پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من هنوزم دچار چشماتمچیزی جز تو توو مغزِ پوکم نیست گرچه اسمت دیگه توو گوشیم و توو « فِرندای فیس بوکم» نیستعکستو احمقانه می بوسمتو که احساسمو نمی فهمی حسمو وقت ِ دیدن ِ پسری که نمیشناسمو نمی فهمیوقتی « لایکش » میوفته رو عکستبی هوا پشت ِ میز می لرزم وقتی لحنش صمیمی و گرمهوقتی میگه عزیز ... می لرزمتک تک ِ دوستات مشکوکنپسرای ِ مجرد ِ خوشتیپ حتی اون آدمایی که رفتنبا یه دختر توی « ریلیشن شیپ »گاهی دستم میره رو « د...