
علی معصومی (تعدادی از سروده های بعد از ۱۳۹۹)
این صفحه تعدادی از شعرهای سروده شده از سال ۱۳۹۹ اینجانب را شامل است. امیدوارم با خواندن این آثار حال دلتان بهتر شود.
خوش باش
چه میشد گاهگاهی هم بیاید نام ما یادت
سراغی از شکار خود بگیرد پلک صیادت
میان گفتگوهای من و تشویش چشمانت
به یاد آرزو های من و گلگونه ی شادت
تصور کن که زیر نم نم باران پائیزی
بیافتد برگ زردی پیش پای سبز شمشادت
بخاطر آوری روزی...
آخر دنیا
یک لحظه صبر کن! به تماشا نشسته ام
دنبال کیستی تو؟ من اینجا نشسته ام
رودی که در هوای تو مانند ماسه ها
عمری به شوق ساحل دریا نشسته ام
تو در کنار زنبق و نسرین و نسترن
من در کویر واهمه تنها نشسته ام
گفتی بیا، به...
گند زدیم
تا دل به نگاه یار پیوند زدیم
پیوند که نه شکسته ای بند زدیم
هر ثانیه با نهایت دلتنگی
بند دلمان گسست لبخند زدیم
یک عمر پی شرنگ تلخی رفتیم
لبخند به شیرینی ترفند زدیم
در آخر کار خویشتن جا ماندیم
ترفند اگر به جای سوگند زدیم
در...
رضا رضا بکنم
دوباره آمده ام تا رضا رضا بکنم
سری به شانه پر مهر و آشنا بکنم
برای غربت خود ضامن غریبان را
خبر نموده و درگیر ماجرا بکنم
به اشک دیده بشویم غبار صحنش را
مگر که دین خودم را کمی ادا بکنم
به کیمیای وجودش جلا دهم...
هجی کن
هجی کن صدای مرا تا مگر
کمی نام خود را تماشا کنم
دلم را به زلف سیاهت ببند
که غم را برای تو حاشا کنم
تمامی ندارد غم عاشقی
بیا تا کمی بی قراری کنیم
یکایک در این صحنه بیدلی
تو من، من تو را سرشماری کنیم
مرا...
میان زبانه ها
خلوت نشین گوشه ویرانه تو ام
دور از دیار کوچه و کاشانه تو ام
مانند قاصدکی که میان زبانه ها
آتش به جان شعله و پروانه تو ام
با موج کوب ساحل دریای بیدلی
در جستجوی گوهر دردانه تو ام
ای مانده در تکلف اسرار عاشقی
از...
رفتم
تا آن که نمانم وسط چون و چرایت
رفتم که نگیرد خبرم حال و هوایت
من کفتر جلد قفس و دام که بودم!
تا دل نسپام لب بام دو هوایت ؟
رفتم که نماند اثر از خاطره هایم
یا آن که نباشم غم بیهوده برایت
هر لحظه بمانی که...
نبودن باران
غرق در مستی دو چشمانت مثل یک کاسه شراب شدم
پلک خود را بهم زدی و من محو در هاله های خواب شدم
آتش اشتیاق در جانم هی زبانه کشید و افزون شد
تو ندیدی ولی همه دیدند بین این شعله ها کباب شدم
قطره ای روی گونه...
تاج خوشبختی
رخنه در جانم نمودی و نشستی بر دلم
ریشه کردی در تن و کاشانه و آب و گلم
خانه در آوارگی دارم چه می دانی ولی
گشته ای جغرافیای مرز حق و باطلم
تا نهادی تاج خوشبختی سر دلداده را
سایبان از شعله دارم، شمع بزم محفلم
از...
دارد مگر
جان ما در پیش چشمانش بها دارد مگر!
گوشه چشمی به نازی سوی ما دارد مگر!
خود نمی داند کجا افتاده صید لاغرش
ناوک مژگان خون ریزش خطا دارد مگر؟
در دل سنگی که از نامهربانی ها پر است
ذره ای مهر و وفا البته جا دارد مگر؟...
