متن امید امام وردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امید امام وردی
مرغ جانم
آتشی خورده به جان و جگر من که نگو
ترسم از دوزخ عقبی شده کم در نظرم
بس که بی تابم از این بی کسی و دلواپسی
روز و شب میکده ام ، در تب و تاب سفرم
کنج میخانه دگر غصه ندارد دل من
ساقی و باقی...
شب تا سحر ز هجرت همچون اجاق داغم
تب دارم و پر از لرز ، زندانی اتاقم
تنهاتر از خدایم ، یک مرغ عاشق تک
در انفرادیم یا مست سکوت باغم
مزمن ترین مریضم اما همیشگی حاد
بیمار لا علاجم ، هر صبح خون دماغم
در آرزوی رفتن ، شاید...
روباه
تلخیه قصهء من غصه و غم کم نداره
شرح حال دل من اشک غمم در میاره
مثل روباه تو کتابا پنیر زاغمو زد
دلمو دزدید و رفت روبهک زرنگه بد
اون چه میدونه که جونم به دلش بسته شده
اون چه میفهمه که از عشق ، دل من خسته...
حس محال
یه بغض عجیب و یه حسه محال
منو میبره سمته خواب و خیال
همش مبهمم بی دلیل و جواب
تمومی نداره تو ذهنم سوال
تو روزای سخت و پر از مشغله
همش دلخوشم من به این مسئله
دیگه خستم از این دله بیقرار
از این روزگار و از...
شک
من به اسرار خدای دو جهان شک دارم
به شب و روز و زمین و به زمان شک دارم
به هوا و هوس و گندم و سیب و آدم
من به تر بودن این قطره چکان شک دارم
با همه خوب و بدان سخت مدارا کردم
تا که اکنون...
خلوت من و خدا
می رسد روزی که من هم با خدا خلوت کنم
باز هم در این مسیر از عاشقی صحبت کنم
میرسد روزی که من با خالق پروردگار
لحظه هایی بگذرانم با دو چشم گریه دار
ای خدا من بنده ای محبوس در این هستیم
عاشقم ، بیزار...
در این غروب و خستگی
در اوجه ورشکستگی
در انزوای زندگی
به تو پناه می برم!
در این قمار عاشقی
بخوان مرا دقایقی
بگویمت حقایقی
به تو پناه می برم!
دگر غمم شده عیان
خدای این و آن جهان
کمی زمان کمی امان
به تو پناه می برم!
منتظر نوازشی...
صیدگاه
در کمین صید بودم ناگهان طوفان به پا شد
صیدگاه غرق سکوت و آسمان غرق صدا شد
مرغ زیبایی به سوی دام من آرام میرفت
در دلم با خنده گفتم مرغ من بختت عزا شد
سوی او کردم نشانه صید از جایش تکان خورد
تا بدیدم غفلتش را تیر...
آذر پاییز
آرامش جانم رفتی نگرانم
چون فصل خزانم با اینکه جوانم
ای روح و روانم بی تو به گمانم
تا آذر پاییز من زنده نمانم
فصل پاییز شد و میگریم
بس که از زخمه دلم میسوزم
مثل برگ تکیه داده به زمین
چشم بر مرگ خودم میدوزم
باد بیرحم...
چهل سالگی
گفتی بهم پسر جون ، زندگی کن قشنگه
رنگ جماعت شو تا ، دنیا باهات نجنگه
حرفتو گوش کردمو ، با همه کس نشستم
نمیدونم چی شد که ، دلم همیشه تنگه
عاشقه عاشق شدم ، دل رو به دریا زدم
اما تو دریای دل ، بجای ماهی...
کوه غم
پر و لبریز غمم تا به کجا غم بخرم
به چه جایی بروم ، کوه غمم را ببرم
نشود کوه رود ، جای دگر از جایش
به چه دشتی ببرم سیل دو چشمان ترم
بس که ویرانه و دیوانه شدم ، میخندم
آخرین قهقه هاست ، مزه نما...
من شاعرم از دیدگان ناز میترسم
از لیلی و از مهوش و مهناز میترسم
در کوی و برزن های این شهر پر از مامور
از عابران چون افسر و سرباز میترسم
از بس که از تاب طناب دار میترسم
از ارتفاع و لذت پرواز میترسم
تا کی روم سوی خطر...
عسل
از لب و لبخند تو ظرفی طلب دارم عسل
شب به شب هر نیمه شب یک وعده مهمانم غزل
صورتم با سیلی ام سرخ است و در ویرانه ها
زیر سقف آسمان میخوابم و روی کمل (کاه)
میسرایم قطعه شعری با وضو وارد شوید
شاعران شد نیمه شب ،...
« عهد »
فردا بروی من نگرانم که نیایی
من فکر تو هستم تو بگو فکر کجایی ؟
با هر نفسی تا نفسی آه کشیدم
هر آنچه که خواهی بطلب ، غیر جدایی!
من یاد تو بودم تو نبودی به گمانم
بر عهد تو ماندم که هنوزم تو بیایی
مجنون...