سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
در سفره ی تو هنوز قند است ای عشق!...
آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم صبح شد، آبی بکش تن پوش این جالیز را قند در پهلوی چای و نان هم آغوشِ غزل طرح لبخندی بزن، کامل بکن این میز را...
قند تلخ ؟!حکایت کله قندی است که روزگاری به انتظار نشسته بود در دُکان پیرمردی فرتوت به امید روزی که در مجلس شادی عروس و دامادی ساییده شود و خوشحالی مردمانی را بنگرد که هنگام آری گفتن عروس به دامادش اشک شوق می ریزند و در بزم شادی شان شهد شیرینش را به ایشان هدیه دهد اما دریغ و صد افسوس که او را خریدند نه بزم شادی حالی که او رابه عزای جوانی در کنار چای تلخ به مردمان در سوگ تعارف کردند جوانی که همه ی آرزو هایش را در این دنیای عجوز گذاشته و در ...
یک حادثه ی تلخم و یک خاطره ی زهرآری تویی آن قندتر از قند ولی قهرمن کوچه ی بن بستم و یک مرد خیالیتو دختر زیبایی و شهزاده ی این شهرمن بی خرد و گمشده در عصر زوالمتو نابغه ی قرنی و علّامه ی هر دهرمن دوزخ خشکیده در این جای جهانمتو چشمه ی شیرینی و جاری شده در نهرکوبنده ترین حالت چشمت به من افتادباید که بمیرم من از این مهر و از این قهر🔸عنوان شعر : خاطره ی زهر ✍شاعر : مهدی سلمانی🖇تفسیر مهدی سلمانی : این شعر درباره یک خاط...
قند خونم افتاد، به کمی شربت دیدار تو محتاجم من .حجت اله حبیبی...
آن بوسه ی اول که از جام لبت شدانگار که جادو شدو آن قند دل افتاد نسرین حسینی...
کاشکی زندگیچایی بودمی ریختی اش در دو فنجان کوچکبا دو حبّه قندشیرین اش می کردیو با کسی که دوستش داشتیمی نوشیدی اش...
قامتش از جنس یک دیوار بودچشم هایش مست و آهو وار بودسرخوش از این لحظه ی دیدار بودمن هم از شوق حضورش بیقرارواژه هارا بر زبانش میکشیددست لای گیسوانش میکشیدداشت از جانم به جانش میکشیدعقل من دیگر نمی آید به کار...مثل او شاید ک در افسانه بودحالتش یک سوژه ی جانانه بوددست او وقتی که زیر چانه بوددوستش دارم چنین دیوانه وارکافه و باران خرد ریز ریزکافه چی چایی لیوانی بریزصورت شیرین و چشمانی عزیزبا وجودش قند میخواهم چکار؟...
کاش ادما حق اینو داشتن که خودشون انتخاب کنن که چطوری بمیرن اون موقع من انتخاب میکردم که توی یه صبح سرد زمستونی هنگام برگشتن از نونوایی پام لیز بخوره و بخورم زمین چندیدن بار تلاش کنم تا از روی زمین بلند بشم ولی هر بار نتونم روی پاهام وایسم و همش لیز بخورم بیفتم زمیندوستدارم وقتی که هی زمین میخورم و تو داری به دلقک بازیم میخندی یه بار از ته دل به خنده هات نگاه کنموجوری بخورم زمین که دیگه بلند نشم ...ویا شایدم انتخاب میکردم و...
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهددلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد...
بار دیگر سهمِ این دلواپسِ دیوانه باشچای دم کن در کنارم خانمِ این خانه باشزندگی بی تو شبیه آسمانِ ابری استدلبرِ زیبایِ این آلونک ویرانه باشهر چی گویی چشم می گویم ، بیا سهم شمااین کلید دست شما اصلا تو صاحب خانه باشپول و کیف و هر چه دارم باز تقدیم شماصاحب اموال هیچ و چهل تومان یارانه باشحرف هایت خوب و شیرین اند جان مادرتروبرویم تا نشستی یک زن پُرچانه باشتا از اینجا می روی فوراً مریضت می شومدکترم گفته برایم حُکم داروخا...
کاش میشد که نگاهم به تو پیوند خوردچشم در چشم توباشد به توسوگند خوردعشق جاری شود از برق نگاه من و تواشک در گوشه ی لب ها گل لبخند خوردسینه از غصه و غم های جهان دور شودقلب چینی صفتم بار دگر بند خوردکاش بین من وتو قفل جدایی شکندجای پاییز به تقویم دل اسفند خورد قامتم سرو شود دست تو پیچک گرددلبم از جام لبت شهدِ می و قند خوردآذر رئیسی...
اگر احساس من در قلبت،ارزشمند می افتادکنار قهوه ی تلخ نگاهت،، قند می افتاداگر همسایگی، با چشم های تو، میسر بوداگر تصویر تو، هر دفعه با لبخند می افتادتماشایت، دگر در انحصار چشم هایم بوداگر این آرزو، با عشق و تو،هم بند می افتادمن هر فالی گرفتم تا ببینم،"دوستم داری"شدیدا حس وحال حافظ،آنجا گند می افتادچه حالی میدهد یکدفعه"میم مالکیت" راببینم بعد از اسم من فقط پسوند می افتادچرا سهم من از گلخندهایت،تاکن...
