شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
صیدگاهدر کمین صید بودم ناگهان طوفان به پا شدصیدگاه غرق سکوت و آسمان غرق صدا شدمرغ زیبایی به سوی دام من آرام میرفتدر دلم با خنده گفتم مرغ من بختت عزا شدسوی او کردم نشانه صید از جایش تکان خوردتا بدیدم غفلتش را تیر من سویش رها شدتیر بر جایی دگرخورد ، خورد بر سنگ سیاهیتیر دوم را کشیدم باز هم تیرم خطا شدبا حواسی جمع باز هم سوی او کردم نشانه باز هم تیری کشیدم باز هم او جا بجا شدمات ماندم از خطایم راز این صید و کمان چ...