کی؟
گرچه پای سوختن ما را مهیا می کنی
اینهمه دلتنگیم را کی مداوا می کنی؟
عالمی سرگشتی دارم نمی گویی چرا
کی به دادم می رسی حل معما می کنی؟
صد خیابان را به دنبال تو مشتاقم آمدم
خانه دلدادگی را کی دری وا می کنی؟
مانده ام در...
چه دلگیرم
دوای درد می خواهم ولی از درد افزون تر
به سینه آتشی دارم از آهی سرد داغون تر
چه کردی با دلم یارا که در باور نمی گنجد
از آن دردانه نیکوتر از این دیوانه مجنون تر
دلی که در میان موج سیر و سرکه می جوشد
شقایق...
دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد دل کنم
واگویه های آنچه که از دل عیان نشد
دل دل نکن عزیز دلم! دل نمی شود
آن دل که لایق دل صاحبدلان...
محرم و جمعه
دوباره اول ماه محرم و جمعه
هوای ابری و باران نم نم و جمعه
برای بغض دمادم غروب کافی نیست
میان عالم آدم تویی کم و جمعه
به نای نغمه شوریدگان نمی بینم
به غیر ناله پیچیده در هم و جمعه
بنای گریه و اندوه و بیقرای...
خیابانی که من دارم
به قربان نگاهش جان ارزانی که من دارم
غبار زیر پایش طاق ایوانی که من دارم
اگر چه ماجرای خویشتن را مو به مو گفتم
نمایان بوده از حال پریشانی که من دارم
گمان دارم که تا روز ابد همواره می سوزد
تبی دیرینه در اشعار...
پلنگ ایرانی
گیرم که پر از گوشه ویرانی هاست
خونین بدن از گرگ بیابانی هاست
ای روبه بی صفت چه می دانی تو؟
این بوم و بر پلنگ ایرانی هاست
مثل بلوط
اسیر بغض شبم از سحر خبر داری؟
به سمت واحه بی تابیم گذر داری!
من از قبیله سرو وصنوبر و کاجم
دوای زخم به جامانده از تبر داری؟
بهانه جوی کویرم اگرچه باران نیست
بگو بگو چه کنم؟ چاره ای اگر داری
بناست مثل بلوطی به آتشم بکشند...
چجوری؟
با درد به جا مانده از ایام صبوری
من ماندم بی طاقتی و قصه دوری
گفتی که به پایان رسد ایام جدائی
آوارگی و گوشه ویرانه چه جوری؟!
نوش دارو
قفس را کنج خلوت کرده این دل
به آب و دانه عادت کرده این دل
ندیدم نوش دارویی به جز غم
به خون دل قناعت کرده این دل
امید
به پیغام تو نزدیکست صبحی که لبریز شبانگاه امید است
خبر دارد طلوع روشنا را سحرخیزی که آگاه امید است
پر است از پرتو نور محبت تمام خوشه های کهکشان ها
به اوج آسمان غرق در نور دلی که محرم ماه امید است
به پای عهد و پیمانیکه دارد...
توفیری نداشت
خاطر افسرده را لبخند توفیری نداشت
مثل ازادی که با دربند توفیری نداشت
سر بروی صخره با حال پریشان خفته را
موج کارون بوده یا اروند توفیری نداشت
قحطی باران که باشد سال و ماه ننگ را
ماه فروردین یا اسفند توفیری نداشت
برگ و بار رفته بر...
حالا بماند
بگذار تا خاطراتت در سینه ام جا بماند
بگذار تا اشتیاقم همواره پوپا بماند
حالا که روییده بذر مهر و ارادت چه خوبست
آهوی دشت خیالت همپای صحرا بماند
مهلت بده زندگی را تا یک نفس جان بگیرد
از رد پایت نشانی اینجا و آنجا بماند
وقتیکه از...
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...