در همین پاییز تهران، زیر بارانی که نیست می گرفتم آرزوی پوچ دستانی که نیست! می کشیدم هر طرف با خود خیال بودنش می رسیدم پشت آن بن بست پنهانی که نیست گاه می بوسیدمش آنقدر تا مستش کنم گاه می بوئیدمش تا اوج پایانی که نیست! گاه هم می...