از غم هجر تو دل در تب و تاب افتادست دیده از دوریِ رُخ همچو سحاب افتادست در شبستانِ خیال، نقشِ تو را میجویم دلِ آوارهی من، در چه عذاب افتادست آتش عشق تو سوزاند وجودِ فانی مرغِ جان در قفسِ غم به شتاب افتادست دردِ هجران تو، چون زهر،...
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست