پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشم چرانیمیخندی!! تا که شاید گل مرا شکوفا کنیآن گونه قرمز مرا رو به راه کنیلبخند تو کفریست در نگاه منتو میخواهی خود با من آشنا کنیدیوانه هم بودم اگر، نه میگفتمتآن روز که در روبه روی خود آشنا کنیمن با نگاه هرزه و چشمان بی حیامشکل همی دارم خود را نگاه کنیمن با نگاه عشق و طلب روزی از خداخود را با صدای ققنوس آشنا کنیلبخند من از روی ندامت استشاید به خود آیی و خود را صدا کنی...
قول دادی بروی چشم چرانی نکنیبعد من با دگران نامه پرانی نکنیخانه و کوی و خیابان همه در دست تو بودطعم گیلاس و هلو باعث و بانی نکنیندهی دل به کسی دل ز کسی هم نبری مثل آدم بشوی بحث گرانی نکنیشکل پیران بنشستی شده ای واعظ شهربهر دل بردن از او چرب زبانی نکنی...