پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باید که تو را امشب با واژه بیارایمواژه به واژه شب را با تو بیاسایمهمپای خیابان ها در یورش باران هابا یاد تو همراهت در جمع پریشان هابازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشمدنبال تو می گردم با یاد تو در پیشمدنبال چه می گردم در بین مترسک هاغمگینم و می خندند بر اشک من این سگ هایارب مددی کن تو هر لحظه کنارم باشدر عشق تویی مقصود فرمانگر کارم باش...
باید که تو را امشب با واژه بیارایمواژه به واژه بازم با تو به صبح آیمهمپای خیابان ها در یورش باران هابا یاد تو همراهت در جمع پریشان هابازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشمدنبال تو می گردم با یاد تو در پیشمدنبال چه می گردم در بین مترسک هاغمگینم و می خندند بر اشک من این سگ هایارب مددی کن تو هر لحظه کنارم باشدر عشق تویی مقصود فرمانگر کارم باش...