جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
بگذار عکس هایی که سال ها بعد در آلبوم خاطراتت نگاه می کنی یادآور تلاش ها و شکست ناپذیری ها و موفقیت هایت باشدو در حالی که پاهایت را روی هم گذاشتی بگویی چه خوب حقم را از دنیا گرفتم چه خوب جا نزدم چه خوب درست در آن لحظه که نفس کم آوردم، دویدم آنوقت مثل شکوفه های بهار نارنج عطر شادی در زندگیت می پیچدصدای خنده هایت به آسمان می رسدو با خیال آسوده به تماشای بهار می نشینی...
ذهن من متشنج ترین جای جهان است خاطراتت هر روز کودتا می کنندآریا ابراهیمی...
خاطرش در خاطرم ،خاطره هااا میسازد..امان از این خاااطره ..فاصله ها حریف خاطره هااا نمیشوند..المیراپناهی-درین کبود...
دارم به یه قرن پیش فکر میکنم وقتی که نامه رد و بدل میشد و خبری از اینترنت نبود دارم فکر میکنم اگه تو یه جزیره دور باشم که اون جا اینترنت نباشه برام نامه مینویسی؟خدای من ! چه دید کوتاهی!مگه چندین هزار سال پیش نامه بود؟بیا بریم یکم دور تر به وقتی که هنوز زبان اختراع نشده بود حتی کسی تو غار نقاشی هم نکشیده بود حتی کسی اسمی نداش که صداش کنیم !اونوقت به کسی که باهاش راحت تر بودیم و دوستش داشتیم چند دقیقه تو روز فکر می کردیم ؟!من ...
رفتنی می رود و مرده فراموش شودزنده آنست که در خاطره ها می ماند...
نرود یاد خوشت تا به ابد از یادممن و این خاطره ها، بی تو سفرها کردیم!غزاله غفارزاده...
هر کسی تصوّر یا خاطره ای دارد که آن را چون رازی با خود حمل می کند؛ رازی که آن را در شب باز می کند، مثل تکه ای شیرینی پنهان شده. اگر از میان آن بگذری، درون درّه ای از رؤیاها غرق می شوی.- همسر گمشده- آلیسون ریچمن...
قلبِ آدمیزنده ست بهخاطرهخاطره عشقخاطره دوستدوستدوست…....
میدانی زندگی هایمان شده است محل پیاده رو آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و دو سه خطی خاطره می سازند برای شب های تنهایی ما...
ردپای نفست ماند و نفس گیرم کردلشکر خاطره ات آه که تسخیرم کردمثل تو هیچ کسی در دل من جای نداشتجُز تو این عشق مرا از همه کس سیرم کردآسمان غم تو شوق پریدن راکشتبال پرواز مرا بست و به زنجیرم کردمثل پاییز منم عاشق زارت بودمآخرش درد خزانِ تو زمین گیرم کردرفته ای از بَرَم و از دل من بیخبریآه این خاطره ی لعنتی ات پیرم کردهادی نجاری...
قدیم تر ها که پلک میزدمزندگی میگذشت اما حالا زندگی لابه لای پلک هایم گیر میکندسپس قطره اشکی میشود مملو از خاطره و آرام چکه میکند...
روزی خاطره ای میشومدور و پنهاندر گوشه ای از ذهن ها که فقط با یادآوری اش میتوان لبخند زد ولی نه میتوان داشت،نه خواست،نه بوسیدآری همان روزی که دیر است...
با رفتنتسقف آرزوها بر دلم آوار شدمن ماندم و خرابه ی حسرتو تو با مسیری بی بازگشتخاطره ها زنده به گور شدندهر دو فاتحه خوان شدیممن بر سر مزار قلبتو بر سرمزار عشقمجید رفیع زاد...
حریف خاطره هایت نمی شومحتی اشک هایم سد راه تو نشدندجای خالی اتاکنون سرشار از خاطره هایی استسرد و بی روحو من در انتظارامید واهی آمدنتمجید رفیع زاد...
گفتم چو جان میدانمت چون آب و نان میخواهمتگفتی که یادم می رود اما به خاطر دارمت !رفتی ز پیش چشم و من ،در دل نگه میدارمت !...♡......
تسخیرم می کندشبی که یک لحظهبدون یادت چشم بگذارمپلک هایم سنگینهمچون هوایی که در ریه هایم در حال عبورندشبی تلخ و سرشار از کابوسبی گمان خاطره اتمرهم این آشفته حالی استوقتی که یاد تو رادر آغوش می گیرممجید رفیع زاد...
پس از بارانخاطره رنگین کمانی می سازددرآسمان چشمانماز یاد نگاه تو...
سوزانا تامارو:خاطره، چیز عجیبی ستگاه مثل شعبده باز از کلاهعکس هایی فوری رابیرون می کشدکه خیال می کردی تا ابد فراموش شان کرده ای......
عکسها سخن از خاطره گویند ولی دیدن یار کجا لذت دیدار کجا ؟...
