جمعه , ۱۰ آذر ۱۴۰۲
نهان شدهدیگر چه گویمت که چنین و چنان شدهاز بس نیامدی... به خدا داستان شدههر کوچه نغمه های تو را جار می زندهر شاخه ای به بوم و بری شادمان شدهگویا پیام آمدنت را شنیده استشهری که پای هر قدمت مهربان شدهرعدی بزن به خرمن بی حاصل جهانحالا که آسمان تو رنگین کمان شدهبگذار تا که به پایان خود رسداین قصه ها که با غم تو همزمان شدهاز یاد خود نبر که دلاشوب دیدنمحالا که نام خوب تو ورد زبان شدهاز من نپرس علت بی تابی مرامشتا...
شب یلداشب یلدا رسید اما نیامدبلند بالا...بلند بالا ...نیامدخزان آلوده فصل جنونمتسلی دلم، لیلا نیامدنمیدانم چه سرّی دارد امانشان از آهوی صحرا نیامدچراغ روشن بزم محبتنگاه چشم بی پروا نیامدبرای لحظه های بی قراریبه ناز فتنه شهلا نیامدانار و سیب سرخ آرزوهاشراب ناب روح افزا نیامدچه باید کرد با چشم انتظاریکه پیغامی از او حتی نیامدزمستان تا زمستان وای بر منبهار من اگر فردا نیامد♤♤♤فایل صوتی✍ علی معصوم...
نشدشرح حالی به تو بردیم و خبر از تو نشدپیش چشم تو فسردیم و نظر از تو نشدبسکه مشتاق تو هستیم و نظرکرده عشقدر تب و تاب تو مردیم و گذر از تو نشداز شرنگ غم ایام و هوا خواهی دوستشوکران دادی و خوردیم و حذر از تو نشدآنچه دور از تو گذشت از سر دیوانه ماعمر بیهوده شمردیم و اثر از تو نشدواپسن خمره میخانه تو هستی و دریغمست لاجرعه دُردیم و ثمر از تو نشد♤♤♤✍ علی معصومی...
محتاج تو ام کردهر بار دیدم عشق تاراج تو ام کردپیغمبر شب های معراج تو ام کردبا زورق جامانده از گرداب و طوفاندرگیر اقیانوس و امواج تو ام کردتنها نبودم یاد تو در سینه ام بودبا باد و بورانی که آماج تو ام کردبگذار تا آویزه بر دار تو باشمدنیا مرا منصور حلاج تو ام کردمن صاحب گنجیه ی درد و بلایمدلدادگی اینگونه محتاج تو ام کرد♤♤♤✍ علی معصومی...
کویرچکیده قطره باران به شانه های کویرخزیده گوهر غلطان به خانه های کویراز انحنای بیابان و تپه و در و دشتتنیده ریشه به ریشه جوانه های کویردرخت تاغ صبوری نشسته در سر راهکشیده بر سر و رویش نشانه های کویرگرفته شاخ و برش را باشتیاق قنوتکه چتر سایه بسازد به لانه های کویرمیان کوچه لبریز شوق و مهر و امیدگرفته نغمه ای از عاشقانه های کویرشکوه آیتی از آسمان و قوس و قزحغروب و سایه بام و ترانه های کویربه باغ خوشه انگور و ح...
پرهیزی ندارمتا در بساطم غیر تو چیزی ندارمجز مهر تو ماه دل انگیزی ندارمتا بامداد لحظه های با تو بودنجز نغمه ی مرغ شباویزی ندارممن وامدار سرزمین اشتیاقمجز شوق تو در سینه واریزی ندارماز عشق این رنگین کمان بیکرانهازیباتر از یک صبح پائیزی ندارمدر یادمانم خوش تر از ناز نگاهتوقتی میان غمزه می ریزی ندارمپلکی بزن ای جان که در بزم خیالمبی نرگس مستت گلاویزی ندارمتا غیر لبهای پر از شهد شرابتدر بزم گیتی جام لبریزی ندارم...
