آتش گرفته حنجرم لبریز شده چشم ترم آقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرم سر تا به پا شعله ورم میسوزد حالا جگرم آمده ام مهمانیت رخصت مرا هست سرورم ای آنکه دل را میبری جانم ببر در راه خود هل من ناصر هست یاوری ما را ببر...