متن علی پورزارع
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی پورزارع
سوگ
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
در پی تبسمی ناگهانی،
یا عصر بارانی دلپذیر،
شامگاهی دلنشین،
یکبار لذت برفبازی؛
چونان سگ پاسوخته،
سرگردان،
میدویم؛
اما دریغ از رسیدن
دریغ
چگونه است دویدن و نرسیدن؟
چگونه است حال...
تو خندههای شادی،
شادیهای نابی،
که در تاریکی شب،
روشن میکنند،
چراغهای امید را.
ذوق رنگینکمان،
که پس از هر باران،
به زمین هدیه میدهد
رنگهای زندگی را.
تو حس خوب اولین دیداری،
زیباترین دلداری،
که در خاطرهها جاودانه میشود.
شیرینی اولین بوسهای،
که در کام زمان میماند،
همچون شهد گلها.
تو خروس آبشاری،
زلالی آبی،
صدای رودی،
خنکی چشمه ای.
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و تو چه دانی که غم چیست؛
آنگاه که نفس هایت را بریده،
دو دیده گریان داری.
درد،
و تو چه دانی که درد چیست؛
آنگاه که سینه ات را دریده،
دلی...
مراد لاهوتیان
رنج و محنت ما بود
که حاصل شد
یادت،
همچون باران،
بر دلم می بارد.
هوای دلم چه خنک!
چه خوش!
زمستان،
با تمام سردی اش،
با همه تاریکی اش،
از راه رسید
مرا در برگرفت.
اما مهرت،
شعله ای نبود
برای خاموش شدن؛
فراموش شدن،
نرگسی بود
برای شکفتن.
بوییدن،
از میان برف ها
روییدن.
اناری بود ترک خورده،
شیرین آبدار ،
سرخ و رسیده،
پر از وسوسه.
روحم می سوزد،
مانند رقص شیره انجیر،
بر پوست تن.
در رگ هایم جاری است،
شراره های آتش.
روح سرکشم،
در اسارت تن درآمده،
گوشه نشین این قفس؛
دیگر در کالبد تن نمی گنجد.
شوق رهایی دارد،
پرواز،
آزادی.
چه بیهوده ریشه ای
در خاک.
چه بیهوده شاخه ای.
چه بیهوده میوه ای!
چه بیهوده سایه ای
بر خاک.
«بهشت پنهان»
بکر بود و آرام،
چشم اندازش تپه ی سرسبز آن طرف رودخانه بود.
هوایش پاک،
آسمانش بود زیبا.
درختانش سرسبز،
گل هایش خوشبو.
در پس بلوطی بلند،
چشمه ای بود جاری،
چه زلال،
چه خنک،
چه گوارا.
آهویی آب می خورد،
اوجی سیراب می شد.
در سراشیبی آن،...
ای زیباترین آفریده هستی،
ای فرجود دادار،
شیرین ترین کام گیتی،
تو آمدی،
در جدال تاریکی ها،
تا که روشنایی بخشی،
به این شب بی انتها.
شدی دلبند، دلبر،
دلدار.
تمام کودکی ام در آن خانه جا مانده؛
یاکریم بالای دیوار همسایه شاهد من،
کودکی که میان رنج ها تنها مانده.
«هیچ»
از پشت پنجره آرزوهایم،
هر شب در رویاهایم،
آن کودک شاد را می دیدم،
که بر روی سبزه ها سرخوش می خرامد،
صدای خنده هایش را می شنیدم،
اما صد حیف و افسوس،
که فقط،
خواب او را می دیدم.
کودکی را دیدم،
به مرغکان بازیگوش،
که در پی هم می دویدند،
می نگریست
و خود شاد و خندان،
در پی آنها می دوید،
در نگاهش زندگی را یافتم.
جست و خیز کنان،
رقصان،
تهی از جهان هستی.
گاه از آنها می ترسید، می رمید،
گاه در پی شان می...
من در این باغ پر هیاهو
روحم پرواز می کند
تا بلندای شادی
تا بوی خوش شمعدانی.
به این سو،
به آن سو.
بوی نعناع، بوی پونه
در هوا پیچیده،
سرمست کننده،
گیرا.
نکند کسی ناغافل
آنرا از ساقه چیده؟
قامت پونه شکسته،
اما بویش در هوا پیچیده!
با هر نگاه، با هر لبخند،
گم می شوم در زمان،
بی تاب، سرگردان.
یادت، ابر می شود،
تا به آسمان پر می کشد،
من نیز همراه آن
تا بلندای هفت آسمان پرواز می کنم،
بی پایان، بیکران، آزاد و رها،
می بارد، جاری می شود در جویبارها،
وجودم می...
گوشه ای از بهشت را،
با لبخندت می نمایی،
دری از آن می گشایی.
نغمه های شادی و سرور،
از آن به گوش می رسد.
تو می خندی،
اما دریایی از آرامش در دلم
پدیدار می شود.
در پرتوی نگاهت،
آفتاب مهر بر وجودم می تابد ؛
و من، در...
از نخستین نگاه،
نخستین دیدار،
می دانستم،
که جادوی چشمانت،
مرا دربند خود می کشد.
هر لحظه،
پراکنده می کند
باد،
سبد سبد،
خیالت را
در پیاده رو های شهر؛
شهر دلنشین تر می گردد.
«هبوط»
در خلوت شب،
سرمست، مدهوش،
مهمان خیالات خود بودم،
بوی شب بو فضای خانه را پر کرده بود.
صدایی آشنای جان،
از حیات خانه می رسد به گوش!
مرا سوی خود کشاند.
پایم به گلدانی می خورد،
گلدان تلوتلویی خورد،
آسمان به گرد او می چرخد،
یا که او...
«حنین»
در شب سرد،
بی تو،
تنها،
برهنه پای،
ژنده، ژولیده،
پرسه های بی پایان.
در دل خود زمزمه می کنم،
چکامه ای از دوردست ها.
جز کوی تو ندارم جای،
یادت برایم آرام جان.
آه از این حسرت بی پایان،
که میان افکارم جان می گیرد،
گویی جان مرا...