همونطوری که به کنارهم بودن با کسی عادت می کنی!به رفتنشم عادت می کنی!ولی برای همیشه یه زخمی گوشه ی دلت می مونه،یه خاطره!یه خاطره که نمی تونی فراموشش کنی......
مادر بزرگم یه دعای خیری داره کههمیشه میگه امید وارم پیش روت بیاد پسرم یه روز ازش پرسیدم مادر چه دعایی که می کنی؟ پیش روت بیاد یعنی چی ؟ گفت :پسرم هر چی تو قلبت آرزو شو داری پیش روت بیاد ...به همچین دعای قشنگی رو براتون آرزو دارم :-)...
سرم داره ازحجم خاطرات می ترکه بدون توزندگی واسه من بی هدفه...
خانوم جان همیشه می گفت هر وقت دلت تنگ شد میل بافتنی رو با یه گوله کاموا بردار بعد بشین و برای خودت، یه ژاکت بباف ! همینجور یکی زیر یکی رو خوشی ها و محبت ها رو بیار رو هر چی تاریکی و دلخوریه رو ببر زیر به خودت که بیای میبینی یه ژاکت داری پر از خاطره ...همون رو تنت کن به خودت بگو تا وقتی این آغوشِ پرخاطره هست؛پس چرا دلتنگی ؟...
خوش به حال دل من ،تلخ ترین خاطره ام تلخی جام شرابی ست که لبهای تو داد...
تو برام شدی مثل یه دفتر خاطره ای که با هر بار نگاه کردن بهش گذشته رو مرور میکنم.گاهی با اون گذشته ها قه قهه میزنم گاهی گریه میکنم گاهی عصبانی می شم،گاهی خودمو به بیخیالی میزنم.دفتری شدی که نه دلم میاد دورش بندازم و بسوزونمش نه میخوام مدام بخونمش.چون همشو از برم ریز به ریز جزء به جزءشو..!من فقط این دفترُدوست دارم نگهش میدارم ولی دیگه بازش نمیکنم! میذارمش یه گوشه که کنارم باشه؛که از دور نگاش کنم که فراموشش نکنم...!فقط همین:)) ساحل ه...
یک وقت هایی هست که باید بگذاری موسیقی ای که دوستش داری و باهاش خاطره ساخته ای، با صدای بلند در خانه پخش شود. چای دم کنی و بگذاری نت ها در چای سرریز شوند. آن وقت دو تا چای بریزی و بگذاری روی میز و با غیاب دیگری حرف بزنی. هی حرف بزنی با کسی که آن سوی میز ننشسته است.- آنتونین دوورژاک...
شب است و خاطره هایت هنوز بیدارند...!ارس آرامی...
خاطره درد قشنگی ست که با یاد کسیتا نفس هست پریشان شوی و دل بتپد...
من تو رو قرمز دوست دارم . مثل همون سرسره ی توی پارک که باهاش خاطره دارم. مثل سس روی پیتزام مثل حس سرزندگی عاشقتم دلبر قرمز !دوستدار تو: قرمزِ جان!...
شیرین می کندتلخی نبودنت راقند خاطره ها...
ولی به قولِ صابر ابر:خاطره ی خوبِ کسی شو...حتی اگر قرار بر همیشه ماندن نیست،آنی شو که وقتی در ذهنش آمدی،چشمانش تو را لو بدهند......
اگر این شهر زیباست چون هنوز عطر و خاطرات تو رو به همراه داره....
دارد به سفر می رود امشب چمدانم با خاطره ای تلخ که من خالق آنم...
حالا بیا قدم به قدم تا سفر کنیمحالا بیا که خاطره ها را مرور هم......
حالا که قرار هست یک غروب...یک نگاه...یک خاطره...یک داستانِ تکراری...یک حسِ مبهمِ همیشگی...یک برگ....یک پاییز...بشود دنیایِ یک آدم ؛پس اعتراف میکنم به اینکه...کاش روزی تو هم شاعر شوی...!ستاره ح...
چهل سالت شده:یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنییه عطر آشنا...یه نگاه از دور...یه لبخند شبیه به...!یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به چند سال قبل!دقیقا میفتی تو همون نقطه ای از زمان که ازش فرار کرده بودی!همون دقیقه،همون ثانیه...!شونه هات یخ می کنه و خنده رو لبات میماسه!یهو تو میمونی و ثانیه شمار چاراه و شجریان که از رادیو میخونه،...
بچه که بودم همیشه دلم میخواست دوچرخه داشته باشمچون عاشق دوچرخه سواری بودموقتی می دیدم یکی دوچرخه داره، خیلی ناراحت می شدم ، چون منم دلم میخواست یکی از اون دوچرخه ها داشته باشم، یه دوچرخه که مال خودم باشه، کسی ازم نگیرتش، یه دوچرخه که برم توی کوچه و خیابون دور بزنم!بزرگتر که شدم، آرزوهام هم بزرگتر شدمسیر زندگی ناهموارتر شدآنقدر بین رسیدن و نرسیدن ها قرار گرفتمکه دیگه برای داشتن دوچرخه حسرت نمی خوردمیه روز که داشتم از کوچه مون رد می ش...
