متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
جانم تو بگیر، اما مرو با دگری.
«میخواهد چکار؟»
شیر اگر که شیر باشد، یال میخواهد چکار؟
وقت طیالارض، انسان بال میخواهد چکار؟
آن که از رخسار او نور سیادت ساطع است
بهر اثباتش به مَردم، شال میخواهد چکار؟
آن که مست آب حیوان است چون خضر نبی
جرعهای از چشمهی سلسال میخواهد چکار؟
حضرت آدم که...
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
لحظه به لحظه زندگیم،
پر شده از خیال تو.
خاطراتم را..،
سیه چشمان تو پر کرده اند.
نیست در عالم کسی در اختیارش زندگی.
زندگی را اجباری بایدش کرد، زندگی.
چشم وا کردم، جهانم غرق خواب خام بود
آسمان آبی، ولی دلتنگیام آرام بود
باد میآمد، نمیفهمید درد شاخه را
برگ میافتاد و سهمش خاکِ سردِ شام بود
کوه مینالید، اما صخرهها خاموشتر
هر صدایی در گلو، شرمآلودِ پیغام بود
ماه میتابید بر دیوارِ پوسیده، ولی
نور او هم مثل...
گاهی فکر میکنی رسیدی به آخرش.
انگار دیگه چیزی نیست برای ادامه دادن. نه امیدی، نه انگیزهای، نه حتی یک جرقهی کوچک.
دستات خالیه، دلت سنگین، و ذهنت پر از سکوتِ بیرحم.
اما تهِ خط کجاست واقعاً؟
جایی که اشکت میریزه؟
جایی که دیگه نمیتونی حرف بزنی؟
یا وقتی که...
سلام ای آشنا یار قدیمی
نسیمت بس گوارا و صمیمیست
دل به جاده بزن
تا دل برود
و تو به تماشا بنشینی
مسیر را...
گاهی ،
نگاهم
ردِ
نگاهیست
که
نگاهی
نکرد
و
گذشت
آواره ی آن گوشه ی چشمت شده ام.
دلبر جان.
عشق یعنی:
که دلتنگ توام به هر بهانه.
کاش پیدا بشوی،
دلم از دلتنگی های پر تکرار دگر خسته شده.
رسد روزی که پایان یابد این دلتنگی من
ولی آن دم که زیر خاک باشد منزل من.
این آخر هفتهها دلم میگیرد
بر غربت رفتهها دلم میگیرد
با فاتحهای یاد کنید از اموات
از درد نگفتهها دلم میگیرد...
دلتنگی
نام دیگر
زیستن بیتوست
و این
تمام اندوهیست
که همیشه
با همهی نبودنت
دوستش دارم
گاهی نبودن کسی، مثل سکوتِ شبِ بارانیست.
نه قابل فراموشیست و نه میتونی با خاطرهها جاشو پر کنی.
دلتنگی فقط مرور نیست.
یه جور زیستن بیصداست در امتداد حضورش.
در لحظههایی که هنوز بوی نگاهش به مشام میرسه.
کاش میشد فاصلهها رو با واژهای کوتاه کرد.
با یک "دلم برات...
خانه ی دلتنگی در قلبم بنا کرد.
آن سیه چشمان تو
محال ترین محال آرزوی من.
محاله بی تو زندگی.
نمیدونم اسم این حال رو چی بذارم
هر بار که پا گذاشتم اینجا، یه جور سبک شدن توی رگهام دویده.
گنبد فقط طلا نیست، یه خورشیده که به جای آسمون، وسط زمین طلوع کرده.
اینجا حرف نمیزنی،
اینجا دلت بلده چطور با خدا حرف بزنه، بیهیچ واژهای، بیهیچ واسطهای.
اینجا...
کاش یارم، از سفر برگردد و،
شورشی دیگر بگیرد باورم!