پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آره ، داشتم میگفتمدلتنگی خیلی وحشیه ،مکان و زمان نمیشناسهیهو وسط یه روز خوب یا یه روز شلوغوسط بلبشوی یه دعواموقع رد شدن از خیابون ،تو پاساژ وسط خرید ، تو صف نونوایی ، وسط جشن فارغ التحصیلی ، شب عید ، میون شلوغی مترو ، سر جلسه ی امتحانحتی وسط وانفسای قیامتچنگ میزنه تو گلوت و تویی که مات و مبهوت تو چشاش نگا میکنی و خشکت میزنهحتی به این فکر هم نمیکنی که این لامروت از کجا پیداش شدفقط غرق میشی .. غرق میشی ...چی میگفتم؟!آره داشتم ...
- آره،داشتم می گفتم؛دلتنگی خیلی وحشیه ،مکان و زمان نمی شناسه!یهو وسطِ یه روزِ خوب یا یه روز شلوغ، وسطِ بَلبَشویِ یه دعوا،موقع رد شدن از خیابون، تو پاساژ وسطِ خرید،تو صف نونوایی، وسطِ جشنِ فارغ التحصیلی، شب عید،میونِ شلوغیِ مترو، سر جلسه یِ امتحان،حتی وسطِ وانفسایِ قیامت ..چنگ میزنه تو گلوت و تویی که مات و مبهوت تو چشاش نگا می کنی و خُشکِت میزنه!حتی به این هم فکر نمی کنی که این لامروت از کجا پیداش شد؟!فقط غرق میشی، غرق میشی ..چ...
دارم میگم "من از تو راه برگشتی ندارم"تو، تعریف بدت اینه که مث یه باتلاقیاولش آدم میگه خب زمین سفته نهایتش رد میشم دیگهولی نمیدونی که پاتو گذاشتی توش دیگه گیر کردی و فرو میری فقطتو گیر زندگی منیمن فرو رفتم توی تمامت.توی یاد و خاطرت نه هامیدونی که آدم وقتی غرق میشه تو یادت بالاخره با یه اتفاقی از جا میپرهولی من غرق شدم توی همه ات، همه ی وجودتاین یک نقطه از تو نیست که منو گیر انداختهتو اگه یادت باشه، دستات نباشه اون مُر...