گاهی از رنگین کمان خاطرهمی شود احساس روییدن گرفتمی شود گاهی برای لحظه ایحس و حال عشق و باریدن گرفتمی شود از کوچه های زندگیزخم های کهنه را درمان نمودلا به لای غصه های نا تمامروزهای سخت را کتمان نمودکاش می شد با امید و آرزوپله پله رفت تا اوج نیازکاش میشد عشق را مهمان کنمبا تمام اشتیاق آغوش بازخانه ای می ساختم جنس بلورلحظه های ناب مهمان دلمکم کم از گوشه کنار خاطراتتلخی اش بردارم از جان دلمو به دنبال تو و روی...
سوزانا تامارو:خاطره، چیز عجیبی ست؛ گاه مثل شعبده باز از کلاه، عکس هایی فوری را بیرون می کشد که خیال می کردی تا ابد فراموش شان کرده ای ......
که توئیشب یلدای من و خاطره هایی که توییدل مشتاق من و منظره هائی که توئیخلوت یاد تو را پنجره ها می فهمندتا شعاع همه ی گستره هایی که توئیتا چه آید به سر پاکی این دلشدگانبه در مسلخی از کنگره هائی که توئیتا نیاید سحر و جلوه کند صبح سپیدمنم و شاهد این شبپره هایی که توئیآسمان جلوه ناز است و زمین غرق نیازرنگ نقاشی هر پرتره هائی که توئیزیر مهتاب شب و وهم و سکوت ابدیروح جامانده در این پیکره هائی که توئیمی رود دایره ...
پارسال این موقع فکر میکردم خوشبختی در آینده ست اما حالا چه تلخ می فهمم خوشبختی روزای خوشی بود که با تو گذشت و خاطره شد 🖤...
اثر انگشت آب روی پلک مهتاب یک نفر می گوید یاد ما را دریاب...
درپس خاطره ها باران بوسه میزند ردپای قدم های تورا...!...
عشق اهورایی ای باد ! ببر قصه ی تنهایی من را تا یار بداند غم رسوایی من را چون قاصدکی نامه رسان شد گویم برسانشعر پریشانی من را چون یار خیالش شده آسوده ز عشقم با قافیه ی تلخ بگو راز شکیبایی من را من نیز اگر ساکت و سردم فریاد بزن نوای دلتنگی من را حیرانم از این روز واز این غربتِ دلگیر هر شب که نباشی چه کسی رنگ زند خاطر رویایی من را هرگز نشود که کس بگیرد عشقِ من و این خاطره ها را هیهات که دزدی نتواند برباید ...
آن روزها رفتخاطره اش ، بر ذهن ما نشستسرد و سفید و برفهمه جا را گرفته بودآن شب سکوت سردفرسنگ ها راه بودفاصله ها بود و فاصله هاکسی خبر نداشت از سختی راهما بودیم و ما بودیم و بستنهایی و بیدار باش و راه عبثرعنا ابراهیمی فرد...
می توانی روی خاطره ها سرپوش بگذاری، یا چه می دانم، سرکوب شان کنی، ولی نمی توانی تاریخی را که این خاطرات را شکل داده پاک کنی. هر چی باشد، این یادت بماند. تاریخ را نه می شود پاک کرد نه عوض. مثل این است که بخواهی خودت را نابود کنی. هاروکی موراکامی سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش...
بازم خیال ط مرا برداشتکجا میبرد نمیدانم ... (:...
من ناز نمیکشم ...دلت خاست برو...کج کج نکنم نگاه و..یکراست برو...هرجورکہ مایلی بزن قید مرا!هرچند دلم یکہ و تنهاست برو..دیگر نکشم منت مهتابت را !..تاریکی از این به بعد زیباست برو...خودهی و درفکر خودت هستی و بس!پس خاهش التماس بیجاست برو...رو راست بگویم ن من ان مجنونم ن در سر ط هوای لیلاست برو...یک لحضه نگاه هم نکن پشت سرت..در روی تو و خاطره ها واست برو..از اول کار اشتباه از من بود!آری همه از ماست ک برماست برو...بی معرفتی ...
پدر بزرگ آلزایمر گرفته بود! از بین خاطرات هشتاد ساله ای کهداشت، فقط خاطره ی آشنایی بامادر بزرگو یادش بود، و این خاطرهرو هر روز با خوشحالی تعریف میکرد،دقیقا با همون کلمات! همون جملات!بدون هیچ کم و کسری: زهره یادته؟! تو اومدی شیرینی فروشی که برایآقات شیرینی بخری، گفتی قندشافتاده ولی دروغ گفتی! میخواستیمنو ببینی! قند آقات نیوفتاده بود! خودم ازش پرسیدم تو بازار! نذاشتمشک کنه... گفتم از حمید شنیدم! دوس نداشتم دعوات کنه که چرا...
هیچ نقطه ای از جهان ،گرم تر ازآغوش پاییزیت، برای برگ برگ خاطره نیست....حجت اله حبیبی...