یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
با توامبر سر طالع خود چونُ چرا خواهم کردبر در قبله ی جانانه دعا خواهم کردگرچه زندانی تن گشته ام ای روح بلندروزنی را به تب و تاب تو وا خواهم کردزخم دیرینه فراوان و امید است مراکه ز هر گوشه چشم تو دوا خواهم کردبگذار این شب عقرب زده فردا بشودپای از این دام غم آلوده رها خواهم کرددر هوای سحر و زمزمه ی مرغ چمنزندگی را به نگاه تو فدا خواهم کردبا توام، با تو! که در فصل بهار دگریقصه از مهر تو و با صبا خواهم کردبنما گو...