پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر انسانی کهنمی توانم دوستش بدارمسرچشمه ی اندوهی ست ژرفبرای منهرانسانی که روزی دوستش داشته امو دیگر نمی توانمش دوست بدارمگامی ست به سوی مرگبرای منآن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارمخواهم مردآی شمایانکه می دانید شایسته ی عشق من هستیدمراقب باشید ، مراقب باشیدتا مرا نکشید...
در ورشو، دخترکی چنین میگفت:اگر میخواهی نوازشم کنی، مانعت نمیشوماگر میخواهی ببوسیام، میتوانیمیگذارم سینههایم را عریان کنی ولی باید بدانی کهپدرم را آلمانیها تیرباران کردند و یک برادرم را در کوره سوزاندند.اگر میخواهی نوازشم کنی، هیچ مانعت نمیشومولی باید بدانی که تمام این مردگاندر من زوزه میکشندو من سراپا، سراپا خاکسترم.ببوس مرا،ولی ایکاش !این بوسه تلخکامت نکند....!...