حضرت مهدیای منتقم آل عبا حضرت مهدیای حامی خون شهدا حضرت مهدیمائیم و هواخواهی آن یوسف بازارهمراه و معین الضعفا حضرت مهدیای بیرق انصاف و عدالت سر دوشتای شوکت آئین خدا حضرت مهدیتو وارث نوح و ید و بیضای کلیمیعیسی نفس و قبله نما حضرت مهدیدلها به تو محتاج و تو دلواپس دلهاجانها به فدای تو بیا حضرت مهدی♤♤♤✍ علی معصومی...
پائیز ۴زیباترین رقص درختانی تو پائیزتصویری از برگ و خیابانی تو پائیزانگار حرف تازه ای داری برایم!لبریز عطر خاک و بارانی تو پائیزرنگ لباست را ببینم! شاد هستیگویا که می آئی به مهمانی تو پائیزهوهوی باد و خش خش پای خیالیرویاترین آهنگ و رقصانی تو پائیزپیغام کوچ آورده ای انگار ما رایاد آور فصل زمستانی تو پائیزآیا بگویم پیش تو حرف دلم را؟راز نهانم را که می دانی تو پائیز!شهریورم با مهر تو آغشته گردیدنوشینترین خورشی...
غزهاگرچه آتش و خون بر سر روی تو می ریزدغبار غم به روی برج و باروی تو می ریزدمیان نارفیقانت به چشمان خودم دیدمچه شمشیر خیانت ها به پهلوی تو می ریزدبرای کودکان بی پناهت لای لایی کنکه اشک ماتم از چشم بلا جوی تو می ریزدکبوتر خانه ای از خون میان آشیانه داریکه آثار ستم از زخم ابروی تو می ریزدهنوز از شاخه های سبز زیتون قصه میگویدپر و بالی که از فوج پرستوی تو می ریزدبه گوش دخترانت با پریشانی چه می خواند؟سحرگاهی که بغضش ر...
بیا تو همروزی اگر که حوصله داری بیا تو همدر سایه سار سرو و چناری بیا تو هماز کوچه باغ مهر و محبت سحرگهیدر جستجوی سیب و اناری بیا تو هماز کافه های شهر و محل بی خبر نباشبا ما به پای شام و نهاری بیا تو همدر خلسه های همدلی و دوستی اگرپابند حرف و قول و قراری بیا تو همگفتم اگر به خاطر شیدایی دلتدر گیرودار سوز و شراری بیا تو هماز کیمیای جوهره ی اصل آدمیباری اگر به فکر عیاری بیا تو هماصلا بنای سود و زیان جز فنا نبود...
آدم نخواهی شدمرا از یاد خود بردی و از یادم نخواهی شدمعطل در مسیر داده بر بادم نخواهی شدبه خاطر دارم از خاطر فراموشی تو امافراموش از طنین نای فریادم نخواهی شدبرو ای خانه ات آباد و با مردم مدارا کناسیرم کردی و دلدار و همزادم نخواهی شداز این پس با تمام غصه های خویش میسازمکه بین قصه ها ماه پریزادم نخواهی شد !اگر چه دل به امید خدا بستم ولی افسوسگمانم سوژه ای در بین رخدادم نخواهی شدبه خاطر دارم از آنشب که زیر لب چنین گفت...
زخم بی حسابدور از تو عمری همدم پیمانه هایمآتش به جان گوشه میخانه هایمشمعم که در شب های تار بیقرارانپرتو فشان ساحت پروانه هایمآن برگ پائیزی که گرم پیج و تابمآن بوف سرگردان که در ویرانه هایمدرگیر زخم بی حساب نارفیقانآشفته حال محفل بیگانه هایمگاهی که با عشق تو لبریز جنونمزنجیری و همصحبت دیوانه هایمبار غمت را می کشم منزل به منزلدر کوله باری روی زخم شانه هایمای نرگس شهلای تو درجام هستی-شهد شراب آلوده مستانه ها...
