تو را داده است یزدان عقل و پندار که بگشایی گر افتد عقده در کار نخواهی گر شوی آزرده خاطر دلی را هیچگه از خود میازار
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا