سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
آن قَدَر حرف دراین سینه تلنبارشدهکه دلم مثنوی« مخزن الاسرار » شدهترسم این است که انگشت نمایت بکنمبس که در هر غزلم ، اسم تو تکرار شدهترسم این است که یکباره ببینم در شهرخبر عاشقی ام ، سرخطِ اخبار شدهرفتنت زلزله ای بود که ویرانم کردلحظه ها بعد تو ، روی سرم آوار شدهرنگ روز و شب من هر دو سیاهست ..سیاهزندگی بعد تو عمریست عزادار شده.....