که چه؟دل می بری به غمزه و ناز و ادا که چه ؟هی می کنی مرا به خودت مبتلا که چه؟با هر نگاه پنجره خمیازه می کشیتا جای جای جاده ی بی انتها که چه؟هی رخنه می کنی به دل و تازه می کنیزخمی که کهنه گشته از آن ماجرا که چه؟در شهر بی نشانه که یادم نمی کنیره می زنی به کوچه هول و ولا که چه؟وقتی که سر به شانه زخمم نمی نهیگل می دهی به شاخه حال و هوا که چه؟نصف النهار در به درت را که دیده ایسر می زنی به نیمه این استوا که چه؟جغرا...
ره توشه باوربا دیدنش دلدادگی از سر گرفتمحال و هوای برگ نیلوفر گرفتمدر بامداد ساقه ترد خیالشپبچیدم و دور خودم سنگر گرفتمچون ذره ایکه جان بگیرد با نسیمیاز روی خاک جاده بال و پر گرفتممثل چلیپایی که روی طره هایشامواجی از دریای پهناور گرفتمدر ساحت شهلای لبریز شرابشافتادم و از دست او ساغر گرفتمبا فتنه های کفر آئین جمالشدر سینه ام ره توشه باور گرفتممن بودم یک آسمانی پر ستارهدر ساحل چشمان خود لنگر گرفتم♤♤♤✍...
گرداب مکافاتاز که گیرم خبر وقت ملاقاتت را؟سر بگیرم ره و آئین و مقاماتتتا مگر بشنوم از پنجره مهر و وفامژده در مژده الطاف و عنایاتت رابه کجا رو بکنم تا به تماشا بکشدقبله گاه نظر و اینهمه آیاتت را؟روی دوشم بگذارم به تمنای وصالکوله بار سفر کعبه ی حاجاتت راآتش حنجره سوخته ام می خوانددانه در دانه تسبیح مناجاتت راگوشه چشم تو و خاطر آشفته مامی سپارم به دلم صحبت هیهاتت راوای بر من که اگر ساحل امنم نشویچه کنم لحظه ی ...
همسایه خوبیمرا با خود ببر ای بهترین سرمایه خوبیرفیق مهربان نام آشنا، همپایه خوبیکنونکه در کلامت رنگ و بوی زندگی داریبزن چنگی به تار خسته ات در مایه خوبیتمام لحظه هایم را دمادم غرق شادی کنبخوان شعر تری با مصرع آرایه خوبیبیا تا کوچه ها با عطر گیسوی تو طی گرددبه پای هر نسیمی تا در همسایه خوبیتو را می بینم سرشار صبحی تازه می گردمشکوه مشرق عشقی... طلوع آیه خوبی♤♤♤✍علی معصومی...
نشانه خواهم داددوباره دل به نوای ترانه خواهم دادبه دست عالم و آدم بهانه خواهم دادنگاه پنحره های همیشه عاشق رابه سمت دامنه بیکرانه خواهم دادهوای از تو سرودن برای من خوبستتمام بار غمت را به شانه خواهم دادبه بام خانه بی رونقم بیا روزیکبوترانه تو را آشیانه خواهم دادنگو که بی خبرم از دیار زیبایتکه نکته نکته برایت نشانه خواهم دادمسیر آمدنت را که نغمه می خواندیبه یاد قاصدک و رازیانه خواهم دادبرای آن که بدانم همیشه م...
پرچین ندامتهر خزان می آید و یاد زمستان می کندکوچه را بازیچه ای از برگریزان می کندابرهای تیره را این سو و آن سو می بردبرکه ها را آشنا با اشک باران می کندانتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیلمیزند بر دوش این و صحبت از آن می کندخرمن بیحاصلی را شعله بر تن می کشدجلگه را همسایه ی دشت و بیابان می کندقیمت گلبوته های رفته بر تاراج رادر حراجی برده و همواره ارزان می کندبرگ و بار مانده در سرشاخه های باغ راپشت پرچین ندامت خش...
زیر بارانزندگی بازیچه ای در بین دستان تو بودآسمان سر در خم چاک گریبان تو بودپلک را برهم زدی تا خلق عالم بنگرندکهکشان آویزه انبوه مژگان تو بودهر کجا رفتیم تا دلداده ای پیدا شودبا سر شوریده ای مهمان ایوان تو بودنبض این سیاره ی لبریز از خاک عدمهر نفس آغشته با زلف پریشان تو بودجویبار بیشه ها و جنگلی بی انتهانغمه خوان خاطرات زیر باران تو بودعطر گل های بهار و رقص بال شاپرکدائما در اشتیاق چین دامان تو بودهر سرآغازی ...
