یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مسیر جاده به دوش خسته ام بگذار سر رابخوان با من تب و تابی دگر را تو خوبی مثل باران بهاریکه می فهمد غم گل های تر را تماشا می کند سرشاخه ها را مداوا می کند زخم تبر را نگارا! در حضور ماه تابانبه رسم خود مهیا کن سحر را بیا تا در سکوت شب بخوانیمسرود سینه ی اهل نظر را بپچانیم با خود بار دیگرتمام هرچه اما و اگر را چه ایامی به پشت سر نهادیم!چه شب هایی پر از خون جگر را مسیر جاده را داند زمانی که می بندد کسی ...