پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چیزهای کوچکی از آینده می دانم می دانم که ملال از این خانه نخواهد رفت می دانم که تو رفته ای و هرگز در این خانه را نخواهی زد و همین شادم می کند وقتی که صبح آفتابی تهران به خانه ام هجوم می آورد...
با نیمی از قلبم دوستت دارم با نیمی دیگر خاکسترت را بر باد می دهم میان این دو نیمهبا دهان زنی زیبا می خندم...