متن قند
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات قند
قند تلخ ؟!
حکایت کله قندی است که روزگاری به انتظار نشسته بود در دُکان پیرمردی فرتوت
به امید روزی که در مجلس شادی عروس و دامادی ساییده شود و خوشحالی مردمانی را بنگرد که هنگام آری گفتن عروس به دامادش اشک شوق می ریزند و در بزم شادی شان...
یک حادثه ی تلخم و یک خاطره ی زهر
آری تویی آن قندتر از قند ولی قهر
من کوچه ی بن بستم و یک مرد خیالی
تو دختر زیبایی و شهزاده ی این شهر
من بی خرد و گمشده در عصر زوالم
تو نابغه ی قرنی و علّامه ی هر...
قامتش از جنس یک دیوار بود
چشم هایش مست و آهو وار بود
سرخوش از این لحظه ی دیدار بود
من هم از شوق حضورش بیقرار
واژه هارا بر زبانش میکشید
دست لای گیسوانش میکشید
داشت از جانم به جانش میکشید
عقل من دیگر نمی آید به کار...
مثل او...
کاش ادما حق اینو داشتن که خودشون انتخاب کنن
که چطوری بمیرن
اون موقع من انتخاب میکردم که توی یه صبح سرد زمستونی هنگام
برگشتن از نونوایی پام لیز بخوره و بخورم زمین
چندیدن بار تلاش کنم تا از روی زمین بلند بشم ولی هر بار نتونم روی
پاهام وایسم...