شعر خوب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر خوب
از چه رو موجِ بلا در غمِ ویرانه ماست؟
او ندانست که دریاچه پریخانه ماست
لب دریای جنون، آخرِ شهنامه ماست
قایقی هست که اندازه پروانه ماست
تا که امواج بلا برد به دریا ما را
دائما موج سواری حظ روزانه ماست
در تلاش است رُخَش را بزند بر رخ...
وقف
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم...
غمِ یک لقمه نان تااطلاع ثانوی تعطیل
من و مِی خوارگی ها،خوردن خون جگر کافیست
از کدام تباری؟
که شکسته ای طلسم خواب را
حتی اگر بیفتد از نردبان ستارهِ
ماه.
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
از ورق گردانیِ وضعِ جهان غافل مباش
(بیدل دهلوی)
رهروان را یاد مردن چایِ خوابِ غفلت است
شکرِ یزدان، قابض الارواح پیران، پیرِ ماست
(مهدی فصیحی رامندی)
من همان سرباز مغلوبم که در میدان جنگ تیرهایی را که بر دشمن زدم پیکان نداشت (مهدی فصیحی رامندی)
دیدمش، گفتم منم، نشناخت او...
(نیما یوشیج)
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
(مهدی فصیحی رامندی)
دزدید
وقتیکه چشمان مرا هم خواب دزدید
عکس تو را از چارچوب قاب دزدید
من ماندم شب ماند و یاد خاطراتت
ته مانده ذهن مرا شبتاب دزدید
زیر سرم بالشتی از پرهای قو بود
جآئیکه باد از گوشه ی تالاب دزدید
در انحنای شاخه های بید مجنون
آرامشم را حسرت...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها را
آیینه ی اعجاز کنم منظره ها را
تقویِم دلم باز ورق خورده و باید
با دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها را
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!
بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها را
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقه...
شعراز لبِ تو می چکد انگار دمادم
پُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها را
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱
تو باشی
خوشا آن دل که دلبندش تو باشی
امید و لطف و پیوندش تو باشی
غم و شادی به قهر و آشتی ها
شکوه مهر و لبخندش تو باشی
حریم ساحت امن و امان است
جهانی که خداوندش تو باشی
در این جغرافیای بی نهایت
ری و بلخ و...
پیچیده برسپیدار نگاهم
شرجیِ لبخندت
می بینی؟
سلام می دهد خورشید به تو
که از ارتعاش نامت
می رقصد صنوبر
وَترانه
به پیشواز بهار می رود
مریم گمار
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازه
بیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازه
رضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش را
عصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش را
با اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگار
پُر می کُند از آسمان پیمانه اش را
پیچ و خمی که ریخته در گیسوانش
غرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش را
با خشت خشتِ قلعه ی...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَر
شعله شعله شمع را انکار باقی مانده است
رضاحدادیان
ببین !
عبور کرده ام
از رد پای پاییز و
لُکنت زمستان،
اما هنوز به گِل نَشستِه ام .
مریم گمار ۱۴۰۳/۱/۲۰