تلخی ایام فروریختهر رشته مویت نخ تسبیح طریقتهر گوشه چشمت ره و آئین حقیقتبر شانه تو تکیه زده خیمه هستیپیشانی ماه تو تب و تاب شریعتای سرو بلندای تو سر سبزی بستانجامانده به ایمان تو تدبیر نصیحتدر جوهر مژگان تو صد ابر بهاریهر قطره باران تو دریای غنیمتای گوشه شال تو نظر کرده جانانچون طره مشکین تو هنگام عزیمتدستان تو سرشاخه هر فصل بهارندآغوش تو دریای پر از مهر و محبتبا زمزمه ات تلخی ایام فرو ریختای رمز سخنهای پ...
مثل بادآرزو دارم بیایم پا به پایت مثل بادطی نمایم جاده را تا بینهایت مثل بادسر سپردم روی بازویت که بار دیگریپر شود از های هایم شانه هایت مثل باددوست دارم گل بچینم از نگاهت با نسیمجان بگیرم پیش هر ناز و ادایت مثل بادپر شود از رقص چین دامنت صحرا و منهی بپیچم گرد چشم سرمه سایت مثل بادتو بخندی، من بخوانم بیتی از دلدادگیزیر چتر آسمانی از دعایت مثل بادآرزو دارم که بار دیگری حیران شومدر میان خلوت صحن و سرایت مثل باد...
خواهم رفتبا تو تا روی دار خواهم رفتتا ته روزگار خواهم رفتزیر باران لحظه ها با توسفر قندهار خواهم رفتبه هوای زمرد چشمتبیدل و بیقرار خواهم رفتکوهی از نا رسیدنم گفتیمثل گرد و غبار خواهم رفتزنده جان از خدا چه میخواهدبا تو سمت مزار خواهم رفتهر نشانی که داده ای نابستبعد از این بی گدار خواهم رفتصد خراسان حماسه آوردمبا تو سوی تخار خواهم رفتتو نباشی امید ماندن کو؟با غمی بی شمار خواهم رفتغزنی- افغانستان ۲...
فردایی که داریامان از چشم زیبایی که داریفغان از موج دریایی که داریبخوان با نغمه شوریده خودبرایم انچه از نایی که داریبگیران شعله شعله خرمنم رابه ترفند تماشائی که داریتمام کوچه می رقصد گمانمبه گیسوی چلیپایی که دارینمیدانم تو هم میدانی؟ یا نهدلاشوبم از امایی که داریخیابان در خیابان قصه ات رابخوان با بغض تنهایی که داریهمین امروز شاید وقت تنگستبگو از هرچه فردایی که داریمرا یکبار دیگر همسفر باش!تو آهو بره ب...
چه می شد؟همواره اگر مال خودم بود چه می شددر کعبه ی امال خودم بود چه می شداین ساقه نیلوفر پیچیده به دیوارهمسایه هر سال خودم بود چه می شدتفسیر پر از غمزه ی چشمان قشنگشدر قهوه ای از فال خودم بود چه می شداین اختر تابنده تر از خوشه ی پرویندر طالع و اقبال خودم بود چه می شدآن کشور زیبای پر از عطر شلالشهمواره در اشغال خودم بود چه می شدمانند همین شاخه ی سرسبز اقاقیدر بند پر و بال خودم بود چه می شدای شانس بخشکی که اگر ...
قول و قرارکاش تا کوچه سرسبز دیارت برسمبا تو تا بوم و بر ایل و تبارت برسمگفته بودم خبرم کن که دلم می خواهدقبل رفتن به تماشای قطارت برسمپیش از آنی که فراموش کنی مسئله راتک و تنها به سر قول و قرارت برسمیاری ام کن که در این فرصت باقیماندهبه تو و رایحه ی سیب و انارت برسمکاش ایکاش کمی فرصت ماندن بدهیتا به زیبائی سرفصل بهارت برسممثل بادی که فقط نغمه ی رفتن داریکاش تا دامنه ی گرد و غبارت برسمچشم آهوی تو در خاطره ها م...
