پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من چه چیزی را بهانه کنم؟ که به تو برگردمکه به تو پیامی بِفِرستماز بخت ِ بد نه کتابی پیش ِ تو جا گذاشته امنه عطری؛ نه شالگردنیبرای یک تبریکِ ساده هم هیچ مناسبتی با تو همخوانی نداردنه پزشک شده ای ؛ نه مهندس و نه...! از تولدَت هم که ماه ها گذشته استمن چه چیزی را بهانه کنم که سر صحبترا با تو باز کنم ؟چرا به فکرم نرسیده بود آن روز که همه ی بَهانه ها را یکجا به دستَت دادم تا برای همیشه برویلااقل یکی از آن بهانه ها را برای امروز پس اند...
سرماى زمستون رو که با دو تا ژاکت ودستکش شالگردن میشه تحمل کرد....مهم اینه دلت سرد نباشهکه اونو هیچ کاریش نمیشه کرد......