سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سرشارم از تومثل شهریوری که بوی عطرشتمام شهر راروی سرش گذاشته......
.از تو فقط یک خواسته دارم،عطرش راموهایش راحتی اگر ممکن استخودش را برایم بیاور؛ای باد... ️️️...
تو بادبادک بازیگوشی بودیکه با دنباله ی عطرشهر روزاز خیابان نوجوانی ام می گذشتو منکودکی که می دویدمی دوید،می دوید و نمی رسید.کودکی که موهایش جوگندمی شدند،اما هرگز نخواست بزرگ شودچرا که بزرگ شدن،فراموش کردن تو بود.من کودکی بودم که تمام عمرمی دوید ودست تکان می داد،برای بادبادکیکه با بادها می رقصید،و او را نمی دید....