سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛کولاک شبانه است نسیم سحری نیست......
وقتی قلبم در دل تو می تپد چه جوری از خودم بگویم...
بغل کن مراچنان تنگ که هیچکس نفهمدزخم....روی تن من بود٬یاتو...
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود......
کیستی که مناین گونه به جددر دیار رویاهای خویشبا تو درنگ می کنم …......
عشق شادی ستعشق آزادی ستعشق آغاز آدمیزادی ست...
معشوق من شعر استو هر شعر وقتی نوشته میشود یک وصال است ....
نگاهت آباد ای عشق!اما،پلک بر هم زدنتخانه خرابم کرده است...
گر عشق من از پرده عیان شد عجبی نیستپوشیدن این آتش سوزنده محال است......
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش........
من اتفاقی بودمکه انگارتنهادر چشمان تو رخ میداد......
بی تو ؛منخاصترین خاصیتمتنهاییست......
آفرید این جَهان به خاطرِ عشقآنکه ایجاد کرد هَستی را.......
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم... ...
در اینکه زن ،یک اثر هنریستشکی نیست !...
روزی که آه منبه هواخواهی تو خاستدر خواب ناز بودنسیم سحر، هنوز!...
می خواهمتچنان که شب خسته خواب را...
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت...!...
حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد...
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوختروبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن...
جهان عاشقانه نیستمن در کدام هزاره امکه هم چنان عشق می ورزم......
بیا...دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری...
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم...