بیدار شدم، و هنوز خواب بودم. پنجرهای باز بود که به اتاق دیگری باز میشد، همان اتاق. روی صندلی نشسته بودم، اما از تخت نگاهم میکردم. سایهای پشت پرده تکان خورد، پرده افتاد، هیچکس نبود. من به آینه نگاه کردم؛ او پلک زد.