پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مثل یک تابلوی نیمه ی نفرین شده ایدست هر کس که به سوی تو بیاید، قلم استعشق را پس زدی ای دوست، ولی پیش خداهر که از عشق مبرّا بشود، متهم استمی روی، دور نرو، قبل پشیمان شدنتفکر برگشتن خود باش و زمانی که کم استقبل رفتن بنشین خاطره ای زنده کنیمبنشین چای بریزم، بنشین تازه دم است...
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست ......
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باشیا علت یک عمر پریشانى من باشبا فاصله اى امن که آسیب نبینىبنشین و فقط شاهد ویرانى من باشهر بار که عاقل شده ام خیر ندیدمیک بار بیا و تو به نادانى من باشمن جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانمتو جاى من و محو غزل خوانى من باشناچار به مرگم ته این قصه بیا ویک معجزه در قسمت پایانى من باش...
لبت بر باد خواهد داد روزی دودمانم را...