پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید مِه همان خواهد بود چشم بسته و فرورونده که بهتر ببیند پرنده ی گلگون را و تنها پرنده ی گلگون نه اینکه هر لحظه شکوفاترست بر فرق اسب رهگذر نه چکمه های کوچکش که به گونه های او مهمیز می زنند....
اکنون آرامش مرگ استو آتش هایی که به من می نگرندآه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته ،باز یافته هایم را می بینممرگ های پنهان را که با چشمانش افروختتا من بگذرمیک دور به گِردِ جهاناکنون خفته امبر زانوانم استسهل انگار بر پیشانیم((هوشنگ چالنگی))...