نشدسال ها منتظر فصل بهارم که نشدفکر شادابی رویای انارم که نشدمژه بر هم زدی و یاد غزل افتادمنرگسی در نظرم بود بکارم که نشدخاطرت مانده که لبخند تو را ماه شنید؟گفته بودی غم خود را بشمارم که نشدخواستم تا به کنار تو و در قالب شعرشرحی از حال خودم را بنگارم که نشدفرصتی بود که با دیدن مهتاب رختغصه را از دل خونین بدرآرم که نشدمن از این کوچه پر قصه چه میدانستمگفته بودی ردی از خود بگذارم که نشددر دلم بود که بر سینه ی مه...
برای چه؟اصرار می کنی که بمانم برای چه؟هی شعر گفته قصه بخوانم برای چه؟همراه عقل و جنون پای واژه راتا ساحت قلم بکشانم برای چهگفتی بیا به دیدن اگر فرصتی شودبر روی چشم، اگر بتوانم... برای چه؟تا بی خبر بمانم از احول روزگارهی امر می کنی که بدانم، برای چه؟چیزی بدانی و نتوانی که بدتر استایراد می کنی که چنانم، برای چه؟در انتهای مبداء و مقصد مگر چه بودگیرم که خویش را برسانم برای چه؟در آب و آتشم به تماشا نشسته ایبستی ...
دُردانگیباران به باران چکیدم دیوانگی های خود راوادی به وادی دویدم مستانگی های خود راصد چلچراغ طریقت از عهد دیرینه دارمآتش به آتش پریدم پروانگی های خود رابگذار پیشت بماند هر داستانی که گفتمباور به باور شنیدم افسانگی های خود رااز تلخی روزگاران صد شوکران سهم ما شدساغر به شاغر چشیدم شکرانگی های خود راهر صخره ای را شکستم بر شانه موج دریاساحل به ساحل خزیرم بیگانگی های خود راجغرافیای جهان را دنبال ردِّ تو گشتمدندان به د...
شروع شدپیمان گرفت و فصل بهاران شروع شدتاوان گرفت و لحظه جبران شروع شدبا طره های داده به بادش چها نکرد!طوفان گرفت و موج پریشان شروع شددر پیج و تاب فتنه گری چاک دامنشمیدان گرفت و قصه ترلان شروع شدیک شهر را به هم زده تاراج کاکلشجولان گرفت و بازی چوگان شروع شدمانند گردباد سرزده در کوچه باغ مهراسکان گرفت و خش خش آبان شروع شدقلبی که شعله های هزاران بهانه بودعصیان گرفت و گفتن هذیان شروع شدوقتی صدای نغمه ی نی در هجوم...
میلاد حضرت محمد صمشرق دامنه ی نام و نشان روشن شدنور شادی بدرخشید و جهان روشن شدسخن از عهد عتیق است و شنیدن داردکعبه از ریختن سنگ بتان روشن شدآب دریاچه ساوه سر خشکیدن داشتیا دلیل دگری داشته؟... آن روشن شدطاق کسری شب دیجور تماشائی داشتبا شکافی که به پیشانی آن روشن شدتب آتشکده ی فارس به پایان نرسیدتا زمانی که شب امن و امان روشن شددر بیابان سماوه خبری بوده مگر؟!معنی جوشش صد رود روان روشن شدمژده از آمدن حضرت احم...
نیشکراین مرثیه ها درد دل مختصر ماستهر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماستمی برگد و می روید و هرساله شکوفاستاین جلگه که از چشمه چشمان تر ماستهمرنگ شفق بوده و همصحبت خورشیددریای نگینی که به خون جگر ماستهر سرب فرو رفته به تصویر زمستاناز ترکش جامانده ی خون هدر ماستتقویم دلاشوبی هر عالم و آدمدلداده به تشویش قضا و قدر ماستحاجت به تو و همدلی یار چه باشدبا این همه بیگانه که در دور و بر ماستاز تلخی درد است ولی پر تب و ت...
