شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
«نقاب سایه ها»در گوشه ای از حیاط،نگاهش به ماه گیر می کند.تاریکی،سرمای وجودش را سردتر می کند؛دلش را پر دردتر می کند.زیر درخت انار،به آواز باد می رقصد.در آسمان می شمارد،ستاره های در خیال پرورده را.درون دیوار تنهایی اش می شنود،صدای جغد باغ همسایه را.روحش در خاطراتی از عشق می سوزد.نقاب شب،بر زخم هایش سایه افکنده.مدهوش عطر شب بو،به دور دست آسمان چشم می دوزد.«هیچ»...