متن خاطره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره
مهمان قلب من...
تو بیدعوت آمدی،
مثل نسیمِ خنکِ پاییز،
مثل شعری که خودش را در گوشِ شب زمزمه میکند.
مهمان قلب من،
نه با صدا، نه با قدم،
با نگاهت، با خاطرهات،
با آن حسِ آشنای بینام...
بمان،
که این خانه بیتو خاموش است،
و این دل، بیتو بیفصل...
دیوار،
تیرهای چراغ برق
سیم خاردار....
پشت دیوار
دیده بر آجرهای سالهای ماندگار،
میروم را
می نشینم گاه
می پرم با ابر
می دوم با باد...
زیر بارانی از خاطره از یاد،
تا باز شود آهنین درب
تو در آیی از گنه کرده و ناکرده زندان...
پشت دیوار هستم
بنویس...
هر رؤیایی از جایی شروع میشود…
گاهی از یک نگاه کوتاه، گاهی از یک لبخند ساده،
و گاهی از خاطرهای که در دلِ تاریخ و سرگذشت ما جا مانده است.
رؤیاها همیشه از جنس خیال نیستند،
بعضیشان آنقدر واقعیاند که با حضور یک “او” معنا میگیرند،
و جهان اطراف ما...
هر رؤیایی از جایی شروع میشود…
گاهی از یک نگاه، گاهی از یک لبخند،
و گاهی از خاطرهای که در دلِ تاریخِ ما جا مانده است.
رؤیاها همیشه از جنس خیال نیستند،
بعضیشان آنقدر واقعیاند که با یک “او” معنا میگیرند.
شاید آن رؤیا، تکرارِ لحظهای باشد که هنوز در...
مـــا گمشـב گــــان...
בر בل یک خاطرہ اے בر בل شهریم.
وقتی عشق
در سلولبهسلولِ من رخنه کرده
دیگر
هیچ صدایی
جز زمزمهی تو
نمیتواند
جهانم را بلرزاند
محبوبم،
تو شبیه نفس کشیدنی
که بیتو
ریههایم
از خاطرهی هوا
خالی میمانند
در این شلوغیِ بیتو
هر صدا
فقط پژواکِ نبودنت است
و من
با گوشهایی
که فقط تو را میشنوند
در...
یاבت چـہ زیبا کرבہ ویرانـہ בل ما را.
در انتهای دریا
شهریست
پر از آشنا
کوچههایش
با صدای تو نفس میکشند
و پنجرههایش
به سمت خاطرهها باز میشوند
من
هر شب
با موجی از دلتنگی
به آنجا سفر میکنم
بیآنکه
تر شوم
تبعیدم کردند
به باغی بیفصل
جایی میان خاشاکِ خاطره
و آسمانی
که کلاغانش
خوابِ پرستوها را
دزدیدهاند
مترسکِ عاشق
با چشمهایی از برگِ زرد
در پاییزِ بیپایان
به پرواز میاندیشد
جوانهای
در دل خاکِ فراموشی
زمزمه میکند:
باز خواهی گشت
ای پرندهی تبعیدی
من قصهگوی عشق ، اما بیصدا بودم
عاشقترین بودم، ولی بیادّعا بودم
وقتی تو ماهِ شبفروزِ بزمها بودی،
خورشیدسان، پنهانشده از چشمها بودم
چون صخرهای آرام، دوشادوش تو ماندم
با آنکه سرگردانترین موجِ فنا بودم
از دردهایم دَم نزد لبهای خندانم
من خنده بر لب، غرقهی بحرِ بلا بودم
با...
عمر
آنطور که فکر میکردیم
نه یک خطِ صافِ اتوبان
که از نقطهی «تولد» به «نهایت» میرسد
و نه یک طومارِ از پیش نوشته شده
که هر روز
برگِ جدیدی رو میکند
عمر شبیه یک گنجهی کهنه است
پر از لباسهای اندازهی «فردا»
که هیچوقت «امروز» نشدند
و بویِ ناخوشایندِ...
می خواهد
سخن از خاطره ها حال و هوا می خواهد
سمت هر پنجره ای نور و صفا می خواهد
هر فلزی که بخواهد بدرخشد بی شک
روی آن جوهری از آب طلا می خواهد
زندگی چیست، عمر همین گرانمایه ما
که به هر ثانیه اش لطف خدا می خواهد...
امشب
صدای رفتنت
در گوش خاطرهها
زمزمه میشود
با رد اشکهایی
که هنوز
نامت را فریاد میزنند
روزی مادرم شال را روی شانهام انداخت و گفت: «زمستان زود میگذرد.»
زمستان گذشت، اما سرمای دلتنگی او هنوز در جانم مانده است.
مدت هاست رفته ای
نبودنت و جای خالی ات
مرا تنگ به آغوش می کشد
کاش حتی به خواب هم شده
یکبار می آمدی و میگفتی
من این هم آغوشی را نخواهم
که را باید ببینم .
جهان
ترمینالِ ترانزیتِ دردهاست
هر مسافری ک می گذرد
چمدانی از خاطراتش را
در ریل زمان
جا می گذارد.... 💔🍃
ولی گاهی
چرخ های ساعت، وارونه میچرخند
و مسافرانی ک رفته اند
چمدان هایشان با بلیطِ یک خاطره ی کهنه
برمی گردند...
و من
که چمدان های بی صاحب...
اگر تقدیرم بر ویرانی ست،
کاش تصویرت
در ترک های دلم
خاکی نشود..
بوی باران که میآید، انگار نامت دوباره در دلم زنده میشود.
نه تویی، نه آن روزها… اما هنوز چیزی در من تپش میکند.
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
خاطراتت در دلم چون شعلهها برپا شدند
من و خاطرههایت،
روی سکوت دیوارها نشستهایم…
دستهایت را
به وسعت یک خاطره
به من بسپار
میخواهم
دوستت دارمهایم را
تا بیست
بشمارم
خاطراتم را..،
سیه چشمان تو پر کرده اند.