روزی که نماند دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار وفادارترم من
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم...!
تو هم از حد درازی ای شب اندوه!_ _________________________________کوته_شو!
یک دم به غم و محنت خویشم بگذارید
هرکه یار ماست میل کشتن ما می کند..
آماده ی صد گریه ام از اشتیاق کیست این؟
عشاق را زبان شکایت بریده اند.
از برای تو چنین زارم و می دانی تو..!
من نمی دانم که روزی چند بارم می کُشد...
عاشقی را رُکن اعظم بُردباری گفته اند
ازو، نه صبر و نه طاقت نه دل نه دین دارم..
من خود آزرده دلم،با دل خویشم بگذار...
بی رُخ جان پرورِجانان مَرا از جان چه حَظ ..؟!
خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست....
گِرد آن خانه بگردم که در او خلوتِ توست...
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش...
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه...
ﺷﻬﺮت ﻋﺸﻖ ﮐﻨﺪ زﻣﺰﻩ ی ﺣﺴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ز ﯾﻮﺳﻒ ، ﺳﺨﻦ ﻋﺸﻖ زﻟﯿﺨﺎ ﻣﺸﻬﻮر
ﻣﻦ ﺧﻨﺪه زﻧﻢ ﺑﺮ ﺩل، ﺩل ﺧﻨﺪه زﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪه ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ...
درون دل به غیر از یار و فکرِ یار کِی گُنجد ؟
مشتاق توأم چنان که مخمور به مِی...
چند گویی قصهٔ ایوب و صبر او بس است بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود
من صید دیگری نشوم وحشی توأم اما تو هم برون مرو از صیدگاه من...
دَر مانده ام به درد دلِ بی علاجِ خویش ...