سیاهیم هنوزعابر و رهگذری مانده به راهیم هنوزمانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوزاختران را به شب تیره خود باخته ایممحو در پرتو افتاده به چاهیم هنوزخبر از مشرق پاینده خورشید رسیدما در این دایره بیگانه ماهیم هنوزرفته از خاطره ها بود و نبودی که نبودگرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوزدین و ایمان سر همراهی ما داشت ولیمثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوزنام گندم به سر سفره ی آدم نبرید!به تقاص پدری غرق گناهیم هنوزخون ها...
مختصرم کنتا مضحکه شهر نگشتم خبرم کنآشفته از این زهر نگشتم اثرم کنتا کنج قفس خو نکند در تن و جانمرویای پریدن به سر بال و پرم کنای هرچه تماشای تو سرخط تمنااز گرد و غبار گذرت تاج سرم کندیریست هواخواه توام ای همه خوبیاز گوشه چشمی به محبت نظرم کنپروانه بی حوصله مجلس انسماتش بزن و خرمن سوز و شررم کنصد دفتر شویده ترین واژه دردمیک صفحه بخوان و غزلی مختصرم کنتو حادثه جاه و جلالی به جمالتپلکی بزن و آینه ای دیده ورم...
اربعین ۶پس از یک اربعین عطر گل دردانه می آیدطنین نغمه ای جامانده در ویرانه می آیدنسیم آهسته می پیچد مشام بیقراران راهوای چیدن سیب و گل ریحانه می آیدبه زیر خاک باران خورده عطر تازه می ریزدبه بالاسر پرستویی به سوی لانه می آیدگمانم قسمتی از فوج درناها که غارت شدبه اقلیم پر از تاب و تب کاشانه می آیدکنار شمع و گل حال و هوای سوختن کم بودبه باغ مانده از فصل خزان پروانه می آیدمگر خون جگر دارد برای کام سرمستانکه آتش از نه...
لابد نمی داندمانند بادی در دل صحرا شتابانمچون برگ پاییزی که فرش هر خیابانمرویای دریایی شدن دارم به سر اماصد آبشار از شانه های خود گریزانمبس شوکران از باده آوارگی خوردمصدها کویر از تشنگی لبریز بارانمچون موج سرکردانکه سر بر صخره میکوبدسیلی خور شب های دامنگیر طوفانمبا هر بهار از پیله ی خود سر درآوردمدیدم که در آغار سرمای زمستانماز من چه میخواهی برو ای عمر بیحاصلسودی نبردم از تو و در فکر تاوانماینسان که در بندم...
لن ترانیحریم ظلمت شب پرتوی از نور می خواهدچراغ روشنی در سقف سوت و کور می خواهدبتاب از هر شعاع روشنایت آسمانم راتجلیگاه خوبان جلوه ای پرشور می خواهدبیا اکنون که مشتاق تو هستم دلبری فرماکه استبصار موسی رعد کوه طور می خواهدببین در شانه های خود پرندی از شرر دارممگر پروانه ای در سوختن دستور می خواهدبریز از شوکرانت باده ای در کام سرمستیکه از جام شرابت حبه ای انگور می خواهدکسی که ناصبوری می کند رخسار جانان رابه جای لن ت...
بیگانه نیستیدر آرزوی روی تو مردن خطا نبودراهی به جز برای تو بودن مرا نبودبی شک اگر فدائی رویت نمی شدمشیدائی و ترانه و حال و هوا نبودوقتی که بی بهانه تو را جار می زدمدر جان خسته صحبت هول و ولا نبودای شوق بی دلیل من ای ماه آرز وجانم به غیر درد و غمت مبتلا نبودهر گوشه ایکه دیده ام آنجا فقط توئیمهرت ببین چه کرده غمت در کجا نبود؟بیگانه نیستی چه بگویم برای توبین من و تو قصه چون و چرا نبودای کاش فصل چلچله ها وقت ن...
