به چشم شب زدهام خنجر تبآلود نگاه که شعله میکِشد از پلک من، فرسود نگاه ز خویش خستهترم، سایهام از من رمیده نمانده در دل این آینه جز دود نگاه طلوع خویش، شبستان جنون میطلبد که در غبار بپیچد مرا، مفقود نگاه کدام پنجره را باز کردی ای رؤیا؟ که...