شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
مادر ای روشنیِ خاموشای شُکوهِ مقدّسبخاطر میآورمروزهای دورِ بیغروب راکه بوسه بر دامانت میزدم وچشم در چشمهایت میدوختماکنون تو ایستادهایزیرِ پَرَکهای برفبا گامهای سبزای الههی اندوه!در شبهای سپید، نامت آهیست نامتناهیکه آهسته میپیچد در درّههای بینامنغمهای است درخشنده، در سرودِ گنبدهای فیروزهفاممادر! ای شبنشینِ سپیدهدم زادهدر آن مِهِ آبیرنگ، بر فرازِ کوهپنجره را برافروز و دست به دعا بگشایکه سخت محتاجم...