از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید مِه همان خواهد بود چشم بسته و فرورونده که بهتر ببیند پرنده ی گلگون را و تنها پرنده ی گلگون نه اینکه هر لحظه شکوفاترست بر فرق اسب رهگذر نه چکمه های کوچکش که به گونه های او مهمیز می زنند.
اکنون آرامش مرگ است و آتش هایی که به من می نگرند آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته ، باز یافته هایم را می بینم مرگ های پنهان را که با چشمانش افروخت تا من بگذرم یک دور به گِردِ جهان اکنون خفته ام بر زانوانم است سهل...