پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در شهر من این نیست راه و رسم دلداریباید بفهمم تا چه حدی دوستم داری ...بیزارم از این پا و آن پا کردنت ای عشقیا نوشدارو باش یا زخمی بزن کاریمن دختری از نسل چنگیزم که عاشق شدبیگانه با آداب و تشریفات درباریهر کس نگاهت کرد چشمش را درآوردمشد قصه ی آغامحمدخان قاجاری !...آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفتحتی اگر در را برایم باز بگذاریتو می رسی روزی که دیگر دیر خواهد بودآن روز مجبوری که از من چشم برداری...