا آن روز انتظار را طاقت بیاور ای همدرد زیبای ...
ای قرار روح بی قرار من بمان درسرای آسمان دلمکه تب عشق تو در پیکرم هست تاهستممرامیان قلبت نگه دارمن آن شکوفه ی اندوهی که درخیالم فقط تو می رویی...
دلم می خواهد روزی تو را سوار قایقی کنم و پارو زنان دور شویم از آدم ها و تمام تعلقات دنیا...دلم می خواهد جان پناهت باشم و بهانه ام شوی...بر روی قایق نگاهت کنم و یادم برود تمام مسیر را...تو را به جایی ببرم که حتی خدا دستش به ما نرسد..و آنجا تورا ببویم و لمس کنم ضریح شفابخش تنت را...و حس کنم طعم ترش و روح فریب خوشبختی را...کاش آن زمان که غرق زیباترین لحظه های زندگیمان هستیم باهم برای عشق بمیریمشاید جاودانه تر از لیلی و مجنون شدیم .....
محبوبِ من!میدانی؟!زن بودن عجیب میچسبد؛وقتی تو آنقدر در من ریشه دوانده ایکه دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگی کنم و پا به پایت پیر شوم...میخواهم برایت بنویسم:دوستت دارم؛به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...به زیبایی شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...دوستت دارم؛به وقتِ روزهای قرار کاری ات؛ وقتی عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،چنان غرق تو میشوم کهپیازِ سرِ اجاقم میسوزد وپیراهنت چروک میماند...دوستت دارم؛به...
من درخودم جاگیرشده ام.من ازدست خودم پیرشده ام ازکی من اینگونه زمین گیرشده ام من درآرزوی چیستم قلبم ویران است مغزم فرسوده است جانم شیفته وشیداست خودم رابه قلبم سنجاق کرده ام درآرزوی عشق است ذهنم آرزوی عشق است...
دلم امروز عصر عجیب، هوس بارون کرد..از اون بارونا که شیشه ماشین رو انقدر خیس می کنه که هیچ کس توی ماشینو نبینه..بعدش صدای آهنگ ضبط ماشین ببرتم توی رویا...فکر کنم تو کنارم نشستی و دارم برات حرف می زنمبهت بگم دلم برات تنگ شده...واسه اون صدات..واسه لمس دستات ..واسه بوی عطر تنت...بعدش گریه کنم بحال خودم..بحال خودمون...توام با اون دستات اشکامو پاک کنی و ......حیف که تو فقط توی رویا میتونی مال من باشی...کجایی رویای شیرینم......
لحظه ی عجیبی ستآنجا که با یک آیه، محرم ترینش می شوی... با یک بله، نزدیک ترینت می شود! آن لحظه برآی طرح چشمآنت در آینه، قابلیت این را داشتم که بمیرم؛اما زندگی درکنار تو تازه آغاز شدهزندگیمان تازه آغاز شده:)...
عاشقت هستم ...تویی مهربان تویی بانوی آرامشو آرزوهای من ... تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...رویای من تو هستی که زندگی ام را پر از عشق میکنی ... نگاهت شکارچی دل من بود ، اکنون با تو دورهم قرار میگیریم تو قشنگ ترین روزهای منی ،دلجوی پوچ روزگار منی ... عشق تو زندگی ام را به همراه تو میکشاند ،هرگز ترک تو نمی کند هرگز نگذار غم و اندوه در دل من زندگی کند ......
من با تو راه می روم، نفس می کشم، زندگی می کنم...!حال من کنار تو خوب است و گور پدر دنیایی که خوشی ما را نمی خواهد، بیخیال آدمهایی که در حسرت غممان می سوزند.من لحظه به لحظه تو را در کنار خود می یابم، و به تلافی تمام زمستان هایی که نبودی تا گرمای وجود یخ زده ام را به قلبت هدیه کنم، تو را در آغوش می کشم!من هر لحظه ام را را با تو زندگی می کنم، بی آنکه ساعتی از حضورت بهرمند باشم...!...
شب با تو قشنگ می شودبا کهکشان چشم های تو زیبا می شودبا جهان بوسه های تو رویایی می شودبا دنیای آغوش تو ماندگار می شودشب با عطر تن تو بلند می شودبه چشم هایم زل بزنمرا در بوسه های خود غرق کنمرز بین مان را بشکن و محکم مرا در آغوش بگیرو بگذار عطر تنت روح مرا تسخیر کندحال باور کردی که شبم با تو قشنگ می شود. .....
چه اهمیتی دارد دیگران راجع به ما چه خواهند گفتوقتی من به تمامی تو را پذیرفته امچه اهمیتی دارد که ما را قبول خواهند داشتزمانی که من تو را مانند خدای خود قبول دارمجایی می خواهم دور از آدم هاجایی که تنها تو باشی و من باشمجایی که عشق دور از هیاهیو آدم ها در سینه مان نفس بکشدجایی که نجوای چشم های تو را با جان و دل گوش بسپارمسر به سینه ت بگذارم و ساعت ها در آغوش گرم تو به صدای ضربان قلب ت گوش فرا دهمگوش هایت را از شعر های عاشقانه ...
جنآبِ معشوقاز من راجب شما پرسیده اندو گفتم اوست که دلیلی برای نفس کشیدن، بیدار شدن هر روز، خوابیدن هرشب، خلاصه دلیلی ست برای زندگی کردناو خدای کوچک من است که با آمدنش جان دوباره گرفتماوست که همیشه حامی و تکیه گاه من استشاید اگر الان اویی نبود، منی هم وجود نداشت:)♥️...