پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بچه که بودمپاییزبا روپوش سرمه ای از راه می رسید.بزرگتر که شدمپسر همسایه بودسربازی که اسمم راتوی کلاهش نوشته بودمادرش می گفت:گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهدآن وقتها دوستت دارم را نمی گفتندکشیک می دادند......