شعر ملل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ملل
ملکهات نام نهادهام؛
هرچند بلندبالا چونان کوهانی هست،
پاکتر از شبنم سپیده،
زیباتر از سپیدارِ برجسم—
اما تویی ملکهی بیهمتا.
وقتی در کوچهها گام مینهی،
هیچکس نمیداند که تویی؛
نمیبیند تاجِ بلورینت را،
و نه گلی که چون فرشی از طلای خونین،
زیر گامهایت گسترده میشود—
فرشی که در خیال...
ایالات بیپایان،
نام تو را بر لب نمیرانم مگر در هیئت سوگند،
نه آنگاه که تیغِ حقیقت را
بر سینهگاهِ سوختهام میگذارم،
نه آنگاه که شب، زخمهایم را
چون شرابی کهن، آهسته در درونم میچکاند،
و نه حتی وقتی نخستین فروغت
از لابهلای جامهای شیشهای
تا اعماق هستیام نفوذ میکند....
درخواست خاموشی
اکنون، میتوانند در آرامشم واگذارند؛
اکنون به فقدانم خو میگیرند.
میخواهم پلکهایم را ببندم.
من تنها پنج چیز میطلبم،
پنج ریشهی برگزیده.
نخست: عشقی بیکرانه.
دوم: تماشای خزان.
بیپرش برگها و فرودشان بر خاک،
وجودم ابتر است.
سوم: زمستانی باوقار،
بارانی که دوستش میداشتم،
و نوازش آتش، در...
در قبرستانهایی تنهایی هست،
گورها از استخوانهایی انباشتهاند که سکوت کردهاند،
قلب،
درونِ تونلی میتپد—
تاریکی، تاریکی، تاریکی—
چنانکه ما در خودمان غرق میشویم،
چنانکه گویی در اعماق قلب،
یا در گذر از پوست به روحمان، میمیریم.
وجود مردگان هست،
پاهایی از خاک سرد و چسبناک،
مرگ در استخوان نفوذ...
روزیروزگار با نورِ کائنات بازی میکنی،
ای میهمانِ نجیب و نامرئی!
در گل و آب قدم مینهی،
بیش از آن سرِ سپیدی هستی که
هر روز چون خوشهای عطرافشان در دو دستم نگهش میدارم.
از آنرو به هیچکس نمیمانی،
زیرا دوستت دارم.
بگذار تو را در میان طوقههای زرد گسترانم،...
چنانکه گویی از ستیغ آسمانهای دور،
دستافشانِ نسیم،
درود میفرستند
به سرزمینهایی که هنوز نامی از ما دارند،
پرندگان،
سفیدبالانِ خستهدل،
از بامدادانی گمنام
سوی اقلیمهای کهن بال میگشایند.
بر مدار بادهای بلند
سرازیر میشوند،
در سلوکی بیصدا
بر مرز دشتهای آشنا.
فرود میآیند – آهسته،
چنانکه هیچ آوازهای برنخیزد...
در شیار خاک،
آزاد میخرامد؛
بال میکوبد در وزش باد
و در تابش خورشید میتپد،
و خویش را
بر شاخسار کاجها میافکند.
او
به زبانی از برنز سخن میگوید،
و نیز به زبان پرندگان؛
گه با التماسِ لرزان،
گه با فرمانی از جنسِ دریا.
او
چشمانت را با نوارِ کتانی...
برای زن همسایه بهار مطبوع است و
برای زن خودش
سوز و سرمای زمستان.
-------
ناتالیا هالک - روسیه
ترجمه: زانا کوردستانی
آفتاب بر روی آدم برفی می تابد،
چند قطره عرق --
در چشمانش...
----------
مارینا هگین - روسیه
ترجمه: زانا کوردستانی