شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آه شیرین تر از جانم...بیهوده از من می گریزی..بیهوده رُخ می پوشانی.. من تو را میبینم ..حتی با پلکهای فرو بسته..تو را در باد..در آفتاب..در صبح..در ابر..در عطر..تو را همه جا می بینم..لبخندت روی لب تمام کودکان شهر معصومانه می رقصد..توی تمام زمزمه های عابران شهر، نام تو جاریست...و هر گلستان غنچه لبهای تو را بر من شکوفا می کند..آه شیرین تر از جانم...تمام قرار های عاشقانه جهان تکرار اولین دیدار ماست ..بیهوده از من می گریزی...و حتی شب..تمام ستاره ها انگا...