ای دوست بیا لب به لب قند زنیمدلتنگی خود به صبح پیوند زنیممعجونِ جنونِ تلخ را سربکشیمبا عشق به آفتاب لبخند زنیمخیرالهی(دلارام)...
جونم واست بگه...عشق کلاه شاپو نیست...که ی روز مُد بشهو ی روز دیگه بیفته از مُد...نَقل عاشقی...نَقل دیروز و امروز نیست که...نَقل ی عُمره...قبل حضرت آدم...تا قِیوم قیامت...راستشو بخوای...من میگم...دلی که با عشق زخمی نشه..دل نیست !ی مشت رگ و پِیِ...خشت و گلِ...به هیچ دردی نمی خوره !و اما عشق...تا دلت بخواد...شیرینه !هم خودش...هم دلتنگی هاش...شیرینه !قنده !عسله !حلواست !تا نچشی نمی فهمیچی می گم !ب...
تنها دهانِ توست که دل را نمی زندقندی که در مکرّرِ خود نامکرر است...
محبوبم! صبح ها️ شما طعم چای چین اول دشت های لاهیجان اید، یک قندان قند که حبه حبه کامم را شیرین می کند....
قدری نوازش اندکی لبخند یک عشق پاک و دلبری پابند یک سقف ساده با دلی خرسند یک سینی چای و کمی هم قند من غیر از این ها آرزویم نیست تنها تو باشی زندگی عالی ست...
شک ندارم که بگویمآن شبهنگام پوشیدن لباسمرا یادت نبودنمی دانستیوقتی قند را بر سرتو و دامادت می سابیدندابرها را بر سرمن نگون بخت می سابندنمی دانستیوقتی مردمدعای خوشبختی تو را می خوانندانگار مرگ مرا می خواستندنمی دانستیبا هر پاییکه برای رقص بر میداریراه خانه مرا گم می کنیحالم از همیشه بدتر است........
آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیفتدرویا ببارددختران برقصندقند باشدبوسه باشدخدا بخندد به خاطر ماما که کارى نکرده ایم...
پدر و مادر مثل قند هستندزنگیتو شیرین میکنن و خودشون تموم میشن...
زندگی جیره ی مختصری است…مثل یک فنجان چای…و کنارش عشق است،مثل یک حبه قند…زندگی را با عشق،نوش جان باید کرد…...
* قند * خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه * شور * می زند برای ما . . .اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش ؛ دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . ....
برف که میباردما غمهایمان رافراموش میکنیمانگار بر تمام تلخیهاپودر قند پاشیدهخدای مهربان ما......
…تو در چشمانم زل می زنی ومن قند تویِ دلم آب می شود……تو می گویی مگر من مرده ام ڪہ غمگینی……و من می گویم من با تواَمتا آخرِ دنیا…………و اینڪم خرج و بی تجملعشق استعشق……...
جزقندِلبیار کهآرامشجاناست هرقندکهخوردیمزیادشبهزیاناست...
آمدنتقند رادر دل من آب میکندبرف رادر دلزمستان...
دیدمت با یار بودی ، از نگاهش شوق میریختدیدمش دستت گرفته ، گو که رود از چشم میریختدیدمت بردی رخت را سمت گوشش بهر نکتهدیدمش تا نکته گفتی ، از لبانش قند میریختدیدمت بستی دو دیده غنچه کردی لعل خود رادیدمش ک بعد بوسه ، هی عرق ، هی شرم میریختدیدمت خوشحال و شادی ، هیچگاه اینطور نبودیکاش من بینا نبودم،از دو چشمم خون میریخت...
قربون بزرگیت برم خدامن قند ندارمیک کم از اون اتفاق های شیرین زندگیو برای من هم بفرست...
میخندیو تمامِ لَبت قَند میشود..عشقم بهای خندهٔ تُ چند میشود؟...
اسکار آب کردن قند تو دل تعلق میگیره به اون لحظه که:تو قاب آینه تو باشیو اون:) ️️️...
اصلاً انگار خدا موی بلند را بہ زن داد ودستانِ قوی و نوازشگر را بہ مرد……تا این دو مڪمل هم باشند واز برخوردشانزیبا ترین حسِ دنیا را رقم بزنند……ڪہ انصافاً حسِ نوازش…قند تویِ دلِ آدمی آب ڪند……...
بازار قم از قند لبت رو به کسادی استبیچاره نکن حاج حسین و پسران را...
چه بخواهیم و چه نخواهیم هر چه پیر تر میشویم ثروتمند تر میشویم ! نقره در سر - طلا در دهان - سنگ در کلیه - قند در خون سرب در پا - آهن در رگها آیا هرگز گمان می کردید شما یک چنین دارائی هایی را درخود جمع کنید؟؟ دارایی هایی از نوع منفیروز سالمند مبارک...
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییقند تویی زهر تویی بیش میازار مرا...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی...
یک فنجان قهوه به من بدهیدشکر لازم نیستتلخ می خورمیک استکان چای به من بدهیدقند لازم نیستتلخ می خورممی خواهم تمام تلخی ها را یک جا َسر بکشمشاید تمام آنتمام شود......
تو همانی که می شود چای را کنارت بدون قند...شیرین نوشید...
حرف که می زنی٬قند در دلم می سایند !آخرم می کُشد اینلب شیرین و قند خون !...
من به یک صبح که با خنده اَت آغاز شود می اندیشم و به یک حبه ی قند که از کنج لبت بردارم کاش این صبح بیایدو اندیشه ی من رنگ رویا نشود...