متن خاطره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره
شده دلتنگِ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانه ی بالِش کُنی و خواب شَوی؟ شده با عطرِ به جا مانده ای از رهگذری رنگِ رخساره ببازی ، مست و بی تاب شوی؟
دیگر برایت نمینویسم،
نمیگویم دلتنگم،
نمیپرسم چرا نماندی…
فقط گاهی
مینشینم روبهروی دیوار،
و فکر میکنم
شاید اگر دیوار بودی
مهربانتر بودی.
من را دوست نداشتی،
و من،
با همان دوست نداشتنت
سالها زندگی ساختم.
خانهای از خیال،
که تو حتی سایهات را هم
به آن قرض ندادی.
من آن...
سنجاق می کنم
بوی پیراهنت را
بر لبان خشکیده دلتنگی ،
وقتی اشک
می شوید
خاطرات غم گرفته ی رفتن را...
در آینه
پیرمردی ایستاده است
و
موهای دماغش را
با درد میکند.
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
ای آسمان، بگو که چرا تیره گشتهای؟
در سوگ او نسیم شدی، خیره گشتهای.
اسفند ماه آمد و دل سوخت همچو شمع،
آه ای زمانه، از چه تو اینگونه گشتهای؟
زندایی مهربان که چو خورشید روشنی،
خاموش گشت و رفت، تو ای ماه، خفتهای؟
دلتنگیام چو موج، به ساحل نمیرسد،...
تو....
از کدامین اتفاق افتاده ای
مرورت که می کنم
شادمانی از گونه هایم سُر می خورد
دوباره در خاطره ای دور
زخم هایم جوانه می زنند
ریه ها پر می شود
از هجوم هوای کوچه ی احساس
آنجا که در ازدحام رقصیدن باد
باران نگاهم
بر تن لحظه ها موج می زد
و لب ها در عطش گلبرگ های یاس
حدیث تشنگی را
در گوش ابرها...
به باران اعتمادی نیست هر شب به یادت نمی بارد
ب دلم نظاره کن هرشب ز دلتنگی خون می بارد
گاهی نمیشود که نمیشود
زندگی در پیچ و خم خود، گم میشود
آسمان تاریک است و باران میبارد
دل ما به یادِ تو، غمگین میشود
شوقی در دلِ پنهان دارم هنوز
اما گاهی عشق، دور میشود
خطی از یاد تو را مینویسم
در دل شب، غم به خواب میشود
یار...
حالا بماند
بگذار تا خاطراتت در سینه ام جا بماند
بگذار تا اشتیاقم همواره پوپا بماند
حالا که روییده بذر مهر و ارادت چه خوبست
آهوی دشت خیالت همپای صحرا بماند
مهلت بده زندگی را تا یک نفس جان بگیرد
از رد پایت نشانی اینجا و آنجا بماند
وقتیکه از...
هر شب در اتاقم خاطراتت را دار میزنم..
رهایم کن
بسپرم به خاطراتم
دیگر گردش دروادی تنهایی خاطراتم ممنوعه نیست جان دلم
تصور خیالت را آنچنان که دلم میخواهد پروازش میدهم برپهنه آسمان قلبم
آغوشت امن وجودم
نه پشت پرده هراس پنهان میشوم و نه پاهایم در تراس نگرانی ، سُر میخورد.
آری این منم، اما چه سود؟
او که در من بود دیگر نیست، نیست.
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
خاطرت نیست...
که در خاطر من...
خاطر تو هست هنوز...
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
باد دانههای برف را در هوا رقصاند
و من در خلوتترین خیابان شهر
با هر کدام از آنها هم صحبت شدم
تا شاید خبری از تو بگیرم...
زندگی پر از روزها و لحظه هایی هس که همیشه توی قلبمون میمونن؛ مثل یه مجموعه از خاطره هایی که یادآوری شون همیشه دلت را گرم می کنه. خاطره های خوب، اون لحظه های قشنگی هستن که مثل نور توی روزای تاریک به دلت امید میدن🍃
یاد اون روزا که...