متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار مهدی غلامعلی شاهی
در دل دریا دلم چون موج، بیپایان شکست
باد با بوی بنفش از باغ بیجان جان شکست
برق بر برگ درختان، نقش لرزانی نوشت
نور در ناز نگاه شبنم گریان شکست
سایه با سوز سرود شب، ز خود بیرون فتاد
شعله در شوق شکفتن، سینهٔ طوفان شکست
چشم چو چشمه،...
چشم بگشا، شب فرو افتاد در دامان کوه
ماه چون آیینهای لرزید در چشمان کوه
باد، پیراهن به تن کرد از غبار کاروان
گریهاش پیچید در پیچ و خم پنهان کوه
شعلهای خاموش در دل داشت فانوسم، ولی
نور میپاشید از بغض لب سوزان کوه
آه از آن لحظه که...
چشم من چون چشمهای خاموش در شبهای تار
دل ولی چون آتشی در سینه دارد روزگار
در دل آیینهها گم گشته تصویرم هنوز
میتراود از شکست خویش، نوری بیغبار
باد میرقصد به شوق گریهی یک برگ خشک
مینوازد نغمهی مرگ و حیات از تار و مار
ماه پنهان در نقاب...
چشم در چشمان شب، تصویر خاموشی شدم
در هجوم سایهها، آیینهی پوشی شدم
باد آمد، برد با خود خوابهای روشنم
در سکوت برگها، پژواک بیگوشی شدم
شاخهام، اما تهی از میوهی فصل یقین
در بهار بیثمر، تنهاتر از دوشی شدم
سنگ بودم، سخت و خاموش، در دل کوهها
تا نگاهت...
در شب بیتابیام، مه به دعا، ماه به راز
خواب من و گریهی شب، آه به جا، ماه به راز
موج غزل در دل باد، قصهی خاموشی باغ
چشم من و سایهی تو، راه جدا، ماه به راز
شعله و شبنم به هم، زمزمهی گریه و شوق
خاک من و...
در سحرگاهان غم جان، یاد باران میکشد
خواب شبنم را به دامان، یاد باران میکشد
در دل آیینهها تصویر مهتابی شکفت
قصهی مهجور دوران، یاد باران میکشد
بر لب خاموش شب، آواز نیلوفر نشست
نغمهی خاموش و پنهان، یاد باران میکشد
در گذرگاه غزل، افسانهی پروانهها
شعلهی بیتاب عصیان، یاد...
باد با بیدار بید، آواز باران را شکست
برگ با بغض بنفشه، بغض پنهان را شکست
چشم در چشم چراغانِ خیال افتاده بود
چشمچرخان، چرخِ خاموش شبستان را شکست
رنگ با رؤیای روشن، نقش خاموشی گرفت
رنگپاشیهای وهم، آیینهپوشان را شکست
سایه با سرما سرود سردی شب را شنید
سایهگردان،...
در هوای خامشی، فریاد را گم کردهام
در دل آیینه، نقش باد را گم کردهام
هر چه بودم، رفت در گرداب وهم بیدلی
چشم را، خواب و دل بیداد را گم کردهام
پایم از رفتن تهی، دستم تهی از شوق صبح
راه را، حتی خیال جاد را گم کردهام
در...
ابرِ آشوبم، اگر باران ببارد یا نبارد
آتشام در جان، چه سوزد، یا نسوزد، یا نبارد
باد میرقصد به شوق شاخههای بیپناهی
شاخه اما خشکلب، گر برگ ریزد یا نبارد
چشم در چشمم، ولی آیینهام بینور مانده
ماه اگر بر شیشهی شب هم بتابد، یا نبارد
سایهام در خاک میجوشد،...
سرو سرمست سحر، سایهزن صحرا شدی
سبزپوش از رنگ باد، آینهی دریا شدی
شعله در شوق تو شد شعری از انگار و وهم
شور در چشمان من، شعلهی معنا شدی
صوت صافی در نسیم، سورهی سرخ سکوت
سطر در سطر دلم، زمزمهی یکتا شدی
رعد را رمزی زدی در ریشهی...