چه خواهی کرد؟سرآغازم چنین شد لحظه پایان چه خواهی کرد؟بگو آخر تو با دلخسته ای ویلان چه خواهی کرد؟نمی دانم در این راهی که دنبال تو می گردمدر آخر با من سرگشته و حیران چه خواهی کرد؟اگرچه برده ای از یاد خود قول و قرارت رامرا با کوچه های بی سر و سامان چه خواهی کرد!به بادم داده ای و آخر این کار معلوم استکه با افتاده کاهی در دل طوفان چه خواهی کرداز اینکه هستی ام بازیچه ی ناز و نگاهت شدببین روزی برای دادن تاوان چه خواهی کرد؟...
بپرسبعد از این حال مرا از دل دیوانه بپرساز نظر بازی هر نرگس فتانه بپرسپیش هر آینه و شمع گلی یادم کنتب سوزان مرا از پر پروانه بپرسحرف هشیاری و دیوانگی و مستی نیستحال رسوای مرا از می و پیمانه بپرسآشنایان سخنم را به تو افشا نکنندجان جانان من از محضر بیگانه بپرساشک چشمان مرا عطر تنت می فهمداینک از قطره جامانده سر شانه بپرسقصه ماه فریبای شب و دامن دشتپرتو دیده ور از گوشه ویرانه بپرسما که رفتیم و خدا همره و یارت ام...
شکر ریزهر گوشه کاشانه گلاویز دلم بودماه شب ویرانه شباویز دلم بودغوغای کلاغان و تماشای درختاندنیای مترسک زده جالیز دلم بودکو فصل بهاری که برویاندم از نوامید خیالی که به پائیز دلم بود؟سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالتبی مهری آئینه نمک ریز دلم بود!یک پنجره از پرتو خورشید نزاییدهر بغض نهانی که سحرخیز دلم بودخوناب جگر بود و دلاشوب ندامتآن گوهر دُردانه که سرریز دلم بودبا تلخی سرشار بلا از چه بگویم؟نجوای کلام تو شکر...
تکرگ آبادشب ویرانه غیر از ماه تابانی مگر دارد؟بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد؟چه غم از دوری ساحل تهِ امواج دریا رادر این آوارگی امید سامانی مگر دارد؟میان نقشه ی جغرافیای شهر هشیارانسر دیوانه جز رویای زندانی مگر دارد؟جنون آباد بی نام و نشان این تگرگ آبادبه غیر از خانه لیلی خیابانی مگر دارد؟دلاشوب خزان در بقچه های سرد یلدائیبه جز تشویش سرمای زمستانی مگر دارد؟گرفتم عطر یوسف پر کند اقصای گیتی رامیان ناصبوران پ...
حدیث آرزومندیمن آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانمچنان بادی که در صحرا به هر سوئی گریزانمبروی شاخه میلرزم چنان برگی که در پائیزرها در باد و باران راهی فصل زمستانممیان کوچه و پس کوچه های شهر حیرانیاسیر پرسه های سهمگین هر خیابانمهنوز از نغمه های من تمام بیشه لبربز استشباویز شبانگاهم که در ویرانه پنهانمحدیث آرزومندی سری دیوانه می خواهدچه گویم قصه هائی را که میدانی و میدانمکنون با خاطرات رفته دنبال چه میگردی؟بمان...
خورشید مجسمپلکی بزن ای آینه ی صبح دمادمای مظهر سرزندگی عالم و آدملبخند تو جانمایه بالندگی ماستچشمان تو با گردش هر ثانیه مرهماز قامت رعنای تو قد قامت هستیرخساره زیبای تو خورشید مجسمای فصل پر از برکت باران طراوتسرشاخه لبریز شکوفایی و شبنمپاشیده شمیم تو به هر شاخه نرگسپیچیده نفس های تو در بوته مریممائیم و تمنای تو ای ابر بهارانسرچشمه جوشان و گوارائی زمزملبریز نگاهت شده زیبائی گل هاایکاش نگاهی بکنی جانب ما ه...
