شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بداغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مرگ جولانی در این مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب که نی معنی شدم، نی نامه و نی زیب عنوانی از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی به هر وضعیکه گردون گشت کام من نشد حاصل مگر این شام غم را مرگ سازد صبح پایانی جوانی سلب گشت و حیف کآمال جوانی هم یکایک محو شد مانند اعلام پریشانیزیک جو منت این ناکسان بردن بود بهترکه بش...