پنجشنبه , ۲۴ آبان ۱۴۰۳
صبح شبیه چیزی که از صبح سراغ داری نیست. اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش هم نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروس های پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمیدن....
من زندگیم رو اینجا به آخر نمی رسونم. این حتمییه. یه روز میرم جاهای دیگه ای رو هم ببینم. حتی اگه بگن همه جا عین همه، حتی اگه بگن جاهای بدتر از اینجا هم هست. هرچی با خودم کلنجار می رم نمی تونم اینا رو باور کنم. این حرفا رو._برشی از کتاب منگی اثر ژوئل اگلوف...
ژوئل اگلوف :میگم: من اصلا نفهمیدم امسال چطور گذشت.میگه: من پارسال رو هم نفهمیدم چطور گذشت.منم همینطور، درست مثل سال های قبلترش...می دونی، شاید همینجوری بهتره. به هرحال، چیز زیادی از دست نمی دیم.نمی ارزه که سال ها کندتر از این هم بگذره.منگی...