متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
دلتنگ و گرفتار سیه زلف تو ماییم.
ای یار سیه زلف پریشان تو کجایی؟
بی تو بعید است،
جان سالم در ببرم از این همه دلتنگی.
دلبسته و سرسپرده بر تنهایی
زانو به بغل کشیده در تنهابی
این دختر دلشکسته نامش یلداست
با چند دقیقه بیشتر تنهایی
فکر تو..،
روزها آواره ام میکنید.
شبها دلتنگ...
عشق یعنی تو..،
که آرامش دنیای منی.
انگار قرار است موج دلتنگی ِتو،
جانم بگیرد ز تن.
دل شکستن کار چشمانت نبود
دل ما طاقت تکراریِ دلتنگی نداشت.
روزگارم را،
نبودن های تو پر کرده است.
دلتنگم
همچون کشاورزی که در خشکسالی
در جستجوی باران است.
من جستجو کردم، در نماز باران
اکنون که تا سقف خانهام نیز باران باریده
دل خشک من،
هیچ مایل به سبز شدن نیست.
آسمان چشمانت همچون آسمان ابری اخم کرده بی باران است
چه زیباست در امتداد زندگی
گاهی از اول آشنایی بگویی
پنجره های بسته دوباره باز شوند
نسیم عاشقانه بوزد
موهای تورا باد پریشان کند
ومن عاشقانه درپی باد
وگرفتن روسری ات را همچون بادبادک
بیایم پیشت و برگردنت آویزش کنم
وتو با چرخش موهایت دوباره بلرزانی دلم را
ونقطه سرخط...
فرهاد میدونست کوهو نمیشه کند
ولی فقط میخواست از اسمش کنار شیرین یاد شه¿
تو همه بود و نبود واژه های بی پایان احساس منی در رج به رج زندگی ام
با فکر تو بیدارم.
آن لحظه که تو خوابی
مرا در دلت بنشان
درست همان وسط
و اطرافش را با مهر بپوشان
و من دروازه بان دلت می شوم
تا که مبادا کسی بیاید و جای مرا بگیرد
سخت است حال من
به مانند کسی میمانم که درآب در حال غرق شدن است
و البته فقط میخواهم ناجیم توباشی
شاتوت نوبرانه من از
باغ پیرهن
بردم شبی که چشم تو
درخواب ناز بود
گل کرده بود
نسترن سرخ برلبت
من بردم آنچه درد مرا
چاره ساز بود
نه دلم میخواست کسیو بشناسم،
نه اعتمادی برام مونده بود،
نه حوصلهی شروع دوبارهای رو داشتم که تهش به یه خداحافظی ختم شه.
اما تو…
با یه لبخند اومدی،
با یه “حالت خوبه؟” که فرق داشت با بقیه،
با یه نگاه که قضاوت نمیکرد،
با یه حضور که انگار همیشه...
میگن لانگ دیستنس،
اما من میگم:
بیپناهِ تو،
مانده در قفس…
قفسِ شبهام که بیتو صبح نمیشن،
قفسِ حرفهام که توی گوشی میمیرن،
قفسِ لمسهایی که
فقط توی خواب اتفاق میافتن.
صدات میرسه، اما آغوشت نه،
حست هست، اما دستهات نه…
و من،
میون هزار پیامِ تایپنشده،
دلتنگی رو هی...
راهزنی که از دیوارمردم بالا رفتن نیست
همه ما روزی را یک راهزن بوده ایم
نوشته ام را که می خوانید، به چه می اندیشید
و اکنون وقت تقاص آن است
با تَرَک دلم چه باید کرد
آن هنگامی که تو از پنجره دلم پرواز کردی
گویی سلام تو قایم باشکی بود و من ندانستم
که روزی میبایست تسلیم خداحافظیت شوم
واین اوج لامروتی قصه دلباختگیست