شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هر چند ز پا فتاده بودم امّا صد شُکر به احترامش ، آه م برخواست...
گویا خدا برای دلم آفرید دامآن لحظه که برای تو می آفرید چشم...
روز نخست، نوبت تقسیم تاب و تبتابش به مویِ تو، به منِ خسته تب رسید...
دیشب نگاهِ ساقی و امشب نگاهِ شمرخیلی میانِ دیشب و امشب ، تفاوت است...
می خواستم بگویمش اما گریستمآری، همیشه بار زبان را کشید چشم...
می خواستم بگویمش امّا گریستمآری، همیشه بارِ زبان را، کشید چشم...
می خواستم بگویمش امّا گریستم ...آری، همیشه بارِ زبان را، کشید چشم...