به حال و روزی گرفتارم که باید چکشی بردارم، میخی را با آخرین جان بر دیوار دلم بکوبم و تابلویی رویش نصب کنم، با گچی سپید آرام بنویسم:« از خوردن ضربه های بیشتر معذوریم، لطفا تا اطلاع ثانوی ما را به خال خود رها کنید!» این که اطلاع ثانوی کی...