دنیاهشدار به بادت ندهد زیور دنیارویای فرینده ی سیم و زر دنیاای آدم آزاده که در دام بلائی!در بند و طنابت نکشد باور دنیادلشیفته و عاشق و خامت ننمایدعفریته خوش صورت بد گوهر دنیانایابترین دُرّ گران عمر گران استهشدار که ارزان ندهی بر سر دنیاآنجا که تفاوت نکند سود و زیانشتوفیر چه دارد غم خیر و شر دنیاهر شهد شرابیکه به تقدیر جنونستاز خون جگر پر شده در ساغر دنیابسپار به تدبیر یقین بال و پرت راتا شعله کشد از دل خاکس...
چشم و بیداری کجاسینه ام آتشفشان و لهجه ام نجوای رودغیر از اینها قسمت ما توی این عالم چه بود!همنوای بیقراران است و همپای نسیمهر که از حال و هوای ما غمی را می سرودکیمیای لحظه ها سرمایه های عمر ماستما که دادیم از کف خود زندگانی را، چه سود!عقل و هشیاری کجا و چشم و بیداری کجا؟خواب غفلت آمد و هوش از سر ما هم ربودهر بهاران با دل امیدواران یار باشای امید باغ و بستان شوکت باران، درود♤♤♤✍ علی معصومی...
کوچاندهباورم کردی و من از همه درمانده ترمعابری از سفر آتیه جامانده ترمراه رفتن به کجا و غم ماندن تا کی؟من که از حوصله آینه کوچانده ترمگفته بودی که کنار تو به مقصد برسمتو نباشی به خدا از همه وامانده ترمزندگی کبکبه ام را به پشیزی نخریدگرچه من خاطره قصه ناخوانده ترمهرکسی همسفر شادی و غم بوده و منبین این مغلطه ها از همه پیچانده ترم♤♤♤✍ علی معصومی...
نگفتیجانا به سر وعده و پیمان که بودیبا ناز و ادا سرو خرامان که بودییک دشت غزل می وزد از طرز نگاهتزیبائی آهوی بیابان که بودیآنشبکه خیالت سر همراهی ما داشتدردانه ترین گوهر پنهان که بودیای قرص تماشایی شب های دلاشوبمهمان سر نان و نمکدان که بودندر مجلس انسی که تمنای تو را داشتشیرین شکر چائی و قلیان که بودیگیرم که لبی می گزی از روی ندامتغارتگر جان و دل و ایمان که بودیای بخت پر از آینه و آب و طراوتدر حوصله قهوه ...
افسوسدل دیوانه ای دارم... ندارد باوری، افسوسبه باد فنته اش دارد شرار اخگری افسوسدمادم در تب دلدادگی درخویش می سوزماز این اتش نمی ماند بجز خاکستری افسوستمام کیش و آئین و مرام و مسلک و دین راسر بازیجه می گیرد بلای محشری افسوسدل دیوانه را دیوانه می فهمد؟... نمی فهمد!نمی گیرد سر هر شانه ای را هر سری افسوسبه صبح آرزو دیدم که مشتاقان عالم رانمی ماند به روی تیغ مژگان گوهری افسوسبرای دل نهادن سر به یغما می رود اماخبر د...
غم رسوائیشب و مهتاب و آرزو از منسحر و یاس و عطر و بو از توقاب دیوار پشت سر از منآب و آیینه پیش رو از تومهلت آه بی صدا از منفرصت هرچه گفتگو از توجرعه جام شوکران از منمستی و باده و سبو از توسینه تنگ و انتظار از منبال پرواز های و هو از توتو و یک عشق بیکران از منمن و صد بغض در گلو از تونکته در نکته غصه ها از منشرح این قصه موبه مو از توترس رسوائی جهان با منبهجت از گنج آبرو از تو♤♤♤✍ علی معصومی...
برای چه؟زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهیلبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زنددلواپس فصول سبز بهاری برای چه ؟زیباترین ترانه ی هستی نثار مژگانتای چشم پر اشاره مست و خماری برای چه ؟تو ماه آسمان شبی در مدار زیبائیدور از سپیده گرم گشت و گذاری برای چه ؟صیاد بیشه های هرچه غزال و غزل! بگوتیر از کمان کشیده محو شکا...