راننده تاکسی دستهایش را از هم باز کرد و بدنش را کشید و در همان حالت طولانی و کشدار گفت: «آخخخخیش.» مردی که کنار دستش نشسته بود، پرسید: «خستهاین؟» راننده گفت: «خسته نیستم، کوفتهام.» مرد گفت: «همونه روزی چند ساعت کار میکنید؟» راننده گفت: «همهاش... از شش صبح تا دو،...