متن خاطره
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره
خاطرت نیست...
که در خاطر من...
خاطر تو هست هنوز...
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
باد دانههای برف را در هوا رقصاند
و من در خلوتترین خیابان شهر
با هر کدام از آنها هم صحبت شدم
تا شاید خبری از تو بگیرم...
زندگی پر از روزها و لحظه هایی هس که همیشه توی قلبمون میمونن؛ مثل یه مجموعه از خاطره هایی که یادآوری شون همیشه دلت را گرم می کنه. خاطره های خوب، اون لحظه های قشنگی هستن که مثل نور توی روزای تاریک به دلت امید میدن🍃
یاد اون روزا که...
همه ی
اشک های پنهانی و بی صدا
که از دلتنگی نیست
گاهی
یاد خاطره ای
در تصور چشمهایت
با شوق قلبم تبانی میکند
بی شک
اضطرابهای بی تو بودن را
به امیدی محال تاب می آورم
اما قلبم را...
نمیدانم
از پله های نگاهم بالا برو
دری را که سالهاست
دهان بسته است
به حرف بیاور
چراغ قوه را بتابان به نقطه ی کور
نزدیک شو
نزدیک شو
و نجات بده
صورت آن کودک را
از آینه ی پیر...
«آرمان پرناک»
یادش بخیر!
تنها با چند پُشتی
خانه ای می ساختیم
که چراغش از برقِ نگاه بود
پنجره هایش، قلب های ما
و حیاطش پر از گُل های قالی.
خانه خراب هم می شدیم
بیمه ای جاری بود؛
لبخندِ مادربزرگ!
«آرمان پرناک»
در چشم هایم /
ابرهایی لال /
تجمع کرده اند /
می ترسم /
دوباره با یادت /
تیرباران شوند!
«آرمان پرناک»
می داند بی فایده است /
اما می گردد /
می گردد در جیبِ گذشته ها /
دستِ تاریکم /
تا شاید ببیند
دستِ خوشحالِ آن کودک /
در روزِ برف بازی را...
«آرمان پرناک»
من دلتنگ توعم...
و با خاطرات تو زندگی را سر میکنم...
با خنده های شیرین تر از عسل تو، خاطره دارم
با چشم های سرشار از حرف های نگفته ات، خاطره دارم
با چال گونه عمیق تو ،خاطره دارم
با تمام حرف هایی که زدی
خاطره ساختم...
و در خاطراتم...
به آینه که نگاه می کنی
پیشانی ات
24 خط خورده است
می بینی هنوز
برج های زهرمار را بغل میکنی
و عقربه ها
بی بند
پشتِ سرت تاس می ریزنند
سخت است
در چشمِ گذشته ایستادن
خیلی سخت
خاطره بان بودن
کار هر کسی نیست
«آرمان پرناک»
دورِ میزِ تنهایی نشسته ایم
من
و
خاطرات تو
دعایی برایمان بخوان
دعایی برای شمع ها
که تکلیفشان روشن شود
«آرمان پرناک»
از وقتی رفتی
شهر شلوغ تر شده است
هر روز با تنهاییِ جدیدی تصادف می کنم
و تنهاتر می شوم
خیابان ها دیگر
محلِ تسلیتِ قدم هایم شده اند
خسته ام
از حجمِ این همه خالی خسته ام
خودم را در خاطرات
خاک می کنم
خاطرات را در خودم.
«آرمان...
خاطره ها،
می گذرند
و
می گذارند
داغی را بر دل
بعد رفتن
میدانی خاطره دام بزرگی ست
و من تا می توانستم تلاش می کردم
به دام نیفتم.
اجازه ندهم به سراغم بیایند!
ولی اخیرا هر روز بیشتر
در خاطرات گذشته فرو می روم
و گاه می خواهم در آن حال بمانم...!
پل استر-
نمِ بارانُ
کوچه یِ بهارنارنج
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
خاطره ای جوانه زد.
آگرین یوسفی
از تو خاطره ای با من است
که به بوی
گلاب و آویشن آغشته است
از تو خاطره ای با من است
که هر بار
طول این خیابان را کوتاه می کند